محمود فاطمی راننده ترابری است. سابقه حضور در مناطق مختلف جنگی همچون سومار، آبادان، اهواز، کردستان، مهاباد و سردشت را دارد و حاصل آن مجروحیت شیمیایی است.او ساکن محله گاز است و پس از 65 سال عمری که از خدا گرفته است، حالا دوران بازنشستگی پس از خدمت در سازمان عمران شهرداری مشهد را می گذراند.مانند همه یادگاران دفاع مقدس شوخ طبع است و با لبخند خاطراتش را تعریف می کند.
به سال های ابتدایی و دور دفاع مقدس گریزی می زند و تعریف می کند: با اعلام امام خمینی(ره) برای اعزام نیرو به جبهه ها تلاش می کردم داوطلبانه اعزام شوم و به عنوان راننده پایه یک در بخش پشتیبانی خدمت کنم تا اینکه در قالب نیروهای ترابری شهرداری مشهد برای خدمت در جبهه ها اعزام شدم. به طور معمول، در هر مرحله 45 تا 70 روز در مناطق جنگی بودم.
او که حالا با مصرف دارو های مختلف تا اندازه ای عوارض شیمیایی شدن در منطقه جنگی را پشت سر گذاشته است، صحبت از آن سال ها که می شود، خاطرات برایش زنده می شود. می گوید: سال 1364 در شهر بانه به همراه رانندگان دیگر در چادری مشغول استراحت بودیم. در فاصله پنجاه متری محل استقرار ما یک خمپاره شیمیایی اصابت کرد. از انفجار آن بوی خیلی بدی بلند شد.
تنها وسیله دفاعی ما در آن زمان چفیه ای بود که به همراه داشتیم. البته بستن آن خیلی هم تأثیری نداشت. در فاصله ای کوتاه، یکی از اولین آثار ابتلا به این سلاح های میکربی که جوش های قرمز است روی پوست های ما ظاهر شد.
قصه شهادت رزمندگان دفاع مقدس را روی خاک ریزها شنیده ایم اما حاج محمود روایت تازه ای از شهادت هم رزمان خود دارد. تعریف می کند: گاهی ستون پنجم اطلاعات رفت وآمد نیروهای ایرانی را در اختیار دشمن می گذاشت. همین موضوع باعث بمباران مسیرهای پشت جبهه می شد که خودروهای سبک و سنگین مختلف پشتیبانی در آن تردد می کردند.
او ادامه می دهد: به خاطر دارم در یکی از همین بمباران ها راننده آمبولانسی که مشغول جابه جایی نیروهای زخمی از خط مقدم بود مورد اصابت ترکش قرار گرفت و جلو چشم خودم به شهادت رسید. اما این اتفاقات گویا در اراده رزمندگان خللی وارد نمی کرد و به عکس، برای ادامه دادن راه رفقای شهیدشان، آن ها را مصمم تر می کرد.
برای قرار گرفتن پشت فرمان لودری که راننده آن مشغول سنگرسازی بوده و به شهادت رسیده، میان دیگر رزمندگان راننده دعوا می شد
حاج محمود دراین باره می گوید: رانندگان زیادی از ادوات سنگین همچون بیل مکانیکی، لودر و غلتک پشت جبهه ها به شهادت رسیدند. شاید امروزه باورکردنی نباشد که برای قرار گرفتن پشت فرمان لودری که راننده آن مشغول سنگرسازی بوده و به شهادت رسیده، میان دیگر رزمندگان راننده دعوا می شد.
خط مقدم یک منطقه راهبردی و خاص بود که بچه ها نمی گذاشتند تازه واردها تحت تأثیر فضای موشک باران و توپ و خمپاره آن قرار بگیرند. حاج محمود فاطمی تعریف می کند: یکی از هم رزمان که تازه به جمع ما پیوسته بود از صدای خمپار ه هایی که به صورت مکرر در اطراف ما برخورد می کرد هراسان شده بود. برای اینکه به او دلداری بدهیم، به شوخی می گفتیم: عراقی ها رسم دارند با خمپاره به استقبالتان بیایند! نگران نباشید! خمپاره ها کاری نیست! با این دست از شوخی ها، فضای جنگ خاطره انگیز و صمیمی می شد.