«بچه محلمان بود. میگفتم سید جان، تو از صبح تا شب دنبال کاسبی هستی؛ این خیلی خوب است. نان حلال هم در میآوری. شبها هم یک ساعتهایی بیا مسجد و با ما باش. بچههای مسجد خیلی باصفا هستند. سیدحکیم، اما متواضعانه میگفت شما آدمهای بزرگی هستید؛ بگذارید من دنبال کاسبی ام باشم. تا اینکه سال ۹۵ خبر آمد سیدحسن حسینی در سوریه شهید شده، آن هم به عنوان معاون لشکر فاطمیون. ا... اکبر! چطور او را نشناختیم؟ او شهید شد و خیلی از ما بچه مسجدیها متوجه شدیم که ما باید دنباله رو سید باشیم نه اینکه او دنبال ما بیفتد.»
برابر اعلام گروهان مرزی پیشین مقارن ساعت 9 صبح 21 مهر سال 81 اکیپ گشتی از گروهان پیشین، درحین گشت زنی در محور پاسگاه مرزی ردیک و پاسگاه مرزی عدالت در نوار مرز با اشرار مسلح که در ارتفاعات مشرف به نوار مرز کمین کرده بودند، برخورد و آن ها به محض مشاهده مأموران، اقدام به اجرای آتش شدید به طرف مأموران کردند و به طور متقابل مأموران با اقدام سریع به اجرای آتش بر روی اشرار اقدام کردند. اما این وسط سرباز وظیفه محسن فغانی بایگی از نواحی مختلف بدن دچار جراحت شدید و به فیض عظیم شهادت نائل شد.
طاهره زیبایی پیش از انقلاب یعنی از زمانی که کلاس سوم یا چهارم بود به پدر نشان داد که «جَنَمِ» فرزند اولِ خانواده بودن را دارد. اعلامیهها را در جوراب یا کفش هایش میگذاشت و جابه جا میکرد. پدر به او آموخته بود که این کارها را باید مانند رازی بین او و خودش پنهان نگه دارد. حتی طاهره را برای این موضوع آماده کرده بود که اگر او را دستگیر کردند و کتک خورد، باز هم چیزی نگوید و فقط سکوت کند. طاهره حتی زمانی که نوجوان شده بود بازهم از این کارها دست برنداشت و از «ب» بسم ا... جنگ تا پایان آن، از هر کاری که از دستش برمی آمد دریغ نکرد.
دیگر هیچ راه پس و پیشی نمانده بود. یک ربع پس از آنکه قایق رفت گلوله به پای من خورد و مجروح شدم. فقط چند دقیقه گذشت که تانکهای عراقی همه سرشان به سمت ما رزمندههای ایرانی چرخید. یکی از این عراقیها که شیعه هم بود از کانال عبور کرد و به سمت ما آمد. روی دکمهام عکس امام داشتم و پشت آن هم کربلا بود. او جلو آمد و آن دکمه را کند و آن را روی سرش گذاشت و گفت: «علی عین، علی عین، علی راسی» مشخص بود که خیلی به امام خمینی(ره) علاقه داشت. با اشاره و با زبانی که ما نمیفهمیدیم گفت شما باید با من از کانال عبور کنید چون اگر همراهم نشوید آنها شما را خواهند کشت.
حاج رجب محمدزاده را خیلیها تا روزی که مستندش را ندیدند، نشناختند. مستندی که حمید یادروج با نام «پسر را ببین، پدر را تصویر کن» از زندگی او ساخت، خیلیها را انگشت به دهان گذاشت. رزمنده بی ادعای دوران دفاع مقدس ۳۲ سال پیش در منطقه ماووت و بر اثر اصابت خمپاره، صورتش را به طور کامل از دست داد.
عملیات غرورآفرین بود و پیروزی بخش. والفجر 3 با تمام بزرگی اش منجر به شکست دفاع استراتژیک دشمن شد و عراقی ها با بیش از 10 هزار تلفات در نبردی تمام عیار، قافیه را بدجور به رزمندگان ایرانی باختند و در بلندی های مشرف به مهران زمین گیر شدند.این عملیات در هفتمین روز از مرداد سال 62 و با هدف تأمین امنیت مهران و برقراری ارتباط میان شهرهای دهلران به مهران و ایلام به مهران، آغاز شد و دو هفته به طول انجامید.
خانه 2 شهید در خیابان یاران، نگین محله است که بر پیشانی یاران 23 خوش نشسته است. 2 شهید حسن و حسین غفوریان در 29 مهر 1363 و24 فروردین 1362 در دفاع از میهن به شهادت میرسند تا 2 پسر بزرگتر خانه خیلی زودتر از پدر و مادرشان ترک دنیا کنند و رخت آخرت بپوشند. پدر به یادبود پسرها روضهای را بعد از شهادتشان در ماه صفر برپا میکند که سالها پس از وفات خودش هم ادامه مییابد.