پنجشنبه26آبان، حوالی ساعت2 بعدازظهر بود که تجمع اغتشاشگران از سمت بازار تعبدی بهسمت بازار کیف و کفش خیابان عامل کشیده میشود. آشوبی که آبستن جنایتی دلخراش بود. با حضور نیروهای یگان ویژه و انتظامی، همچنین نیروهای پایگاه بسیج محله، جوّ متشنج بازار که دیگر تقریبا به شکل نیمهتعطیل درآمده بود، آرام میگیرد.
به گفته حاضران در صحنه یکی دو ساعت بعد از حاکمشدن آرامش، جوانی با چاقو به6 نیروی بسیجی حمله میکند. 4نفر مجروح میشوند و حسین زینالزاده و دانیال رضازاده هر دو در آغوش دوستانشان جان میدهند. دو شهیدی که همبازی دوران کودکی هم بودند و در بزرگسالی دوستان صمیمی.
گزارش پیشرو حاصل چند روز پیگیری برای گفتن از دو بسیجی شهید ساکن محله هنرور است. دو جوان که اخلاص، فروتنی، خیرخواهی و نوعدوستی صفات مشترکشان بود که همه دوستان، همسایهها و کسبه محل به آن اذعان داشتند.
نبش هنرور6 بنر بزرگی از تصویر آخرین عکس یادگاری دو شهید، درست یک روز قبل از شهادتشان به چشم میخورد. آن دو جوان، این عکس را در مراسم وداع با دوست شهیدشان، حسن براتی، گرفته بودند. انتهای کوچه به بنبستی میخوریم که سمت چپ آن مسجد امامحسین(ع)و پایگاه بسیج محله است. از پیرمرد سبزیفروشی که در همان حوالی، مغازه کوچکی دارد از دو شهید محله میپرسم.
پیرمرد پوستری از عکس دو نفره شهدا را از روی میز فلزی مقابلش برمیدارد. او درحالیکه دست روی دانیال گذاشته است میگوید: این جوان را میشناسم. هر وقت از اینجا رد میشد، سلام و خداقوتی میگفت. پیرمرد درحالیکه اشک در چشمانش حلقه میزند، دفتر کهنهای را باز میکند و شمارهتلفنی را نشانم میدهد: «ببین بابا، این شماره نیازمند آبروداری است که به من دادهاند تا به مسجد بدهم.
یک روز که آن جوان از اینجا رد میشد صدایش کردم. داستان را که گفتم شماره را برداشت. بعدها شنیدم از طرف مسجد رفته و به آن خانواده کمکهایی رسانده است.»
علیمراد آخر حرفهایش میگوید: حتی اسم و فامیلش را هم نمیدانستم. وقتی سر کوچه عکسشان را دیدم، تازه فهمیدم یکی از آن دو نفر شهید خیابان عامل، این جوان نازنین بوده است. خیلی برایش گریه کردم. حیف او بابا. حیف.
در مسجد کسی چندان از این دو جوان نمیداند، بهجز اینکه از بچههای پایگاه بسیج هستند و دست بهخیربودن این دو و دیگر دوستانشان را خوب در خاطر دارند. محمد ذاکر که تعمیرات موتور دارد، سابقه دوستیاش با شهید حسین زینالزاده به هشت، نهسال میرسد: «خانه حسین به مغازهام نزدیک بود. هر وقت موتورش خراب میشد، میآمد مغازه من. هر چه از خوبی و سربهزیری این جوان بگویم والله کم گفتهام.
فقط آن روزهایی که مدام میگفتند کروناست و در خانه بمانید، یک روز حسین را دیدم دارد برای ضدعفونی محله نیرو جمع میکند
اصلا نمیدانستم بسیجی است و مهندسی برق میخواند. بچه آرام و مؤدبی بود. چیز زیادی از کارهایش نمیدانستم. فقط آن روزهایی که مدام میگفتند کروناست و در خانه بمانید، یک روز حسین را دیدم دارد برای ضدعفونی محله نیرو جمع میکند. پاکبان محله تعریف میکرد که خودش هم از نیمهشب تا سپیده صبح پابهپای نیروهای شهرداری در ضدعفونی کمک میکرد.»
خانه این دو شهید در خیابان هنرور قرار دارد. بهسمت خانه شهید دانیال میروم، جاییکه شب قبل حجتالاسلام و المسلمین مروی، تولیت آستان قدس رضوی، میهمان آن خانه بود. کوچه خلوت است و پرنده پر نمیزند. جلو در خانه شهید رضازاده حجله بزرگی به چشم میخورد و تاجهای گل دو سمت در ورودی جا خوش کرده است. مرد سیاهپوشی در آفتاب به دیوار تکیه داده و به عکس دو نفره چسبیده به پشت شیشه خودرو خیره مانده است.
خودم را که معرفی میکنم، میگوید: این روزها این خانه و آدمهایش بسیار گرفتارند. گرفتار میهمانان و حضور در برنامههای مناسبتی و جلسات دادگاه. فرصتی برای صحبت نیست. او از خواهر داغدیدهاش میگوید که این روزها جایی جز بهشترضا(ع) برای آرامشدن ندارد و آن ساعت به همراه مادر و عروسش به آرامستان رفته است.
او که دایی شهید است، درحالیکه چشمانش به اشک نشسته با حالتی غمبار میگوید: ما تازه از روزی که دانیالمان شهید شده است فهمیدهایم چه گوهری را از دست دادهایم و بعد تعریف میکند: همان روزهای اول شهادتش بود که غریبهای آمد و من را به کناری کشید و گفت: «ما در حاشیه شهر زندگی میکنیم. چند ماه قبل این جوان با چند تا از دوستانش به محله ما آمد و در تعمیر خانه به من کمک کرد.»
او که از روی عکس دانیال و دوستش که در شهر دیده بود، متوجه شهادت خواهرزادهام شده بود با پیداکردن نشانی خانه برای حلالیتطلبی و تسلیتگویی آمده بود.
دایی شهید در حالیکه نگاهش به تصویر خواهرزادهاش خیره مانده است، میگوید: اگر میخواهید از دانیال بدانید بروید سراغ آنهایی که با او در برنامههای جهادی بودهاند، دوستانش در پایگاه بسیج که از نوجوانی با هم بزرگ شدهاند. او که حالا بغض کرده و با پشت دست اشکهایش را پاک میکند، میگوید: چهارم آذر سالگرد عقدشان است. تازه شش ماهی بود که برای خودش در شرکتی کاری دست و پا کرده بود و داشت برای برگزاری مراسم عروسی آماده میشد. بعد با حسرت ادامه میدهد: با رفتن دانیال چراغ این خانه خاموش شد.
رسول میرمحمدی از کسبه محله است. او که دوستی قدیمی با شهید دانیال دارد، میگوید: نه من که تمام محله هنوز در شوک ازدستدادن این جوان هستیم. او در حالیکه از شدت هیجان و ناراحتی ازدست دادن یک دوست صدایش میلرزد، میگوید: او نیست، اما خدایش که هست. بهقدری نجیب و سر به زیر بود که آنهایی که او را میشناختند به سرش قسم میخوردند. از نجابت و سربهزیریاش هر چه بگویم کم گفتهام. بیستوخردهای سال در این محله زندگی کرد، یک نفر نیست بد او را بگوید یا خاطره بدی از او در ذهن داشته باشد.
او از حضور دانیال بهعنوان نیروی جهادی در مناطق سیلزده و زلزلهزده میگوید و اینکه این جوان باوجود تکفرزندبودن، هر وقت در هرجای کشور حادثهای رخ میداد که فکر میکرد میتواند کمکی بکند، بار سفر میبست و راهی میشد: «تا جایی که من میدانم جزو نیروهای فعال جهادی بود و حتی یکبار بهعنوان جهادگر لوح سپاس به او داده شده بود.»
با صدای پیشخوانی اذانظهرکه از بلندگوی مسجد به گوش میرسد بهسمت هنرور3 میروم تا شاید شانس گفتوگو با خانواده شهید حسین زینالزاده را داشته باشم. در حال گذر از کنار بنر شهیدان هستم که زن جوانی را میبینم کنار بنر ایستاده است. چشمش به من که میافتد، میگوید: حیف این جوانها به خدا. میپرسم میشناسیدشان؟
میگوید: توی یک کوچه هستیم. بعد بدون اینکه سؤالی بکنم، تعریف میکند که چند ماه قبل، درحالیکه بچه کوچکش همراهش بوده و چند نایلون خرید در دستش، همان جوان عینکی که حالا میداند اسمش حسین است به کمکش میآید و خریدهایش را تا در خانه میبرد.
او نیست، اما خدایش که هست. بهقدری نجیب و سر به زیر بود که آنهایی که او را میشناختند به سرش قسم میخوردند
خانه شهید حسین زینالزاده در انتهای یک کوچه بنبست است. اینجا نه از حجله خبری است و نه تاج گل و پرچمنوشته. از مرد جوانی سراغ خانه شهید را که میگیریم، به در کرمرنگ روبهرو اشاره میکند و میگوید: نیستند. باشند هم صحبت نمیکنند. بعد در حالیکه خودش را از آشنایان شهید معرفی میکند، شمارهام را میگیرد تا اگر امکان گفتوگو فراهم شد، تماس بگیرد. امکانی که تا آخرین روز رفتن گزارش به زیر چاپ فراهم نشد.
با علی صادقی از دوستان شهیدان دانیال و حسین، تلفنی گفتوگو میکنیم. او که مراوده بیشتری با حسین داشته، درباره دوست شهیدش میگوید: حسین درکل شخصیت شوخطبع و به قول ما پرشروشوری داشت، اما سه، چهارماهی میشد که بسیار آرام و تودار شده بود. ما علاوهبر هممحلهایبودن در بوستان غدیر هم در قسمت ورودی خودروها همکار بودیم. بچهها هر وقت بر سر موضوعی با مردم به مشکلی برمیخوردند، حوالهاش میکردند به حسین، چون مطمئن بودند حسین با زبان نرم و روحیه آرامی که دارد از پس ماجرا برمیآید و میتواند طرف مقابل را آرام کند.
او از روز واقعه میگوید: ساعت حدود چهار و ربع بود که کمکم فضای آرامی در محله حاکم شده بود و داشتیم به سمت پایگاه حرکت میکردیم. حواسمان به اطراف بود که ناگهان دیدیم جوانی با عجله از خانهای به وسط خیابان پرید. حسین از ما جلوتر بود.
تا به خودمان آمدیم، دیدم جوان با چاقوی قصابی بزرگی که در دست داشت به گیجگاه حسین ضربه محکمی زد و تا ما برسیم ضربات پشت سر هم به سر، صورت و کتف دوستمان اصابت کرد. ضارب بعد از آن به چهار نفر دیگر که برای کمک آمده بودند، ضرباتی وارد کرد که سه تن از آنها مجروح شدند و دانیال مثل رفیقش، حسین، شهادت قسمتش بود.
علی در حالیکه ناراحتی را از تُن صدایش میتوان حس کرد درباره لحظه شهادت دوست شهیدش، میگوید: لحظهای که حسین بر زمین افتاد، خودم را بالای سرش رساندم. سعی کردم با دستمالی جلو خونریزی را بگیرم، اما بیفایده بود. ضربات کار خودش را کرده بود. او در میان دستان من تمام کرد و دانیال که در آغوش یکی دیگر از دوستانمان بود، با بلندشدن صدای ا...اکبر اذان مغرب در حالیکه اشهد بر لب داشت، چشمانش را بست.
«من و شهید حسین بهنوعی نسبت فامیلی با هم داریم. اما از یازدهسال قبل ازدواجم، با حسین و دانیال در پایگاه بسیج محله دوستی و رفاقتمان شکل گرفته بود.» اینها را علیرضا یزدانی از دوستان مشترک دو شهید میگوید و ادامه میدهد: از اخلاص و نوعدوستی این بچهها همین بس که در موج اول شیوع کرونا و در میان جوّ روانی رعبآور و هراس از مرگی که در جامعه حاکم بود، در مدرسه روبهروی بیمارستان امامرضا(ع) مکانی برای استراحت همراهان بیماران کرونایی تدارک دیده بودند.
حسین در آنجا مسئول قرارگاه ستاد همراهان بیماران کرونایی بود. او که مسئول بسیج دانشجویی بود از سومفروردین سال99، قرارگاه همراهان بیماران کرونایی را راه انداخت که تا شش ماه برپا بود. یکی از دوستان مشترکمان خاطرهای تعریف میکرد که به شب تاسوعای آن سال برمیگردد: «نیمه شب وارد مدرسه میشود میبیند آن دو نفر که از بچههای پای ثابت هیئت بودند، غریبانه و تنها گوشهای در تاریکی نشسته و مشغول نوحهخوانی، سینهزنی و عزاداری هستند.»
علیرضا از روز تشییع پیکر شهید حسن براتی که درست روز قبل از شهادت دو دوستش بود، میگوید: «آن روز وقتی دانیال و حسین کنار هم میایستند تا عکس دو نفره بگیرند، بچهها میخواهند در آن عکس کنارشان باشند که حسین میگوید نه، این عکس دو نفره برای بعد شهادتمان است، میخواهیم تنها باشیم. همان عکسی که با عنوان رفیق شهیدم در جایجای شهر به تصویر درآمد. دلمان میسوزد که حسین این حرف را زد و ما به شوخی گرفتیم، درحالیکه پشت آن واقعیتی تلخ پنهان بود.»
علیرضا از یتیمی حسین میگوید و یتیمنوازی و دستگیریاش از خانوادههای نیازمند: «حسین دانشجو بود و کار ثابت و درآمد چندانی نداشت، اما میدانستیم برای چند خانواده نیازمند حاشیه شهر بستههای معیشتی تهیه میکند. هزینه تهیه این بستهها از همان حقوق ناچیزی بود که از محل کارش در بوستان غدیر میگرفت.
آخرین باری که حسین بستههای معیشتی را به خانوادههای نیازمند میرساند، به تکتک آنها شمارهتلفنی میدهد و تأکید میکند اگر سر ماه خبری از او نشد، با آن شماره تماس بگیرند. موضوعی که تا قبل شهادت این عزیز اصلا خبر نداشتیم و از تماس یکی از آن خانوادهها با دوست خیرمان متوجه شدیم.»
یکی از دوستان این دو شهید که بنا به دلایلی نمیخواهد نامی از او برده شود، تعریف میکند: حسین در زمان دانشجویی در دانشگاه مسئول بسیج دانشجویی بود. آشنایی ما از همانجا شکل گرفت. با دانیال هم در اردوی جهادی روداب از مناطق محروم سبزوار آشنا شدم. از سوم عید96 به مدت یک هفته آنجا بودیم.
رفتار و کردارشان طوری نبود که اگر برای مردم کاری میکنند، کسی ببیند. همیشه سعی میکردند بدون ادعا پشت صحنه کار کنند
در ماجرای سیل لرستان در سال97 هم با هر دو آنها همسفر بودم. بحث اخلاص در عمل این دو عزیز واقعا بین بچهها مثالزدنی بود. رفتار و کردارشان طوری نبود که اگر برای مردم کاری میکنند، کسی ببیند. همیشه سعی میکردند بدون ادعا پشت صحنه کار کنند. در موج اول کرونا حسین و دوستانش چندماه شبانهروز به همراهان بیماران کرونایی خدمت میکردند.
یکی دیگر از دوستان این دو شهید به نام محسن، تعریف میکند: درکل چهار اردوی جهادی با حسین و دانیال رفتم که سه تا مناسبتی عید غدیر بود و یکی برنامه قرارگاه کمک به بیماران کرونایی. حسین در برنامه غدیر که برنامه پخت غذا و توزیع در مناطق حاشیهشهر و محروم بود، همیشه تأکید داشت در توزیع غذا باید عزتنفس و کرامت این خانوادهها حفظ شود.
دوست شهید در ادامه از راهاندازی کارگاه تولید ماسک و شیلد توسط شهید حسین و دوستانش، میگوید: اوایل شیوع کرونا که ماسک و مواد ضدعفونیکننده بهسختی پیدا میشد، آنها اقدام به تولید ماسک و شیلد و توزیع در مناطق محروم کردند.