شهید - صفحه 74

 تعامل بین مردم و المان‌ها در منطقه 6
شهرک شهید بهشتیِ دوست داشتنی را می‌توان رنگارنگ‌ترین محدوده منطقه6 دانست. آن روی هیجان‌انگیز و پررمز و راز شهر که هنوز آن‌طور که باید و شاید کشف نشده است. مردم این شهرک هم فرق‌هایی با ساکنان دیگر دارند. مدل خودشان لباس می‌پوشند، به سبک خودشان جشن و عزاداری برگزار می‌کنند و خلاصه سبک مخصوص به خودشان را برای زندگی دارند. در و دیوار این شهرک هم حالا رنگ و روی دیگری دارد. پر شده از دیوارنگاری‌های رنگارنگ که هر کدام داستان مخصوص به خود را حکایت می‌کنند. داستان‌هایی که از دل فرهنگ و پیشینه و تاریخ خودشان بیرون آمده‌اند.
نان‌آور خانه بود، قهرمان محله شد
شهید علی‌اکبر عباسی که اصالتی بیرجندی دارد سال ۱۳۵۳ در محله کلاته‌برفی (اکبرآباد) به دنیا می‌آید و از همان دوران کودکی با کارکردن به حمایت از خانواده می‌پردازد. او در اواخر جنگ یعنی سال 1367 به جبهه کردستان اعزام شد و بعد از پایان جنگ هم برای دفاع از مرزهای غربی کشور درهمان مناطق می ماند. دشمنان منافق در یکی از شبیخون‌های شبانه که قصد ورود به داخل کشور را داشتند، با نیرو‌های نظامی مرزی کشورمان که علی‌اکبر نیز جزو آنان بود در منطقه حسینیه اهواز درگیر می‌شوند. در جریان این درگیری علی‌اکبر مورد اصابت گلوله قرارگرفته و در سال ۱۳۶۹، دو سال بعد از پایان جنگ به شهادت می‌رسد.
پاتوق مسجدی‌های محله هنرستان
خیابان پیچ در پیچ هنرستان23 از یک‌سو به بولوار هنرستان راه دارد و از سوی دیگر به بولوار پیروزی می‌رسد. ساکنان قدیمی این کوچه در اواخر دهه60 و اوایل دهه70 که به این محله آمدند هنوز بولوار پیروزی وجود نداشت. بخش زیادی از زمین‌های این خیابان از سوی سازمان زمین‌شهری و در قطعات 250متری به خانواده‌های شهدا، جانبازان و رزمندگان واگذار شد.
میزبانی زهرا و مطهره از زائران امام رضا(ع)
زهرا دختر بزرگ شهید جمع‌آور تعریف می‌کند: اربعین دو سال قبل وسایلم را بستم تا به کربلا بروم. زائران چهل و هشتم زیاد بودند و بچه‌های کارگروه در مشهد طرحی دادند. گفتند خانه‌هایمان را در اختیار زائران امام رضا(ع) بگذاریم. حتی از خودروهایشان هم مراقبت کنیم تا با خیال راحت به حرم بروند و زیارت کنند. غذا و پخت وپز هم با خودمان. من خیلی ناراحت شدم و گفتم الان که من دارم می‌روم شما این طرح را گذاشته‌اید. گفتند تو که از صفای کربلا بهره می‌بری. اما مشکلی پیش آمد و نشد که به کربلا بروم. ساک وسایلم تا چهل و هشتم همان‌طور بسته بود و امیدوار بودم که شرایط مهیا شود، اما نشد. قسمت بود بمانم و در طرح «میزبانی زائر» بچه‌های کارگروه مشارکت کنم.
مادر شهید «مجید توکلی‌نژاد» با دستان خودش فرزندش را به خاک سپرد
شنبه برای وداع آخر با مجید به معراج شهدا رفتم، درست مثل همین روزها بود اواخر دی‌ماه 1365 در کش‌وقوس عملیات کربلای5. سر تا پایش را بوسیدم، می‌دانستم این آخرین بوسه‌های یک مادر بر صورت فرزندش است. می‌دانستم او امانتی از جانب خداست، پس روز خاک‌سپاری به داخل قبر رفتم و با دستان خودم امانت را به صاحبش پس دادم. این گوشه‌ای از خاطرات زهرا کشیک‌نویس رضوی، مادر شهید مجید توکلی‌نژاد است که از جگرگوشه‌اش برایمان تعریف می‌کند. فرزندی که آمدنش 23آذر 1345 و رفتنش 23دی‌ماه 1365 بود.
شهید مدافع حرم، بی قرار رفتن بود
شهید محمد صدیق رضایی آذر ماه 92 خانواده را قانع می‌کند و به سوریه می‌رود. به بهانه زیارت حرم حضرت زینب(س) خانواده را راضی کرد و رفت. هر2 یا 3ماه رزمنده‌ها مرخصی داشتند و برای 15 روز به خانه برمی‌گشتند. بار اول که پدر آمد بعد از 11 روز ساکش را بست و رفت. بی‌قرار بود و طاقت ماندن در خانه را نداشت هرچه مادر می‌گفت تو قول داده بودی یک‌بار برای زیارت بروی پدر می‌گفت باید برود و از دیگر هم‌رزمانش عقب نماند. از مادر خواست مراقب خودش و بچه‌ها باشد.
شهید علیمردانی در خاکریزها می‌دوید تا دشمن نفهمد یارانش شهید شدند
سردار شهید حسن علیمردانی متولد سال ۱۳۲۲ در روستای آغل‌کمر تربت‌جام است. هنوز ۳ ساله نشده که پدرش را از دست می‌دهد. همین دوران است که نداشتن سرپرست، خانواده او را راهی خاک عراق می‌کند تا آنجا زندگی کنند. در نوجوانی برای امرار معاش و خرج خانواده، کار‌هایی نظیر کشاورزی، مکانیکی و نانوایی را انجام می‌دهد، اما انجام هیچ‌کدام از این کار‌ها او را از مطالعه و کسب علم باز نمی‌دارد. علم و معرفتی که در سال‌های نوجوانی از او یک انقلابی مذهبی می‌سازد.