شهید - صفحه 69

خانه «درودی‌»ها کانون فرهنگی محله پروین اعتصامی است
همه اهالی، کوچه احزاب در محله پروین را با نام «بی‌بی‌جان» می‌شناسند. قرارمان با بی‌بی جان بعد از نماز ظهر است. حالا پشت در خانه‌اش ایستاده‌ایم، البته کمی زودتر از موعد قرارمان رسیده‌ایم. در حیاط نیمه‌باز است و در همین فاصله کوتاه چند پسربچه در حالی که توپ به دست دارند از داخل منزل بیرون می‌آیند. وارد منزلش می‌شویم. جانمازش پهن است و مقنعه سفید و چادرنمازش را به سر دارد. با لبخندی مادرانه به استقبالمان می‌آید و دعوت‌ به نشستن‌ می‌کند.
کلیددار حسینیه بهادرخان
20دی1362 آخرین دیدار تنها فرزند و همسر جوانش به وداعی بی‌بازگشت تبدیل شد. این بخشی از سرگذشت همسر شهید مسلم وظیفه‌دان است که یک‌سال‌ونیم بیشتر از زندگی مشترکش نگذشته بود که خبر مفقودالاثرشدن همسرش را به او دادند و سال‌ها در انتظار خبری برای دیداری دوباره نشست. گفت‌وگوی این هفته را با صفیه عشقیان 58ساله در ادامه می‌خوانید که بعد از آمدن خبر مفقودالاثرشدن همسرش در همه سال‌های انتظار و تنهایی قرآن مونسش شد.
پلاک ۱۸۰؛ پایگاه پشتیبان جنگ بود
فاطمه درویشی با تبدیل زیر زمین خانه‌اش به پایگاه کمک‌های مردمی، نقش پررنگی در تشکیل یک گروه داشت؛ گروهی متشکل از بانوان کوچه و محله که هر کدام عزیزی در میدان نبرد داشتند.
تماشای فیلم‌ سربریدن داعشی‌ها، امانش را برید
شهید علی رحیمی متولد سال ۱۳۶۵ در بامیان افغانستان است و آذرماه ۹۴ در سوریه و در نبرد با داعش به شهادت می‌رسد. همسر علی آقا، خانم لیلا علیجانی متولد ۱۳۶۶ است. علی آقا سال ۸۶ و در ۲۱ سالگی با خانم علیجانی ازدواج می‌کند. احسان و عرفان در سال‌های ۸۸ و ۹۰ به جمع خانواده دو نفره‌شان اضافه می‌شوند. علی رحیمی ۲۵ مردادماه ۹۴ به سوریه اعزام شد. سربازانی که برای مبارزه با دشمن می‌رفتند هر سه ماه یک‌بار برمی‌گشتند تا هم خانواده را ببینند و هم تجدید قوا کنند. قرار بود آبان‌ماه برای دیدار با خانواده به مشهد بیاید که خبر شهادتش رسید.
اعزام به سوریه با شناسنامه قرضی
محمود سالاری سابقه ۲ سال تحصیل در حوزه علمیه داشت و پیش از شهادت خیاط بود. شهید به روایت دوستانش برای اینکه جزو مدافعان حریم حضرت زینب (س) شود، مجبور شد از مدارک شناسایی برادری افغانستانی کمک بگیرد. شهید سالاری به هیچ‌کدام از افراد خانواده‌اش نگفته بود که به سوریه اعزام می‌شود. اما به گفته پدرش، ورزش را مدتی بود که به‌طورجدی پیگیری می‌کرد.
شهید محمد اصلانی هم‌سنگر، همراه و در یک کلام همسر زهرا پورعلی بود
از سر جلسه امتحان که بیرون می‌آمدم، برایم آب‌میوه می‌خرید. می‌گفت: بخور که امتحان سخت بوده و فشارت افتاده است. خودش من را می‌برد و می‌آورد که یک وقت برایم سخت نباشد. می‌گفت: جامعه به مادر باسواد و تحصیل‌کرده نیاز دارد. اگر می‌دید ناراحت هستم، سریع به دنبال رفع آن بود و همیشه در زندگی صداقت داشت. حاج‌آقا همیشه کنارم بود و هیچ وقت با وجود کار بسیار، زندگی را رها نکرده بود. در زندگی‌ام همیشه آرامش داشتم و این سبک زندگی را دوست داشتم. همه می‌گفتند: چرا عید به جای کیش و قشم مزار شهدا می‌روید؟! می‌گفتم ما این سبک زندگی را دوست داریم.
حجت‌الاسلام محسن پاکدامن کودکان را جذب مسجد کرد
آن‌طور که از صحبت‌هایشان می‌فهمیم 16فروردین امسال کودکان و نوجوانان مسجد امام حسین(ع) در محله طرق ساعات تلخی را پشت سر گذاشته‌اند. ساعت از 2ظهر گذشته است، آن‌ها در آشپزخانه مسجد مشغول مهیا کردن بساط افطاری هستند. ناگهان خبر تلخی می‌شنوند، یادشان نیست چه کسی اول از همه این موضوع را مطرح می‌کند، فقط این صدا را هنوز به خاطر دارند؛ «بچه ها حاج آقا پاکدامن شهید شد!»