شهید

هیاهوی فرود130-C از زبان امدادگر دوران جنگ
این متن جزیره خاطرات علی سروی بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی مشهد است که همه عمر خدمتش را در بیمارستان شهید کامیاب پرستار بوده است. او کارش را به صورت رسمی از سال 62 شروع کرده و سال 91بازنشسته شده است. از روز اول جنگ که به عنوان رزمنده به جبهه می‌رود تا روزی که به عنوان کادر درمان به جبهه اعزام می‌شود، خاطراتش شنیدنی است. سروی از سال 62 تا پایان جنگ پرستار مجروحان جنگی است.
از سنگر قاسم‌آباد ؛ درباره مرتضی عطایی، شهید مدافع حرمی که شیعه را تنها نگذاشت
در کربلا رفتن‌ها گاهی بعضی اذیتش می‌کردند، غر می‌زدند. یک روز بهش گفتم: داداش! این‌هایی را که اذیتت می‌کنند خب با خودت نبر، بگو جا ندارم، یک بهانه‌ای بیاور. به من گفت: آن‌ها را من دعوت نکردم که بگویم نیایید. به آسانی که به آدم اجر نمی‌دهند، اجر مال سختی‌اش است. من اگر پیرها یا آن‌هایی که غر می‌زنند را ببرم، به من اجر می‌دهند. با اینکه خودش جثه درشتی نداشت، سالمندانی که در پیاده‌روی‌ها خسته می‌شدند را کول می‌کرد. خیلی وقت‌ها می‌شد که با هزینه خودش می‌بردشان کربلا. حتی اگر دستشان تنگ بود، خودش پول می‌داد و سوغاتی برای بچه‌هایشان می‌گرفت که دست خالی برنگردند.
امتداد ایثار در خاکریز خاطرات؛ روایتی از مرکز نگهداری والدین شهدا
مرکز ایثار یک تفاوت عمده با دیگر مراکز نگهداری سالمندان دارد و آن اینکه مخصوص والدین شهدا و ایثارگران است. مادران و پدرانی که حدود 40 سال پیش، شجاعانه فرزندانشان را راهی جبهه‌های نبرد با دشمن کردند، اکنون چنان فرسوده و کهن‌سال شده‌اند که گاهی آن روزها را به یاد نمی‌آورند؛ اما ما خوب می‌دانیم آن‌ها چه رنجی را به دوش کشیدند تا سینه فرزندشان سپر این خاک باشد. برخی که تنها یک فرزند داشتند و آن را تقدیم انقلاب کردند اکنون جگرگوشه‌ای ندارند که بر بالینشان بیاید و پرستار دردهای پدر و مادرش باشد. برخی هم فرزندشان جانباز است و در تمام این سال‌ها خودش با درد دست و پنجه، نرم کرده و قادر به مراقبت از والدینش نیست.
عاشورای سال 73 تلخ‌ترین روز در تقویم حرم مطهر رضوی است
دیوار به دیوار مشهد به سنت هر‌ساله محرم سیاه‌پوش است. دسته‌های عزادار یکی پس از دیگری از راه‌های دور و نزدیک رسیده‌اند تا نمازظهر علم به علم روبه‌روی پنجره فولاد بایستند و «السلام علیک یا ضامن آهو» را زمزمه کنند. شهر در بوی دودِ اسپند و صدایِ طبل و سنچ دارد می‌رود تا عصر عاشورا را به ماتم بنشیند، بی‌خبر از آنکه تیک تاک بمبی که مقدار زیادی ماده منفجره تی‌ان‌تی را در خود جای داده، منتظر است تا دقایقی بعد، عاشورا را در مشهد‌الرضا(ع) دوباره از دل تاریخ بیرون آورد و به سال1373 خورشیدی بکشاند.
نامردتر از خمپاره ۶۰ وجود ندارد!
جلیل محدثی‌فر، اول شهریور سال ۱۳۴۲ در مشهد به‌دنیا آمد. سومین فرزند خانواده بود. مدتی قبل از دبستان به مکتب‌خانه ‌رفت و سپس دوران ابتدایی را در مدارس مذهبی باقریه و جوادیه گذراند. دوره راهنمایی را در مدرسه محراب‌خان و دبیرستان را در مدرسه آیت‌ا...کاشانی‌ سپری کرد.  ۱۳۵۹ دبیرستان را رها کرد و به جبهه رفت. ابتدا کنار چمران در جنگ‌های نامنظم جنگید و بعد به‌عنوان تخریبچی راهی جبهه‌های جنوب و کردستان شد.
وقتی محافظان، خبرنگار را با وزیر اشتباه می‌گیرند!
جمعیت زیادی برای استقبال از شهید رجایی آمده بودند. موقع ناهار سفره پهن شد. با فاصله چند نفر کنار شهید رجایی نشستم متوجه شدیم خودش را از سفره کنار کشید. مرحوم آیت‌الله طبسی و چند نفر از هیئت دولت او را به سرسفره دعوت کردند. بعد از اصرارهای زیاد شهید رجایی گفت: سرظهر است مردم به خاطر ما در بیرون تشنه و گرسنه ایستاده‌اند چطور می‌توانم بر سر این سفره رنگارنگ بنشینم. بلافاصله خادمان غذاها را جمع کردند. شهید رجایی با کاسه‌ای ماست و چند لقمه نان خودش را سیر کرد.
 دوقلوهای فوتبالیست‌ شهید شدند اما تیمشان زنده است
دهه60 اوج فوتبال ایران بود؛ فوتبالی که با زمین‌های خاکی و حضور بازیکنانی خودمانی و صمیمی شروع شد. تیم‌های محله‌ای زیادی در مشهد شکل گرفت که بیشتر بازیکنانشان از محدوده طلاب بودند. درست در همان روزها علی صارم فوتبالش را از زمین خاکی پشت ایستگاه راه‌آهن آغاز کرد؛ بازیکن عشق فوتبال که بعد از یک‌سال تمرین‌های سخت، حالا دلش می‌خواست فقط توپ بزند و بازی‌اش را در مستطیل سبز به نمایش بگذارد.