در محله دریادل علی عصارانخانرودی را به نام شهید زنده میشناسند، شهید ی که قبل از مراسم تشییع، در مراسم خاکسپاری خودش شرکت کرد. او از داستانها و روایتهای ملموس و تازهای از جبهه و خطهای مقدم در شهرهای مرزی برایمان می گوید و چه شد روایت روزهایی که شهید اعلام شد و عشق پدر و فرزندی در معراج شهدا چطور دل پدرش را از زنده بودنش روشن کرده.
دهمتری سلمان ( شهید علیمردانی35) یکی از اصلیترین و قدیمیترین کوچههای محله کوی سلمان است. این محله نام خود را از این کوچه که در مرکز آن قرار دارد وام گرفته است. در گذشتههای دور و سالهای پیش از انقلاب اسلامی این کوچه در روستای حسینآباد کرمانیها قرار داشته و به زمینهای موقوفی میرزای ناظر ختم میشده است. در حال حاضر اینجا بین خیابان شهید علیمردانی و خیابان میرزا کوچک خان8 قرار دارد.
به دلیل فاصله طولانی مشهد از جبهههای غرب و جنوب و وضعیت جنگی منطقه به طور معمول بیش از یک تا 2ماه طول میکشید که نامه نوشته شده سربازان به اداره پست مشهد و از آنجا به دست خانوادههایشان برسد. به همین دلیل گاهی اوقات زمانی که آخرین نامه رزمنده به دست منِ پستچی میرسید، رزمنده شهید شده بود. اما چون وظیفه من رساندن نامه به دست خانوادهاش بود با هر ترفند و واسطهای که بود آخرین نامه شهید را به دست یکی از افراد یا بزرگان خانوادهاش میدادم تا آنها نیز سر فرصت مناسب نامه را به خانوادهاش تحویل بدهند.
کوچه انفرادی4 از سال59 همراه محله مطهری آرام آرام شکل گرفت. تا سال82 مانند تمامی کوچههای همجوار جزو محدوده روستایی بود. از همین روستا که امکانات خاصی نداشت 4رزمنده در زمان جنگ به جبهه رفتند. حاج تقی کرمانی که جانباز جنگ تحمیلی است، حاج محمد غفوری، ابراهیم کرمانی و سید محمد هاشمی از رزمندگان ساکن همین کوچه هستند. این معبر منازل ویلایی دارد و همسایهها همدیگر را خوب میشناسند. سراغ هر کدامشان را که بگیری همسایه کناری خبر دارد حالش چطور است کجا رفته و کی برمیگردد.
علیرضا یوسفی بایگی، با چشمهایی که روزگاری شهادت هم رزمانش را زیاد دیده است، اما حالا فقط اندکی نور را میبیند و از حضور ما فقط میداند که رو به رویش نشسته ایم! قرار است برایمان از عملیات شبانه و شناساییهایی بگوید که بیخ گوش دشمن و در دلِ تاریکی انجام داده است. از سال ۶۱ تا آتش بس باوجود همه جراحتهای فیزیکی و شیمیایی دست از کار برنداشت و حسابِ مینهایی که طی این سالها خنثی کرده، از دستش در رفته است.
حماسه ناوها در برگ تاریخ ایران درست چهار ماه مانده به صدور قطعنامه ایران و عراق و در نخستین روز از ماه مبارک رمضان اتفاق افتاد. آمریکاییها ساعت ۸ صبح ۲۹ فروردین ۶۷ حملات خود را آغاز کردند؛ حماسهای که با مقاومت ناوهای سهند و سبلان دربرابر تجاوز آمریکا رقم خورد. آمریکاییها قصد حمله به سکوهای نفتی ایران را داشتند. ناوهای سهند و سبلان، چون کوه مقابل این حملات ایستادگی کردند و خیال خام آمریکا نقش بر آب شد. روایت پیش رو، هم کلامی با خانواده جوانترین شهید ناو سهند، شهید مهناوی علی اصغر نظری امیرآبادی است.
داعشیها که فقط این سالها نبوده اند. اوایل جنگ هم داعشی داشتیم؛ فقط مارکشان فرق میکرد. آن زمان لباس کومله و دموکرات به تن داشتند. خودم با چشمانم دیدم که چشمان یکی از پاسداران را از حدقه درآورده بودند، گوش هایش را بریده بودند، با سُنبه داغ تمام بدنش را کبود کرده و پوست بدنش را هم کنده بودند. داعشیهای این زمان، سر شهید حججی را بریدند و خبرش را با اینترنت، شبکههای اجتماعی و ماهوارهای اختصاصی به دنیا مخابره کردند تا از ما زهر چشم بگیرند. قصه حسن دروکی که هم در سالهای دفاع مقدس حضور داشته و هم سرباز مدافع حرم بوده و در هر دو جبهه نیز یادگارهایی در بدن دارد، شنیدنی است.