مهربانی شهید صادق دارایی زبانزد خاص و عام است. تمام فکر و ذکرش کمک به مردم بود. طرح نان مهربانی را به راه انداخت. در پایگاه طفلان مسلم مدام وقتش را برای مردم میگذاشت. یک پایش حرم مطهر و یک پایش مسجد بود و واسطهای بین خیران و نیازمندان بود.حواسش به خانه و زندگیمان بود. میگفت مبادا کسی شب گرسنه در این محله بخوابد. یک دغدغه از جنس آرامش داشت و مدیری بود که هر کاری را بهخوبی انجام میداد.
در زمان انقلاب خانهشان کانون مبارزه است. جنگ که میشود خانوادهشان میشود همه بچههایی که در جبهه میجنگند. جنگ و جبهه یک عضو ثابت خانواده میشود. یکی میآید و دیگری میرود. ساک این یکی باز نشده ساک دیگری بسته میشود. پدر نیامده پسر میرود. تا جایی که در مقطعی در آنِ واحد 2 پسر، پدر، مادر و دختر خانواده در جبهه حضور دارند. این گزارش، 3 روایت متفاوت از حضور پدر، پسر و مادر خانواده ماندگاری در جبهه است. هر کدام در زمانی که احساس وظیفه کردهاند جایی ایستادهاند که انقلاب و دین به آنها نیاز داشته است. یک نفر در خط مقدم جبهه، دیگری راننده آمبولانس و یکی هم در پشت جبهه جنگ!
سمتوسوی زندگی خانواده حسنیکارگر فقط یک مقصد و هدف دارد، آن هم ترویج قرآن و آموزههای قرآنی است. به همین دلیل هر سه پسر خانواده گرایش عجیبی به کتاب خدا و تلاوت آیات نور پیدا کردهاند. اما فرزند دوم و آخر، یعنی آقامصطفی و آقامحسن، این علاقه و ارادت را بهصورت ویژه ادامه دادهاند.
تفریحشان رفتن به جلسات قرآنی بوده است. پدر و مادرشان هم در این مسیر نقش بسزایی داشتهاند؛ بهویژه تشویقها و حمایتهای مادر و مادربزرگی که خودش از مفسران قرآن در دورهمیهای زنانه بوده است
توفیق همصحبتی با مادر شهید ان احمدنژاد در روزهایی که بیشتر ما تنها به خود فکر میکنیم برای ما یک تلنگر بود. روایت شهدای احمدنژاد حماسهای است که در آن از خودگذشتگی خودنمایی میکند. یکی در نوجوانی پیکر خود را سپر خاک وطن میکند و برادر بزرگتر جانش را در راه مسئولیت میدهد.
در این بین مادر نیز با صبوری خود حماسهای به مراتب دشوارتر رقم میزند.راهی منزل گوهر هراتی، مادر شهید ان احمد و غلامحسین احمدنژاد در محله قائم شدیم.
شهید علیرضا کاظمی شناسنامهاش را برداشت و به مرکز بسیج رفت تا روانه جبهههای جنگ شود، اما مأمور ثبتنام به دلیل کمبود سنش با این امر مخالف کرد. علیرضا هم شناسنامهاش را دستکاری کرد و دوباره برای ثبتنام رفت، اما مسئول ثبتنام متوجه دستکاری شناسنامه شد و از علیرضا خواست که موافقتنامه، ولی خود را برای اعزام به جبهه بیاورد. یک روز که من و مادرش در خانه نشسته بودیم، با مقدمهچینی و صحبت از امام حسین (ع) و دفاع در برابر ظلم و ستم، رو به من و مادرش کرد و گفت: شما دوست ندارید که فرزندتان به راه امام حسین (ع) برود و در برابر ظالمان و متجاوزانی که به سرزمین و ناموس ما حمله کردهاند، مقاومت کند!؟
محمد عاشق قرهخانی سال1347 در محله فردوسی به دنیا میآید. او در سال 1359 و درحالی که تنها 12 سال داشت، بدون اطلاع خانواده عازم جبهه خوزستان میشود و به عنوان یک رزمنده غواص در عملیاتهای مهمی مانند میمک و کربلای4 حضور پیدا میکند. محمد سال 64 و درجریان عملیات مرصاد به اسارت نیروهای بعث درآمده و 4سالی را در زندان تکریت سپری میکند. بسیاری از رفقای غواص او سال1394، با دستان بسته و در گورهای دستهجمعی کشف شدند که از میان آنها میتوان به شهید ان سیدجلیل میری ورکی، سیدرضا میرفاضلی و شهید سیدحسن فاطمی اشاره کرد.
13سال چشم به در بودند و منتظر. 13سال با شنیدن هر صدای زنگی مادر شهید ان با هیجان و نگرانی به پشت در میرفته و ناامید برمیگشته است: همسایهای داشتیم دیوار به دیوار خانهمان که پسری همنام مجتبی داشت. هر بار از آن خانه اسم مجتبی شنیده میشد، همسرم منقلب میشد. یکی روز زنگ در خانه به صدا در آمد. دخترم پشت در رفت و در جواب مادرش که پرسید کی پشت در است گفت مجتبی است مادر. همسرم با شنیدن نام مجتبی به گمان اینکه پسرمان آمده از شدت هیجان میخواست خودش را از پنجره طبقه دوم به بیرون پرت کند. آن لحظه اگر من کنارش نبودم و نگرفته بودمش بیتردید اتفاق ناگواری رخ میداد.






