شهید - صفحه 71

امانتی که به منزل رسید
محمدباقر(حمید) جهانگیر فیض آبادی یکی از آن رفیق های ناب روزگار است که بعد از شهادت همسایه دوران کودکی، دوست، همکلاسی و هم رزمش، شهید سید محمدرضا شعاعی آستانه، به دنبال چاپ خاطره های دوستش شده است. کتاب«ستاره کلاشین» که توسط «سمیه جوادی» و «محدثه دبستانی» نوشته شد به خاطره ها و معرفی شهید محمدرضا شعاعی پرداخته که روزگاری ساکن محله امام خمینی(ره) بوده است.
 تولیدملی برای کارآفرین محله ثامن سخت اما لذت‌بخش است
اینجا کارگاه «تریکوبافی» جمع و جور و مرتبی است. همان شغلی که لباس‌های بافت زمستانی یا کش‌های سر آستین کاپشن را برایمان آماده می‌کند. صاحبش محمد قاسمی فرزند شهید است که همراه برادرش داوود کار می‌کند و همه همّ و غمش این است که کار باکیفیت ایرانی تولید کند. کار تولیدی این کارگاه آن‌قدر باکیفیت است که حتی در شرایط اوضاع نابسامان اقتصادی هیچ گاه بدون کار نمانده‌اند.بعضی همکارانش در همین فصل پرکاری تریکوبافی اگر سفارش بگیرند دو هفته دیگر تحویل می‌دهند. یعنی تا این حد سرشان خلوت است. اما محمد تا دو ماه دیگر نمی‌تواند سفارش جدیدی تحویل دهد.
43سال اقامه نماز صبح در مسجد المهدی(عج)
«المهدی» مسجدی ویژه و قدیمی در محله فاطمیه است که سابقه ساختش به سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی برمی‌گردد؛ روزگاری که آبادی به معنی امروز نبود و محله کم‌جمعیت بود و زمین‌ها کشاورزی. اما همان تعداد افرادی که بودند، با همه توان پای کار آمدند. تاریخ دقیق ساخت، داخل شناسنامه مسجد بر سردرورودی آن ماندگار شده است که برمی‌گردد به سال1352.
زنده‌نگه‌داشتن یاد بیسیم‌چی شهیدکاوه
حرفش این بود: «آرزو داشتم در لباس پزشکی ببینمش، اما پنج ماه برای دیدنش در لباس رزم انتظار کشیدم.» جمله‌ای که معصومه خراسانی زیاد تکرار می‌کرد و اگر در شانزدهم بهمن امسال که هم‌زمان بود با روز تشییع پیکر حسین شهید ش، بیمار و در بستر نبود، بی‌شک وقتی بالای سرش حاضر شدیم، باز همین جمله را به زبان می‌آورد و با نگاهی عمیق به عکس‌های پسرش روی دیوار، می‌گفت: «دخترم! مادر شدی؟ اگر مادر هستی، می‌فهمی که فراق فرزند سخت است.»
روسپیدی پدر از رشادت پسر مدافع حرمش
در آستانه دومین سالروز شهادت علی‌محمد محمدی و روز پدر در‌ نیم‌روزی زمستانی و سرد راهی خانه محمد محمدی می‌شویم. علی‌محمد محمدی در عملیات آزاد‌سازی خان‌طومان سوریه در تاریخ 15 بهمن 1398 به دست داعشی‌ها به ضرب گلوله به شهادت می‌رسد. پسری که به گفته پدر بسیار مهربان بود و باایمان. حرف دروغ بر زبانش جاری نمی‌شد و به‌شدت از غیبت پرهیز داشت، خصلت مهربانی‌اش چنان بود که پدر به وقت تعریف از خاطرات خوش با او بودن، چشمانش به اشک می‌نشیند. محمد محمدی از دانه کردن تسبیح، یک زندگی هشت نفره را می‌چرخاند. شش پسر‌ش کم‌کم بزرگ شده و هر کدام از همان نوجوانی به دنبال کسب و کاری می‌روند.
 اعلامیه‌گردانان کوچه‌های انقلاب
اشرف‌السادات میرسیار بانوی انقلابی کوچه سرشور از روزی که با مفهوم انقلاب آشنا می‌شود، علاقه زیادی به امام خمینی(ره) پیدا می‌کند. وقتی خبر بازگشت امام(ره) را می‌شنود خیلی خوشحال می‌شود، لبخندش در یادآوری آن روزها را تصور کرد: خانه پدرم تلویزیون نبود، حاج‌آقا فاضل استفاده‌اش را درست نمی‌دانست، همسرم هم به تبعیت از پدرم نگرفت، روزی که خبر بازگشت امام(ره) را شنیدم، از همسرم خواستم هر طور شده تلویزیون بگیرد تا مراسم را ببینم، تلویزیون را آورد، شکلات و شیرینی گرفتم، همسایه‌ها را دعوت کردم آمدند خانه ما با یک تلویزیون 14 اینچ سینما شد که بازگشت امام(ره) را در کنار هم دیدیم.
پای ثابت تظاهرات‌
تانک‌ها به دنبال جمعیت حرکت کردند و به سمت خانه آیت الله شیرازی تیراندازی کردند. جای گلوله‌ها تا سال‌ها روی در و دیوار خانه دیده می‌شد. من که جوان و چالاک بودم از دیوار دستشویی گرفتم و رفتم روی پشت بام. همان‌جا بودم که دیدم یک نفر تیر خورد و مغز سرش روی دیوار پاشیده شد. اگر کمی بالاتر زده بودند به من خورده بود. آن شهید به گمانم شهید محمدعلی حنایی بود که بعدا مردم شعری هم برایش ساخته بودند که حضور ذهن ندارم و یادم رفته است.