در تاریخ دفاع مقدس، آذرماه یادآور عملیاتی بزرگ و موفق در طول ۸ سال دفاع مقدس است. در این عملیات که با حضور نیروهای ارتش و سپاه بهطور مشترک انجام شد، شهر بستان پس از ۴۰۹ روز اسارت، آزاد شد.
۸ آذرماه سال ۱۳۶۰، عملیات در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد با عبور نیروهای پیاده یگانهای سپاه از میادین مین و مواضع دشمن آغاز شد و بعد از چند ساعت درگیری، در حوالی ظهر، شهر بستان و ۷۰ روستای تابعه از دست نیروهای بعثی آزاد شد. در اهمیت آزادسازی بستان همین بس که حضرت امام خمینی (ره) عملیات طریقالقدس را «فتحالفتوح» نامیدند.
سرتیپ دوم پاسدار مجید توکلی، فرمانده شناسایی عملیات طریقالقدس، یکی از ۲۲ نفری است که برای شناسایی منطقه بهمدت ۹۰ روز در شنزارهای پشت بستان در شرایط سخت زندگی کرده است.
خاطرات او از روزهای جنگ و بزرگانی همچون سردار شهید خرازی، سرلشکر شهید حسن باقری، سرلشکر شهید نیاکی و سردار شهید حسینی هیچگاه محو نخواهد شد. وی بعد از روزهای جنگ، معاون فرمانده نیروی انتظامی استان خراسان بوده است و امروز به همراه خانواده در محله الهیه گذران زندگی میکند. او امروز برای خوانندگان شهرآرامحله راوی عملیاتی است که برای سپاه اسلام سراسر پیروزی در برداشت.
مجید توکلی ۲۰ شهریور ۱۳۴۰ در عشرتآباد یکی از محلات قدیمی مشهد به دنیا میآید و جزو اولین انقلابیون مشهد است که در سنین نوجوانی دستگیر و زندانی میشود.
وی در این باره میگوید: دوران ابتدایی را در مدرسه بطایی و راهنمایی را در مدرسه کیوان واقع درچهارراه خواجهربیع گذراندم. در دوران نوجوانی و سال دوم راهنمایی با جریان قیام امام خمینی (ره) بر ضد شاه و تبعید ایشان به خارج از کشور آشنا شدم و با وجودی که سن وسال کمی داشتم به حقیقت حرکت امام خمینی (ره) آگاه و در زمانی که هنوز خبری از تظاهرات و راهپیماییهای علنی در خیابانهای مشهد نبود، مخالفت با شاه و حکومت او را آغاز کردم.
من به همراه ۱۰ تا ۱۵ نفر از جوانان انقلابی با تجمع در حدفاصل چهارراه شهدا تا حرم مطهر به تظاهرات و راهپیمایی بر ضد شاه میپرداختیم و با پیداشدن سروکله مأموران شهربانی به کوچههای فرعی رفته و متواری میشدیم.
در آنزمان مردمی که ما را میدیدند با تعجب به ما نگاه میکردند و خیلیها نمیدانستند که موضوع این مخالفتها چیست. گاهی اوقات نیز به داخل مغازههای اطراف خیابان میرفتیم و عکسهای شاه را برداشته و معدوم میکردیم.
در داخل مدرسه نیز فعالیتهای انقلابی ما ادامه داشت بهطوری که اقدام به انتشار روزنامهدیواری کرده و بر روی در و دیوار مدرسه شعارهایی بر ضدشاه مینوشتیم. همچنین کتابهای دکتر علی شریعتی را در بین دانشآموزان مدرسه پخش میکردیم. مدیر مدرسه موضوع را به شهربانی و ساواک اطلاع داد و آنان درصدد دستگیری ما برآمدند.
در جریان یکی از تظاهراتها در ابتدای خیابان طبرسی دستگیر و بعد از کلی ضرب و شتم بهعنوان زندانی سیاسی و انقلابی به بند ۴ سیاسی زندان وکیلآباد منتقل شدم. بعد ازگذشت ۳ ماه که به تدریج تظاهرات و راهپیماییهای عمومی شکل گرفت، با درخواست مردم برای آزادی زندانیان سیاسی، از زندان وکیلآباد آزاد شدم.
بعد از آزادی از زندان و مراجعه به دبیرستان برای ادامه تحصیل، مدیر مدرسه از ثبتنام من ممانعت کرد و مدتی از تحصیل معلق شدم. این ماجرا همزمان با تظاهراتهای میلیونی مردم مشهد علیه رژیم شاه بود تا اینکه انقلاب مردم ایران به سرانجام رسید و شاه از ایران رفت، من نیز با کلی احترام و عزت به عنوان یک انقلابی به مدرسه بازگشتم.
سرتیپ دوم مجید توکلی بعد از پیروزی انقلاب، با توجه به سابقه انقلابیای که داشت، مشغول به تحصیل شده و همزمان با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه به جبهههای جنگ اعزام شد.
وی در ادامه میگوید: همانطور که گفتم، بعد از پیروزی انقلاب، برای ادامه تحصیل در مدرسه ثبتنام کردم، با توجه به سوابق انقلابی و سیاسیای که داشتم، مدیران مدرسه با عزت و احترام ویژهای در بین دانشآموزان با من برخورد میکردند.
در همان روزها از طرف مدیر مدرسه بهعنوان نماینده دانشآموزان دبیرستان انتخاب شده و به امور دانشآموزان رسیدگی میکردم. بعد از گذشت چندماه جنگ تحمیلی عراق بر ضد ایران آغاز شد. با شروع جنگ اشتیاق زیادی برای حضور در جبهه پیدا کردم، قبل از همه با مادرم درباره رفتن به جبهه گفتگو کردم. مادرم با این موضوع موافق بود، اما پدرم با رفتن من به جبهه بهشدت مخالفت میکرد، چون معتقد بود که با رفتن یا نرفتن من به جبهه هیچ تغییری در وضعیت جنگ به وجود نخواهد آمد.
اما من اعتقاد داشتم که باید در برابر متجاوز ایستاد و مقاومت کرد. جالب اینجاست که مادرم بعد از گفتگوهای مفصل، پدر را راضی کرد تا به جبهه اعزام شوم. بعد از موافقت والدین در آذر سال ۱۳۵۹ (دو ماه بعد از شروع جنگ) به مرکز سپاه مشهد رفته و برای عزیمت به جبهه ثبتنام کردم.
بعد از ثبتنام به ما اعلام کردند که لباس برای ما ندارند و باید خودمان لباس فرم را تهیه کنیم. به چهارشنبه بازار محدوده کوچه سیابان رفتم و با ۸۰ تومان، یک اورکت، یک جفت کفش و یک شلوار سربازی خریدم. بعد از آن به مقر سپاه مراجعه کردم.
در آنجا مسئول تسلیحات، یک اسلحه «امیک» به همراه دو خشاب که هر خشاب ۸ فشنگ داشت، به من تحویل داد. روز بعد ما را سوار ۴ دستگاه اتوبوس کرده و به همراه «شهید رستمی» که درآن زمان فرماندهی نیروهای استان خراسان در جبهههای جنوب را برعهده داشت، راهی جبهه شدیم.
از مشهد به خرمآباد رفتیم و بعد از یک روز استراحت به سمت شهر اهواز حرکت کردیم، در شهر اهواز در محل «کوی نیرو» که متعلق به وزارت نیرو بود و در اختیار سپاه خراسان قرار داشت، مستقر شدیم. بعدها کوی نیرو به پادگان «فرستادگان رضا (ع)» معروف شد که میزبان رزمندگان خراسانی از شهرهای مختلف همچون سبزوار، درگز، قوچان، بجنورد، تربیت حیدریه، بیرجند و... بود.
بعد از استقرار در پادگان اعلام شد که باید روانه منطقهای جنگی موسوم به جبهه «ا... اکبر» شویم، قبل از اعزام یکی از مسئولان پادگان به مدت یک ساعت طرز استفاده از اسلحه «امیک» و چگونگی شلیک، باز و بست، نظافت، جابهجایی خشاب و گذاشتن گلوله در جان اسلحه را به ما آموزش داد و این یک ساعت شد تمام دوره آموزشی رزمندگانی که تاکنون حتی اسلحه در دست نگرفته بودند.
توکلی که دیگر بهعنوان یک جوان سپاهی به جبهه اعزام شده است، بعد از استقرار در منطقه جنگی «ا... اکبر» با شرایط سخت و کمبود شدید امکانات روبهرو شده و تمام تصوراتش از منطقه جنگی تغییر میکند.
وی با تأیید این مطلب میگوید: به محض ورود به منطقه جنگی الله اکبر، شهید «ابوالفضل رفیعی»، مسئول نظامی منطقه به ما دستور داد که در دشت روبهرو سنگرهایی را کنده و در همین سنگرها مستقر شویم.
نیروهای ارتشی در پشت سر ما قرار داشتند و ما باید داخل دشتی باز و در جلو چشم نیروهای عراقی سنگر میکندیم، هیچ وسیلهای هم برای اینکار نداشتیم، ناچار از همان سرنیزههای اسلحه «امیک» که در اختیار ما بود، استفاده کرده و شروع به کندن سنگر کردیم.
بعد از تلاشی چندساعته گودالی به عمق ۳۰ سانتیمتر حفر کردیم، اما کافی نبود، چون دشمن میتوانست بهراحتی همه ما را دیده و به رگبار ببند. به هر زحمتی که بود در میان حملات گاه و بیگاه نیروهای عراقی که به طرف ما شلیک میکردند، سنگر را حفر و به داخل آن پناه بردیم.
بعد از دو روز که حسابی گرسنه شده بودیم، به فکر تهیه غذا افتادیم. چون ما بهتازگی در منطقه مستقر شده بودیم، باید غذای خودمان را از نیروهای ارتشی تحویل میگرفتیم، اما هیچ ظرف غذا و قابلمهای برای جابهجایی غذا نداشتیم. یکی از همین محفظههای خرج توپ را که در گوشه و کنار منطقه افتاده بود، برداشته و بهعنوان قابلمه استفاده کردیم. چون ظرف دیگری نداشتیم، شش، هفت نفر بر دور ظرف غذا مینشستیم و با دست به نوبت از ظرف غذا میخوردیم.
کمبود امکانات ما به حدی بود که آب خوردن هم نداشتیم، در تمام منطقه (الله اکبر) یک تانکر آب قرار داده بودند که هرگروه از سربازان آب شرب خود را از این تانکر تهیه میکردند. ما، چون ظرف یا پارچ آبخوری نداشتیم، آب را داخل همان محفظه فلزی خرج تانک ریخته و از همان آب برای نوشیدن استفاده میکردیم.
بعد از گذشت ۲۰ روز بحث زدن سنگر و خاکریز مطرح شد و ما با جستوجو در اطراف راهآهن اهواز ورقهای فلزی کهنه و رهاشده را جمعآوری و سقف سنگر را با آنها پوشاندیم، بهتدریج اوضاع بهتر شد و کمکم امکاناتی را در اختیار ما قرار دادند.
رزمنده مستقر در پادگان فرستاده رضا (ع) بعد از استقرار در منطقه جنگی و مشاهده کمبود امکانات نظامی و تسلیحاتی، تمام توجه خود را برای استفاده بهینه از اسلحه و فشنگهایی که در اختیارش قرار داده بودند، میگذارد.
حاج مجید با اشاره به نحوه شلیک اولین گلوله توسط وی در منطقه جنگی میگوید: بعد از استقرار در منطقه جنگی ا... اکبر متوجه کمبود تجهیزات و امکانات نیروهای خودی شدم، تمام تجهیزات نظامی هم که دراختیار ما قرار داده بودند، همان ۱۶ فشنگ و اسلحه امیک بود، برای آنکه فشنگهایی را که در اختیار داشتم هدر نرود.
در یکی از این روزها که درحال نگهبانی بودم، یک نفربر عراقی در برابرم ظاهر شد و شروع به تیراندازی به طرف خاکریز ما کرد. من هم اسلحهام را آماده و دستم را بر روی ماشه گذاشتم تا شلیک کنم، در آن لحظه تازه متوجه شدم که چقدر ماشه اسلحه سفت است، با تمام قدرت ماشه را فشار دادم. تیر شلیک شد و من با لگد شدید تفنگ به زمین پرت شدم.
من همیشه حرفهایی درباره لگدزدن تفنگ شنیده بودم، اما چون تجربه نکرده بودم، فکر نمیکردم به این شدت باشد، بعد از بلندشدن از زمین به این دلیل که نتوانسته بودم، آن سرباز عراقی را بزنم و یک گلوله را هدر داده بودم، چنان بغض و اندوهی من را فراگرفته بود که وصفش بسیار مشکل است، وجدانم آرامم نمیگذاشت و مدام خود را برای هدردادن یک فشنگ سرزنش میکردم.
توکلی بعد از چند هفته حضور در منطقه الله اکبر به پیشنهاد فرمانده نظامی منطقه مسئولیت مخابرات را برعهده میگیرد.
وی در این باره میگوید: بعد از چند هفته حضور در منطقه عملیاتی الله اکبر، شهید «ابوالفضل رفیعی»، فرمانده نظامی منطقه، با توجه به معیارها و لطفی که به بنده داشتند، مسئولیت مخابرات منطقه الله اکبر را در اختیار من قرار دادند.
این مسئولیت برای من که یک نیروی کمسنوسال بودم و هیچگونه اطلاعاتی درباره سیستمهای مخابراتی و بیسیمی نداشتم، خیلیسخت بود. شهید رفیعی از مسئول قبلی مخابرات منطقه (علیاکبر عطاران) خواست تا در مدت چندساعت، اصطلاحات و کلمات رمز را به من آموزش دهد.
او هم طرز استفاده از سیستم بیسیم و کلمات رمز مانند عقاب که معنی آمبولانس بود یا شاهین ۱۲ را که به معنی غذا بود به من آموزش داد. البته بعدها خودم دفترچهای از کلمات رمزی تهیه کردم و حتی بهعنوان مسئول مخابرات منطقه، مسئولیت آموزش به نیروهای جدید را نیز انجام میدادم.
سیستم مخابراتی در آنزمان دارای محدودیتهای فراوانی بود، یکی از این محدودیتها بُرد بیسیمها بود که تا فاصله ۲۵ کیلومتری را پوشش میداد و بعد از ۲۵ کیلومتر پیامها باید به پیامگیرنده بعدی انتقال مییافت. کمبود شدید باتری بیسیم دیگر معضلی بود که بهتدریج و با مساعدت نیروهای مخابرات ارتش برطرف شد.
مسئول مخابرات منطقه جنگی الله اکبر بعد از مدتی با توجه به عملکرد خوبی که در واحد مخابرات سپاه خراسان به دست آورده بود، جذب واحد اطلاعات سپاه خراسان میشود.
وی در توضیح این مطلب میگوید: بعد از چند ماه حضور در واحد مخابرات سپاه خراسان، «علی وزیری» به عنوان مدیر اطلاعات سپاه خراسان در جبهههای جنوب از من خواست که به واحد اطلاعات سپاه بروم. در واقع من و علی وزیری اولین واحد اطلاعات عملیات سپاه خراسان را در جنوب ایران تشکیل دادیم.
من هیچ شناختی درباره واحد اطلاعات نداشتم و بیشتر تصوراتم از واحد اطلاعات زاییده ذهن خلاق و شنیدههایم از سیستمهای اطلاعاتی نظیر «کاگب»، «موساد»، «سازمان سیا» و «ساواک» بود. روز اولی که به دفتر کار رفتم روی در اتاق دو حرف «الف. ط» به معنی اتاق اطلاعات نوشته شده بود، روی برگه دیگری هم نوشته بودند، «با هماهنگی وارد شوید.» با هیجان در را باز کردم و درحالی که منتظر دیدن سیستمهای اطلاعاتی پیشرفته و مدرن بودم، با اتاقی خالی روبهرو شدم.
در آنزمان شهید «حسن باقری»، مسئول اطلاعات و عملیات جنگ بود. در دیداری که به همراه علی وزیری با سردار باقری داشتیم، او از ما خواست که نقشه جنگی منطقه را تهیه کنیم. ما هم از طریق مرکز اطلاعات ارتش، نقشه جنگی منطقه را از طریق چاپ در برگههای A۴ و چیدن و چسب زدن این برگهها کنار هم تهیه کردیم، اما هیچ اطلاعاتی درباره علامت و نشانههای روی نقشه نداشتیم، از اینرو با مراجعه به نقشهخوان ارتش با اصطلاحات و عباراتی نظیر طول و عرض جغرافیایی، مدارها، نصفالنهارها و عوارض طبیعی و انسانی آشنا شدیم.
حالا نقشه داشتیم، اما هیچ وسیلهای برای نقشهخوانی نداشتم، تنها وسیله ما قطبنمایی بود که علی وزیری، در جریان شکست عملیات نظامیهای آمریکایی در طبس به دست آورده بود. در تمام منطقه حتی یک قطبنما وجود نداشت و داشتن این قطبنما امتیاز بزرگی برای ما بود، به تدریج با کسب اطلاعات و آگاهیهای بیشتر نیروهای زبده مشهدی از جمله «صفرعلی عیدی» و «جواد قنادان» را جذب اطلاعات سپاه خراسان کردیم.
تنها وسیله ما به عنوان نیروهای نقشه خوانی درجنگ، قطبنمایی بود که علی وزیری، در جریان شکست عملیات نظامیهای آمریکایی در طبس به دست آورده بود
بعد از حضور مجید توکلی در واحد اطلاعات سپاه خراسان سردار شهید حسن باقری، فرمانده اطلاعات و عملیات جنگ، مأموریت شناسایی و کسب اطلاعات منطقه ا... اکبر را به اطلاعات سپاه خراسان واگذار میکند.
مجید توکلی در این باره میگوید: یک روز به همراه علی نظری و سردار علی رضایی، از فرماندهان جنگ به دیدن سردار شهید حسن باقری در مرکز عملیات جنگ رفتیم. در این جلسه سردار حسن باقری از ما خواست که عملیات شناسایی نیروها و تجهیزات جنگی دشمن در منطقه ا... اکبر را برعهده بگیریم.
چون قرار بود عملیاتی باعنوان عملیات امام علی (ع) برای آزادسازی این ارتفاعات انجام شود، این اولین عملیات شناسایی و اطلاعاتی ما در واحد اطلاعات سپاه خراسان بود. برای رسیدن به منطقه ا... اکبر باید از یک منطقه رملی (زمینهای آغشته از تل ماسه) ۷ تا ۸ کیلومتری میگذشتیم، طیکردن این مسیر پوشیده از شنهای روان با پای پیاده خارج از طاقت انسانی بود، به همین منظور از دو موتورسیکلت هندای ۱۲۵ استفاده کردیم.
اما به دلیل ارتفاع شن روان و فرورفتن و درگیرشدن موتور با شن امکان حرکت و پیشروی وجود نداشت. برای بار دوم از موتورسیکلت تلر ۲۵۰ استفاده کردیم، این تلرها قدرت و توان خوبی داشتند و به سهولت میتوانستیم از روی شنهای روان عبور کنیم، به همراه شهید «صفرعلی عیدی» و «جواد قنادان» از ساعت ۱۰ شب برای شناسایی منطقه حرکت کردیم و بعد از پشت سرگذاشتن نیروهای دشمن، ساعت ۳ نصف شب در پشت میدان مین در فاصله ۲۵ متری اولین سنگر دشمن مستقر شدیم.
در پشت ارتفاع رملی پنهان شده بودیم، آفتاب ۵۵ درجه سانتیگراد مستقیم به سرمان میخورد، وضعیت بسیار حساسی بود. کوچکترین اشتباه باعث شناسایی ما میشد، با احتیاط و نوبتی، سرمان را بالابرده و شناسایی نیروها، سنگرها، راههای ارتباطی و تجهیزات دشمن را انجام دادیم.
در میانه روز ناگهان صدایی آمد، نفسهایمان را در سینه حبسکردیم، هر لحظه منتظر لو رفتنمان بودیم. بعد از چند دقیقه که خبری نشد با احتیاط سرم را بالا بردم، صدا از قوطی فلزی آبمیوهای بود که عراقیها خورده و به طرفی پرت کرده بودند. آنقدر فاصله ما با آنها نزدیک بود که پرتاب قوطی آبمیوه در نزدیکی ما فرود آمد.
تا ظهر عملیات شناسایی و رفتوآمد ماشینها، تمام تجهیزات و استحکامات دشمن را انجام و منتظر غروب آفتاب بودیم تا با استفاده از تاریکی شب محل را ترک کنیم. تشنگی، گرسنگی و گرمای هوا کلافهمان کرد بود، چشممان به آسمان و غروب خورشید بود، اما گویا خورشید خیال غروبکردن نداشت.
با التماس و درخواست از خورشید میخواستیم که هرچه زودتر غروب کند، بهجرئت میتوانم بگویم غروب آن روز، «زیباترین غروب خورشید درطول زندگی ما ۳ نفر بود.» بعد از غروب خورشید و تاریکی هوا حرکت کردیم، در طول راه بهدلیل شباهت تپههای رملی و محیط پیرامونی، راهمان را گم کردیم.
درحال آمدن ناگهان صدایی شنیدیم که به ما گفت: «قف (ایست)»، کلمه عربی بود، اما احساس میکردیم که یک ایرانی این کلمه را گفته است، با صدای بلند در جوابش گفتم: «نزنید، خودی هستیم»، علی وزیری بود که ما را با نیروهای عراقی اشتباه گرفته بود.
بعد از چند لحظه و با دیدن علی با صورت بر زمین خوردیم و از شدت خستگی، تشنگی و گرسنگی، گرمازدگی و اضطراب تا ۲۴ ساعت بیهوش شدیم. خوشبختانه اطلاعات به دست آمده از جانب ما با اطلاعاتی که نیروهای ارتش با هواپیمای جنگی و به کمک عکسهای هوایی شناسایی و برداشت کرده بودند، مطابقت داشت و معلوم شد وظایف محوله را بهدرستی انجام دادهایم.
بعد از عملیات شناسایی، عملیات امام علی (ع) در سال ۱۳۶۰ و با حضور سپاه خراسان و نیروهای ارتش انجام شد و ارتفاعات ا... اکبر بعد از ۷ ماه از رژیم بعث عراق پس گرفته شد و نیروهای بعثی به داخل دشت جابرحمدان تا ۱۲ کیلومتری بستان عقبنشینی کردند، بعد از این عملیات ارتفاعات مجاور منطقه ا... اکبر به نام شویطیه نیز بعد از شناسایی و کسب اطلاعات توسط نیروهای ایرانی فتح شد.
فرمانده اطلاعات سپاه خراسان در عملیات بازپسگیری ارتفاعات الله اکبر بعد از حضور موفق در عملیات امام علی (ع) به دستور سردار شهید حسن باقری، فرمانده اطلاعات و عملیات جنگ، عملیات شناسایی نیروهای عراقی در شهر بستان را برعهده میگیرد.
وی در توضیح این مطلب میگوید: برای استقرار مرکز اطلاعات و شناسایی در عملیات طریقالقدس، در شمال بستان و سوسنگرد به کمک دو بلدراه محلی به نام «جاسب کروشادی» و «سیدمحمد موسوی»، منطقهای را که متعلق به شترسواران صحراگرد بود و چاه آبی نیز در کنار آن حفر شده بود، شناسایی کرده و دو چادر در کنار این چاه برپا کردیم.
یکی از چادرها به تجهیزات و چادر دیگر نیز برای اسکان ۲۱ نیرویی شناسایی که برای این مأموریت آمده بودند، اختصاص یافت. این منطقه (شمال سوسنگرد و بستان) یک منطقه رملی با تپههای شنی بود، تفکر نظامی اساسا چنین مناطقی را غیرقابل عبور میدانند که به لحاظ نظامی هیچگونه عملیاتی مقدور نیست، نه حرکت تانک و نه نیروی پیاده، به همین دلیل عراق خیالش از این منطقه راحت بود و ما از همین ضعف به نفع خودمان بهره بردیم.
بنا بود برویم و عمق عملیات دشمن را به لحاظ وضعیت زمین، مسیر تردد، امکانات نظامی و استعدادهای موجود شناسایی کنیم. برای دستیابی به این مهم به سه گروه تقسیم شدیم، گروه اول به فرماندهی «احمد پورولی» در «دیدگاه ۱» که در مقابل بستان مستقر شده بودند، گروه دوم به فرماندهی «محسن جمشیدی» در «دیدگاه ۲» و در مسیر تنگه چزابه قرار گرفته بودند و گروه سوم به فرماندهی خودم در «دیدگاه ۳» و در مسیر پاسگاه سوبله استقرار یافته بودند، تقسیم شده و کار شناسایی محل را شروع کردیم.
ما فکر میکردیم شناسایی این منطقه در مدت ۱۰ تا نهایت ۱۵ روز تمام شود، اما اوضاع بر وفق مراد پیش نرفت و عملیات شناسایی بیش از ۹۰ روز به طول انجامید. آنجا منطقه عجیبی بود، گرمای ۵۰ درجه و مسیر غیرقابل عبوری داشت، خودمان بودیم و خدایمان و البته دشمنی که به خون ما تشنه بود، آفتاب مستقیم بر سر ما میتابید.
در مدت این ۹۰ روز حتی یکبار هم به عقب برنگشتیم، حتی یکبار هم استحمام نکردیم و اسلحههایمان در زیر آفتاب سوزان به قدری داغ شده بود که حتی قادر نبودیم آنها را بر دست بگیریم، غذایمان نیز کنسرو بود و نان خشک، از آن جمع ۲۱ نفره، ۵ نفر به شهادت رسیدند که از بین آنها میتوان شهید پورسلیمی، شهید محمدرضا هدایتی و شهید حسینیمقدم را نام برد.
از این سختیها که بگذریم ما باید مسیری را انتخاب میکردیم که رزمندهها و تانکها را از آن منطقه رملی عبور دهیم، مسیر (دیدگاه ۳) از هر لحاظی پنهان و توسط رملها در استتار کامل بود. تانکهای «چیفتن» باید به صورت مارپیچ یا هر شکلی شده از آن مسیر رد میشدند.
در مناطق مرتفع، تپهها و بعضی مناطق پست، معابری را شناسایی کردیم و تانکها باید این مسیرها را به صورت مارپیچ طی میکردند، تمام راه را شناسایی و با فانوس علامتگذاری کردیم تا تانکها در شب راه خود را گم نکنند، سؤال اصلی که به معمای عملیات طریقالقدس بدل شده بود، این بود که آیا تانک چیفتن با ۵۰ تن وزن میتواند از این مسیر ۲۵ کیلومتری و ارتفاعهای رملی عبور کند؟
برای برطرفکردن این مشکل با کمک نیروهای جهاد دامغان به فرماندهی «حسن بیگی» ۱۸ کیلومتر از این مسیر ۲۵ کیلومتری با خاک رس پوشانده شد و تا نزدیکی دیدگاه ۳ پیش رفت، اما ادامه اجرای مسیر ممکن نبود، چون احتمال شناسایی و لو رفتن عملیات وجود داشت.
به لحاظ اجرای عملیات باید نظر فرماندهان تأمین میشد، به همین منظور به همراه سرلشکر شهید نیاکی که فرمانده لشکر ۹۲ خوزستان بود، سرلشکر شهید حسن باقری و سردار شهید علی حسینی روی تپه دیدگاه ۳ رفتیم، بعد از بحث و گفتوگوی فراوان، سردار شهید حسن باقری رو به امیر شهید نیاکی کرد که در آنزمان درجه سرهنگی داشتند و پرسید: سرهنگ به نظر شما تانک میتواند از این تپه شنی بالا برود؟ سرهنگ نیاکی نیز دوباره همین سؤال را از سردار حسن باقری کرد و گفت: به نظر شما آیا این تانک ۵۰ تنی از تپهای با شیب ۴۵ درجه بالا میآید؟
حسن باقری هم در جواب او و با صدایی رسا گفت: من میگویم با توکل به خدا بالا میآید. امیر شهید نیاکی هم رو به سردار شهید حسن باقری کرد و به او گفت: بگردم دل شیرت را برادرحسن، من هم میگویم با توکل به خدا بالا میآید.
بعد از این ماجرا طراحی عملیات آغاز و یکگردان زرهی ارتش به فرماندهی سرهنگ شهید صفوی، نیروهای اصفهان به فرماندهی شهید حسین خرازی و گردانهایی از نیروهای خراسان از طریق این مسیر عملیات آزادسازی بستان را شروع کردند.
در لحظهای که گردان زرهی تانکها به تپه شنی مسیر میرسیدند، شهید حسین خرازی خودش را به تانک اولی رسانده و به راننده تانک که استوار بسیار شجاعی بود، گفت: اگر تو از این تپه بالا بیایی، بقیه تانکها هم بالا میآیند و اگر بالا نروی بقیه هم بالا نمیروند، بگو یا صاحبالزمان (عج) و از تپه بالا بیا.
راننده تانک هم که حسین خرازی را ندیده و نمیشناخت با گریه میگوید: برادر ۲۰ کیلومتر مسیری را که آمدهام در هر قدمش یک صاحبالزمان (عج) گفتهام. با عبور اولین تانک بقیه تانکها هم عبور کردند و به دنبال آن نیز باران شروع به باریدن کرد.
مسیر شنی کوبیده و سفت شد و نیروها، تجهیزات و تانکها بهآسانی و مانند جاده آسفالته از مسیر عبور کردند. صبح روز بعد نیروهای ما وارد دشت شده و به سمت تنگه چزابه حرکت میکنند. در این عملیات تانکها برای رسیدن به تنگه چزابه به توپهای مستقر در این تنگه حمله میکنند و نیروهای دشمن را فراری میدهند.
در پایان این عملیات شهر بوستان و ۷۰ روستای اطراف آن بعد از ۴۰۹ روز اشغال توسط دشمن، آزاد شد. همچنین در این عملیات ۸۵۰۰ نفر از نیروهای دشمن کشته یا اسیر شدند، ۱۷۰ تانک، ۱۵۰ نفربر، ۲۵۰ خودرو، ۳۰ توپ ضدهوایی و ۱۲۰ دستگاه مهندسی به غنیمت گرفته شد و ۱۳ هواپیما و ۴ هلیکوپتر دشمن سقوطکرد.
امام خمینی (ره) حماسهآفرینان این عملیات را مورد تقدیر قرار داده و با توجه به عظمت و وسعت متصرفات نام «فتحالفتوح» را بر روی این عملیات گذاشتند. عملیات آزادسازی بستان، بیشتر شبیه معجزه بود و با هیچ تاکتیک نظامی قابل اجرا نیست، انجام این عملیات هنوز هم برای خیلی از کارشناسان نظامی غیرممکن به نظر میرسد، اما رزمندگان ما با توکل به خدا و نیروی ایمان این عملیات غیرممکن را انجام دادند.