شهید

روایت آزاده محله قرقی از 7 سال زندگی در زندان‌های عراق
براتعلی ارشی مردی است که سعی می‌کند زمختی‌ سال‌های سختش را با شوخی بپوشاند. هرچند جدی و تلاشگر بودن او در رفتار و کردارش پیداست. به بهانه‌ای از سربازی معاف شده اما وقتی جنگ شروه می‌شود به جبهه می‌رود و سال‌ها در رزم و اسارت تاب می‌آورد. امروزه به کار آبا و اجدادی‌اش که باغداری بوده مشغول است. می‌گوید نگذاشته‌ام کرونا به باغچه‌ام بیاید.او مجروح جنگی و آزاده دوران دفاع مقدس است.
سرهنگ علیه رنج فراموشی
اگر در جنگ اسیر شوم، شرافت سربازی وطن را پاسداری خواهم کرد. اگر اسیر شوم، هیچ رازی از کشورم را بازگو نخواهم کرد. این‌ها فقط شعار نبود، بلکه در تمام سال‌های دفاع مقدس، با پوست و گوشت و استخوانمان عجینشان کردیم و هرگز ازشان دست نکشیدیم. در عملیات فتح خرمشهر، فرمانده گروهان یکم گردان 110 لشکر 77 بودم و از یکم تا سوم خرداد، 3 شبانه‌روز بیدار بودیم؛ این‌ بخشی از روایت مرد سال‌های جنگ، سرهنگ قاسم کریمی، است که در سال 85 از نیروی زمینی ارتش لشکر 77 خراسان بازنشسته شد و از آن سال به بعد به خاطره نگاری از سال‌های جنگ ایران و عراق مشغول شده است
دهم دی؛ روزی که مشهد به خون نشست
نانوایی‌ها، بقالی‌ها، کارگران وکارمندان و همه و همه مثل یک روز عادی به کار مشغول شدند اما روز یکشنبه ۱۰دی سال ۵۷ همه چیز عادی نبود.
مشترک مورد نظر آسمانی شد
وزیت رایگان بیماران نیازمند، شیفت داوطلبانه در بیمارستان اکبر، تأمین هزینه دارو و تغذیه برای کودکان با بیماری خاص و سرپرستی چند کودک در شیرخوارگاه علی اصغر (ع) تنها بخشی از فعالیت‌های او است که خانواده‌اش با روشن گذاشتن تلفن همراه و تماس‌های بعد از مرگش فهمیده‌اند. خدا می‌داند زهرای قصه ما دیگر در کدام نقطه این زمین خاکی دستِ خدا شده است تا افتاده‌ای را از زمین بلند کند.
چهارمین شهید خانواده، زنده ماند
بالگرد برای حمل تعدادی از مجروحان در آن هوای سرد روی زمین نشست، مجروحان را سوار کردند و آماده پرواز شدند. او تمام این صداها را می‌شنید؛ نه حس حرکت داشت و نه توان صحبت، چشمانش هم که باز نمی‌شد. چرا می‌گویند او شهید است، اگر شهید است نباید صدایی بشنود، خودش را برای شهادت آماده کرد و به خدا سپرد. ناگهان یک نفر فریاد زد «صبر کنید، صبر کنید، یکی زنده است».
«اسحاق»، خط‌شکن 17 ساله محله طرق که با سر به جبهه می‌رود و بی‌«سر» برمی‌گردد
من رفتم کف پای شهید را بوسیدم. پوتین نداشت. گفتند چون خط شکن بوده با پای برهنه بوده است. بعدها پوتین‌هایش را همراه ساکش برایمان آوردند. پیکرش سر نداشت. خمپاره سرش را برده و دستش را قطع کرده بود. یادم هست روز تشییع در بلندگو اعلام کردند امروز یک شهید داریم که به تبعیت از امام حسین(ع) سر در بدن ندارد و به تبعیت از حضرت عباس(ع) دست در بدن ندارد و به نشان حضرت قاسم ابن الحسن(ع) دست‌هایش را حنا بسته است.
مادری کردن به عشق وطن
هیچ وقت فرزندانش نفهمیدند مادر این همه انرژی را از کجا می‌آورد چون علاوه‌بر خدمت در پشت جبهه هیچ وقت برایشان کم و کاستی نگذاشت و آب در دلشان تکان نخورد. او خودش را مادر تمام رزمندگان می‌دانست و با همان دغدغه‌های یک مادر به دنبال فراهم‌کردن مایحتاج و نیازهای سربازان در پشت جبهه بود. همه خانم‌های محله را بسیج می‌کرد تا برای رزمندگان کاری انجام دهند. خودش که در بافندگی مهارت داشت لباس‌های بافتنی را نظارت می‌کرد تا در صورت مشکل‌دار بودن آن‌ها را بشکافد و درست کند.