نقش محمد شوریده بر تار و پود سوزندوزی مشهد
صدای چرخهای صنعتی لحظهای قطع نمیشود. دوکهای نخ، مانند فرفره میچرخند و سوزنها بهسرعت بالا و پایین میروند. انگار هر ضربه سوزن روی پارچه، داستانی از هنر را روایت میکند. پارچههای دوختهشده، با رنگها و نقشهای سنتی، چشمنواز است و ذهن را به سفری در دل فرهنگ ایرانی میبرد. درمیان این همه حرکت و صدا، محمد شوریده، مدیر این کارگاه، با گامهای آرام، اما مطمئن، میان دستگاهها قدم میزند و نکاتی را به نیروهایش گوشزد میکند.
از پلههای زیرزمین بالا میرویم و وارد بخشی میشویم که چند زن، پشت میزهای برش، درحال بریدن پارچهها هستند و گروه دیگر پشت چرخهای خیاطی نشستهاند. در این بخش، دیگر از صدای دستگاهها خبری نیست؛ تنها صدای برش پارچهها و چرخهای خیاطی به گوش میرسد.
اینجا کارگاه صنعتی دوخت سوزندوزی بلوچی در رباط طرق یا محله زارعین است که نهتنها محصولاتش طرفداران بسیاری دارد؛ بلکه میکوشد با همین تولیدات، فرهنگ و هنر را زنده نگه دارد. جایی که یک جوان پرتلاش با پشتکار خود، زندگی پنجاهنفر را بهطور مستقیم و غیرمستقیم میچرخاند و امید به آینده را در دل همکارانش روشن نگاه میدارد.
کودکی و کارگری
ساعتهای اول روز کاری است. آقامحمد شروع گفتوگویمان، نکتههایی را به چرخکاران و برشکاران توضیح میدهد. سفارشهایی که باید امروز تحویل داده شوند را یک بار دیگر با آنها مرور میکند. حالا میتواند با فراغ خاطر از راهی بگوید که برای تولید این پارچههای بلوچی طی کرده است.
محمد شوریده ۳۵ بهار از زندگیاش را پشت سر گذاشته است. او متولد روستای مغان است. کشاورزی و باغداری اولین کارهایی بوده که در همان دوران کودکی در کنار دست پدر و برادرهایش انجام داده است. اما بعد از اینکه برادرش پای میز گلدوزی نشست، او و چند برادر دیگر هم پایشان به کارگاههای گلدوزی در مشهد باز شد.
محمد چای دارچینش را مینوشد و میگوید: برادرم که از سربازی برگشت، ساکن مشهد و در کارگاه گلدوزی مشغول کار شد. من آن زمان هشتساله بودم و کنار دست او بهعنوان وردست کار میکردم. در کنارش درسم را هم میخواندم.
از آن روزها کلی خاطرههای ریز و درشت در ذهنش مانده، اما یک نکته برایش هنوز هم پررنگتر از بقیه است. او روزهایی را به یاد میآورد که بچههای همسنوسالش در کوچه و خیابان بازی میکردند و او باید برای کار در تابستان به کارگاه گلدوزی میرفت. به استکان چای مقابلش خیره میشود و میگوید: دوست داشتم مانند همه همسنوسالهایم بازی کنم، اما شرایط اقتصادیمان طوری بود که باید سرکار میرفتم.

دیدم و یادگرفتم
در همه آن روزهایی که پشت چرخ به کار مشغول بود، در ذهنش به این فکر میکرد کار را به بهترین شکل یاد بگیرد و روزی بتواند کسبوکار خودش را داشته باشد. بعداز چندسال، برادرش توانست برای خودش بهطور مستقل کارگاهی دایر کند. او آن موقع نوجوان بود. سالها کار در کارگاه گلدوزی باعث شد محمد سرپرست کارگاه برادرش شود. آنها پرچم، شال، سجاده و جانماز تولید میکردند. در همین سالها او بین درس و کار در بازار، کار را انتخاب کرد و بعد از پانزدهسالگی تماموقت در کارگاه مشغول به کار شد.
آقامحمد لبخند میزند و رشته کلام را اینطور به دست میگیرد: برای آنهایی که سالها کار کرده بودند، سخت بود از پسر نوجوانی پانزدهساله حرف بشنوند. تلاش کرده بودم از همه نظر، حرفی برای گفتن داشته باشم و یک سروگردن از آنها بالاتر باشم.
دوست داشتم مانند همه همسنوسالهایم بازی کنم، اما شرایط اقتصادیمان طوری بود که باید سرکار میرفتم
بین خاطراتش جستوجو میکند؛ «دستگاههایمان نیاز به تعمیر داشت. مهندسی آمده و مشغول تعمیر بود. برحسب عادت همیشگیام کنار دستش ایستاده بودم، هم بهعنوان وردست و هم کار را یاد میگرفتم. آن آقای مهندس وقتی دید علاقهمند هستم، کار را یادم داد. بعد هم گفت خودت آستین بالا بزن و شروع کن.»
آنقدر آزمون و خطا کرد تا بالاخره قلق تعمیر دستگاهها دستش آمد. علاوهبر کارهای گلدوزی، کار فنی و تعمیر را هم بدون اینکه به کلاس برود، یاد گرفت. آقامحمد میگوید: گاهی در جمع همکارانم درباره دستگاه نساجی و تعمیرشان صحبت میکنم؛ بقیه تصور میکنند تحصیلاتم در زمینه نساجی است، اما نمیدانند که تا سوم راهنمایی بیشتر نخواندهام.
آقامحمد اینطور حرفش را کامل میکند: دورههای زیادی را در این سالها گذراندهام؛ از دورههای زبان انگلیسی تا مدیریت، تعمیر و کار با دستگاههای جدید و... همه این دورهها در کار به دردم خورد.
تصمیم جدی برای آینده
سربازی فرصت خوبی بود تا به آیندهاش فکر کند و تصمیمهای جدی بگیرد. همانجا بود که به این نتیجه رسید باید کار را بهطور تخصصی در زمینه تعمیر ماشینهای صنعتی دنبال کند. البته به این هم فکر کرد که بهطور مستقل کارگاهی راه بیندازد و کارش را از برادرش جدا کند. برای قدم اول، دستگاهی را از برادرش خرید، ولی هنوز در همان کارگاه مشغول به کار بود.
آقامحمد میگوید: سال۹۵ بود که دستگاه جدید را خریدم. در وضعیتی که بیشتر کارگاهها کارشان راکد شده بود، درست در اوج تورم، زمانیکه بیشتر مردم، اولویتشان خرید مایحتاج اولیه زندگیشان بود تا خرید گلدوزی، من ریسک کردم و دستگاه خریدم. با چند نفر هم مشورت کردم. آنها میگفتند دستگاه را نخرم، اما به دلم افتاده بود کاروبار خودم را راه بیندازم.
شوریده در همین زمان ازطریق دوستانش با یکی از استادان دانشگاه در حوزه دوخت سنتی، آشنا شد؛ «استاد درباره دوخت صنعتی لباسهای اقوام مطالعه کرده بود و ایدههایی داشت. با هم چند جلسه صحبت کردیم و قرار شد کار را شروع کنیم.»
محمد با دستورالعملهای ابتدایی آن استاد، طرحها را از او دریافت و کارش را شروع کرد. سال۹۷ سرمایهای که برای راهاندازی کارگاهش لازم داشت، ۳۰میلیونتومان بود، اما کل پساندازش ۱۵میلیون بود. با کلی قرض بالاخره کارش را شروع کرد.
اینطور ادامه میدهد: ماه اول در مجموع ۴۰۰هزارتومان سود کردم، این در حالی بود که ۷۰۰هزار تومان باید حقوق کارگر میدادم.
کار جدید بود و او و همکارانش هنوز سرعت عمل چندانی نداشتند؛ به همین دلیل سفارشها بهموقع نمیرسید و باید به کارفرما بهخاطر دیررساندن کار خسارت هم میداد. چند ماه اول، دلهره و نگرانی رهایش نمیکرد. مدام نصیحتهای اطرافیان را به خاطر میآورد که به او گفته بودند در این وضعیت، کار را شروع نکند. اما او شکست را قبول نمیکرد. تلاشهایش نتیجه داد و بعد از چند ماه، کار به سوددهی رسید.
شروعی با تمام توان
شوریده سال۹۷ ازدواج کرد و در این مسیر پرالتهاب، همسرش همراهش شد. او برای اینکه بیشتر با دوختهای سنتی بلوچی آشنا شود، هر ماه دو یا سهبار به سیستان و بلوچستان سفر میکرد؛ «اوایل فقط برای کپیبرداری از کارها به بازارهای این استان میرفتم، اما سالهای بعدی برای یادگرفتن و آموزش سفر میکردم.»
به نظر محمدآقا دنیای دوختهای بلوچی و سنتی کشورمان آنقدر گسترده است که اگر سالها هم برای آموزش و یادگیری زمان بگذاری، باز کم است. در همین رفتوآمدها به فرهنگ و سنت بلوچی بیشتر علاقهمند شد و تلاش کرد اطلاعاتش را افزایش دهد و آن را وارد دوختهایش کند.
پارچهای را که نزدیکش است، به دست میگیرد و درباره انواع گلها، دوختهای هندسی که طرح آنها روی پارچههای سنتی دوخته میشوند، توضیح میدهد: این دوخت یکی از سبکهای شناختهشده سوزندوزی بانوان بلوچی است؛ دوختی که با ریزهکاری، طرحهای هندسی و رنگهای گرم شناخته میشود.

دنیای پر قصه سوزندوزی بلوچی
بانوان بلوچ ساعتها زمان صرف میکنند تا لباسهای زیبایی بدوزند. محصولات آنها نهتنها برای استفاده روزمره، بلکه در جهیزیه و حتی کالاهای ارزشمند اقتصادی کاربرد دارد. حالا که پارچهها را نگاه میکنم، میدانم که نقشههای گیاهی و گلوبوته شامل گلهای ریز و درشت، ساقه، برگ، نقوش جانوری و پرندگان است.
شوریده میگوید: بهطور کلی میتوان گفت هر منطقه، امضای خاص خودش را در نقوش دارد؛ برای مثال، بلوچها بیشتر هندسی و زاویهدار کار میکنند، خراسانیها و کرمانیها بهسمت گلوبوته و طبیعت رفتهاند و جنوبیها مثل بندرعباس بیشتر آیینهدوزی میکنند و نمادهای خورشید و ستاره دارند.
سوزندوزی تنها یک مهارت دستی نیست، بلکه میراثی فرهنگی است که نشاندهنده خلاقیت، صبوری و ذوق هنری بانوان ایرانی است. این هنر، روایتگر تاریخ و فرهنگ هر قوم است و با نگاه به یک لباس سوزندوزیشده میتوان درباره ریشهها و هویت صاحبان آن صحبت کرد.
ازجمله اهداف آقای شوریده این است که تیمی تخصصی داشته باشد تا بتواند کتابی در زمینه طرحها، داستانها و افسانههایی که پشت این دوختهای سنتی است، به رشته تحریر درآورد و آن را به چاپ برساند.
چالشهای کار تولید
بسیاری از آنهایی که دستی در دوخت سنتی داشتهاند، با دوخت صنعتی مخالفاند. این موضوعی است که شوریده به آن واقف است. اما معتقد است که دوختهای دستی سنتی بسیار گرانقیمت هستند و تهیه چند دست لباس در سال برای علاقهمندان این دوخت، مقرونبهصرفه نیست.
سوزندوزی میراثی فرهنگی است که نشاندهنده خلاقیت، صبوری و ذوق هنری بانوان ایرانی است
در صحبتهایش تأکید میکند: ماشین صنعتی نمیتواند جای هنر دست بانوان بلوچ را بگیرد، اما دوختهای صنعتی کمک میکند که با قیمت کمتری این پارچههای موردنیاز به دست خریداران برسد.
آینهکاری روی این دوختها هم کار تازهای است که او این روزها در کارگاهش انجام میدهد. او در این مدت، چالشهای زیادی را پشت سر گذاشته است؛ از خرید دستگاههای بهروز تا تهیه نخ اکریلیک خاص برای دوختن طرحها. اما پیداکردن بازار فروش برای او یکی از چالشهای اصلی بوده است؛ «باید اول بازار فروش را یاد بگیری. به نظرم فروشنده عالی میتواند تولیدکننده خوبی هم باشد.»
این تولیدکننده میگوید: پارچههای ما بهطور عمده به بازارهای سیستانوبلوچستان، مشهد، کرمان، مازندران، شیراز و هر شهری که بلوچ داشته باشد، همچنین کشورهای افغانستان و پاکستان ارسال میشود.
این تولیدکننده ایدههای زیادی برای ترویج سوزندوزی سنتی دارد. او ادامه میدهد: میخواهم آنقدر کارم را گسترش بدهم که در ۱۰سال آینده در شرق کشور به قطب دوختهای سنتی تبدیل شویم.

همراه سختیها
نفیسه محمدزاده، همسر آقای شوریده، در تمام مدتی که گفتوگو میکنیم، بین برشکاران و چرخکاران حضور دارد و پابهپای آنها فعالیت میکند. گاهی نکتهای به حرفهای همسرش اضافه میکند. او از زمانیکه ازدواج کرده، با دوختهای سنتی بلوچی آشنا شده است و حالا تاحدودی به کار تسلط پیدا کرده و خودش طراحی هم میکند.
او میگوید: روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم؛ از دوران کرونا که برای مدت محدودی ماسک تولید کردیم تا روزهایی که کمترین فروش را داشتیم. تلاش کردیم سفرهای که داریم کوچک شود، اما همه دور آن جمع باشیم.
نفیسه از حمایتنکردن بانکها از تولیدکنندگان و از موانع زیادی که برای گرفتن وام وجود دارد، دلگیر است و از اینکه قوانین سخت اداری، مانعی بر سر راه بخش صنعت و تولید است، گلایه دارد.

روحیه کار تیمی
نفیسه حدود پنجششساعت را در کارگاه میگذراند. تکتک بانوان را میشناسد و با برخی از آنها رفاقت دارد. او میگوید: برای ما تولید مهم است، اما از آن مهمتر، روحیه تیمی و سلامت روان افراد مهم است. به همیندلیل از مشاوره خواستیم که جلسههای مشاوره برای بانوان و آقایان داشته باشیم. این کار تأثیر خوبی روی روحیه کاری و تولیدمان دارد.
ما تلاش میکنیم با دوخت صنعتی، این هنر را زنده نگه داریم
نگاه او و همسرش با وجود همه سختیها، همچنان به آینده است. نفیسهخانم میگوید: دوخت سنتی فقط هنر نیست، بلکه میراثی فرهنگی است که باید حفظ شود. ما تلاش میکنیم با دوخت صنعتی، این هنر را زنده نگه داریم و همزمان به اقتصاد خانوادهها کمک کنیم.
یک خانوادهایم
لیلا پورخسروانی نزدیک به دوازدهسال است که با کارگاه شوریده همکاری دارد. او ازطریق یکی از اطرافیانش به این کارگاه معرفی شده و در این مدت، کارهای مختلفی مانند آیینهکاری لباسها را در کارگاه آموخته و انجام داده است.
لیلاخانم همانطورکه درحال بستهبندی پنلها برای ارسال است، حرفش را اینطور شروع میکند: سررشتهای از کار دوخت و پارچه نداشتم. در این سالها زیرنظر آقای شوریده، آموزشهای مختلفی را گذراندم، بهطوریکه حالا بعداز دوازدهسال کار، اگر پارچهای ببینم، جنس پارچه، تمیزی گلدوزی و نخ استفادهشده در آن را تشخیص میدهم.
او یکی از ویژگیهای خوب کارگاه را اینطور بیان میکند: در جاهای دیگری که مشغول به کار بودم، فقط تحویل کار برایشان مهم بود. اما اینجا محیطی گرم و صمیمی است. بین همکارانی که با آنها هشتساعت کاری را میگذرانم، رفاقت حرف اول را میزند. هوای هم را داریم و تاجاییکه بتوانیم به هم کمک میکنیم.
* این گزارش سهشنبه ۹ دیماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۳ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.
