سال 1337 بود که قدیمیترهای محله کوی دکتری خواستند مسجدی داشته باشند تا در آن بتوانند در کنار عبادت همبستگی بین همسایهها را بیشتر و مشکلات اهالی را رتق و فتق کنند. آن سالها یکی از مهمترین کاربریهای مسجد رفع مشکلات اهالی محله و ایجاد دوستی بین آنها بود. این شد که زمینی را خریدند و چند نفر از بزرگترهای محله مانند حسنخسرومنش، محمدنیا، محمدی، غفوریان و مسلمدوست هزینههای کلان ساخت را دادند و بقیه اهالی هر چه در چنته داشتند گذاشتند تا دیوار مسجد بالا برود و سقفی بر سر دوستیهای محله نبش خیابان ابومسلم20 شکل بگیرد.
سال اول دبیرستان، امام جماعتی داشتیم به نام آقای اسماعیلی. ایشان گروه تئاتری راهاندازی کرده و از آنجا که آوازه شیطنتهایم به گوشش رسیده بود، برای اینکه من را زیر نظر داشته باشد در آن تئاتر نقش پدر پیر یک شهید را هم به من داد. در آن نمایشها که در مدارس برگزار میشد، نمایش ما رتبهای کسب نکرد، اما نقش اول بازیگری به من داده شد. این موفقیت برای من خیلی خوشحالکننده بود. از آن به بعد تقلید را کنار گذاشتم. این نتیجه یک کار درست فرهنگی بود؛ اینکه چطور آقای اسماعیلی هوشمندانه دانشآموز شر و شیطان را بدون گرفتن هیجانات و شور نوجوانی از راه برنامههای فرهنگی جذب کرد.
رجب نیکو متولد سال 1331در مشهد است، مردی در کارنامه فعالیتش از تشکیل اولین پایگاه بسیج در سیدی تا مسئولیتهای مختلف در حوزههایی همچون تسلیحات، تدارکات و روابط عمومی دارد. او پیش از انقلاب کارش نقاشی ساختمان و سپس تولید لباس ورزشی بوده است. نیکو در سال 56 با سکونت در سیدی وارد مسیر جدیدی در زندگی میشود.
16مهر1398 ساعت10 گروهی از اشرار مسلح در محدوده شهرستان «مهرستان» استان سیستان وبلوچستان وارد خاک مقدس کشورمان شدند. بلافاصله حافظان امنیت در این شهر برای دستگیری اشرار عملیات تعقیب و گریزی را شروع کردند که در جریان آن یک خودرو نیروی انتظامی دچار سانحه و واژگون شد. 2تن از سرنشینان این خودرو دچار جراحت شدند، اما سرنشین سوم که استواریکم مرتضی ایزانلو بود، به شهادت رسید. مراسم دومین سالگرد شهادت این مدافع 25ساله وطن، زمینه ساز آشنایی ما با خانواده او شد؛ خانواده ای که هرروز را با خاطرات مرتضی زندگی می کنند. مادرش او را شهید جوان مظلوم می نامد. دل بستگی همه اعضای خانواده به مرتضی را می توان در تک تک جملاتشان حس کرد؛ به ویژه پدر مرتضی که جانباز دفاع مقدس است.
زمان رفتوآمدش هیچ وقت معلوم نبود. لباس بسیجیاش را میپوشید و از خانه بیرون میرفت. یکی 2روز پیدایش نبود و بعد از آن صبح زود خسته و کوفته به خانه میآمد. یکی 2ساعت استراحت میکرد و دوباره بیرون میزد. یک دقیقه توی خانه بند نبود. اقوام و خویشان به ما پیشنهاد دادند اگر محمد ازدواج کند با داشتن زن و فرزند پایبند زندگی خواهد شد. ما نیز تازه دست به کار شده و به دنبال همسر مناسب برای او بودیم که ماجرای داعش و تجاوزهای آنها به عراق و سوریه پیش آمد و همهچیز تغییر کرد.
در آن روزها او بهندرت به خانه میآمد و برای دیدنش باید راهی مساجد و خیابانها میشدیم تا شاید بهطور اتفاقی او را ببینیم. بهجرئت میتوانم بگویم سیدحسین همواره گوش به فرمان امام راحل به عنوان مقتدا و مراد خویش بود، برای همین با فرمان امام از ارتش بیرون آمد و پس از فرمان حکیمانه امام راحل مبنی بر بازگشت افسران و نظامیان به پادگانها، بلافاصله اطاعت محض کرد و به پایگاه نیرو هوایی بازگشت و در پایگاه هوایی همدان و پس از آنجا در دزفول به خدمت پرداخت.
قرارگاه فرهنگیجهادی «سردار شهید جواد اسماعیل پورطرقی و شهدای محله» در محله حسینآباد متشکل از افراد فعال 2محله حسینآباد و کوی سلمان در ناحیه یک است. پیش از شیوع کرونا این مجموعه هر ساله یادواره باشکوهی برگزار میکرد و یاد 114 شهید محله را گرامی میداشت. با شیوع ویروس کرونا اعضای این قرارگاه فعالیتهای خود را معطوف به کنترل و پیشگیری از شیوع بیماری کردند و در کنار آن اقدامات حمایتی از افراد نیازمند را نیز برعهده گرفتند.