مردم در جنگ حاضر بودند. جنگ متعلق به آنها بود انگار. آنها جایی سرباز بودند و جایی فرمانده. جایی رزمنده بودند و جای دیگر مدافع. همهچیز بر گُرده آنها میچرخید تا درکنار نیروهای ارتشی بایستند و دفاع از مرزوبومشان را پیش ببرند؛ دفاعی مقدس از کشوری که برای حفظ هر متر از آن، خونی بر زمین ریخت و پیکری بر زمین افتاد. چهره جنگ برای ما، چهره مردمی بود که آموختهاند با جانشان از میهنشان دفاع کنند؛ گاهی اشک بریزند و گاهی بخندند.
داستان نوجوانان در حماسه هشتساله، داستانی شگفتانگیز است. اعداد و ارقام آنقدر بزرگ است که نمیتوان بههمینراحتی از کنارش عبور کرد و آن را نادیده گرفت. جنگ که مردان خانواده، برادرهای بزرگتر و پسرهای فامیل و همسایه را به جبهه کشاند، مادران را مضطرب کرد و نقش نانآور به آنها داد، روی نوجوانان خانه نمیتوانست بیاثر باشد. پسرهای کوچک خانه هم که هنوز محاسن به صورتشان ندویده بود، دنبال نقش در این دفاع گسترده بودند. آنها نمیتوانستند بنشینند و نگاه کنند. همین شد که داستانی مکرر در محلهای ثبتنام و اعزام شکل گرفت.
شهر مشهد بر همین قاعده، روزگاری نهتنها سنگر، که پایگاه و پناهگاه رزمندگان کشور بود؛ شهری که در نقطهنقطه آن، مردم از مدار زندگی عادی خود خارج و جزئی از یک کل شده بودند که برای حفظ میهنشان از خود میگذشتند. از خانه به کوچه، از کوچه به مسجد، از مسجد به مدرسه و از آنجا به جایجای شهر میرفتند و نقش خودشان را در دفاع از قامت کشورشان اجرا میکردند تا خمیده نشود.
در طول سالهای دفاع مقدس مواردی گزارش شده که فرد در جبهه یا بیمارستان بوده اما خبر شهادتش به خانواده رسیده است. گاه حتی خانواده برای عزیزشان مراسم تشییع پیکر و عزاداری برگزار میکردند، اما بعد از مدتی، رزمنده به خانه برمیگشت؛ بهطوریکه وقتی خانواده، فرزندشان را میدیدند باور نمیکردند او زنده باشد.
سال1360 فرماندهی نیروی زمینی ارتش ایران را به عهده گرفت و عملیاتهای بسیاری را با منطقهای نظامی و حسابشده راهبری کرد. بااینحال هیچگاه داشتن تانک و تفنگ را ملاک پیروزی نمیدانست و همواره تأکیدش بر خداباوری بود. این فرمانده متعهد ۲۱فروردین۷۸ درحالیکه با خودرو شخصی بهقصد عزیمت به محل کارش از خانه خارج شده بود، هدف گلوله تروریست منافق قرار گرفت و به شهادت رسید.
تنها فرماندهای بود که شب قبلاز عملیات، ناشناس و تنها به شناسایی مواضع و استحکامات دشمن میرفت و پیش از سربازانش به منطقه عملیاتی وارد میشد.در هریک از مناطق جنگی جنوب یا غرب که سربازان و فرماندهان ناامید و زمینگیر میشدند، تیپ ویژه شهدا را اعزام میکردند، تاآنجاکه بعثیها به این تیپ و فرمانده آن، لقب «شکستناپذیر» داده و جایزه چندمیلیونتومانی برای سر محمود کاوه تعیین کرده بودند. یک سرباز قدیمی گفته بود: اگر کاوه نبود، کردستان از دست میرفت.
قرار بود رمز موفقیت عملیات خیبر، غافلگیری عراقیها باشد، اما در ادامه با غافلگیرشدن نیروهای خودی و نرسیدن بهموقع نیروهای پشتیبانی، رمز موفقیت ایرانیها چیز دیگری شد. جزیره مجنون سمبل شد و رزمندگان ایرانی جانانه جنگیدند تا با نبوغ و صدالبته فداکاریهایشان تعریف جدیدی از موفقیت ارائه کنند.