شهید

کوچه شهید حسین صادقی به کوچه حسینیه بعثت معروف است
شمایل شهید حسین صادقی در همان ابتدای ورود به خیابان، روی دیواری بلند دیده می‌شود. او یکی از اهالی همین محله بوده که سال ١٣٦٢ در عملیات خیبر در جزیره مجنون به شهادت می‌رسد. ابتدای امسال به درخواست اهالی و مشارکت اداره فرهنگی و اجتماعی شهرداری منطقه6 شمایل او روی دیوار این محله نقش می‌بندد. کوچه‌ای که سال‌ها با نام ٢٢بهمن یا کوی صادقیه شناخته می‌شد اما حالا مدتی است که به نام یکی از شهدای محله نام‌گذاری شده است.
یادگار شهید وحدت
ساخت بنای جامعه الحسین(ع) برمی‌گردد به سال‌ها پیش. به روزهایی که خبری از شلوغ بازار راسته مصلی در محله شیرودی نبود، خیابان مصلی یک جاده خشک و خالی و بی‌آب و علف بیشتر نبود و پرنده اینجا پر نمی‌زد. اعضای هیئت رزمندگان جامعه الحسین(ع) در همان روزها تصمیم گرفتند که پایگاه خودشان را اینجا بسازند. آن سال‌ها اعضای هیئت برای اجرای مراسمشان از این مسجد به آن مسجد کوچ می‌کردند. مکان واحدی نداشتند و دلشان می‌خواست فعالیت متمرکز داشته باشند. شهید نورعلی شوشتری که مؤسس این هیئت است همان سال‌ها پیشنهاد ساخت بنای جامعه الحسین(ع) را می‌دهد. یکی 2نفر واقف پیدا می‌شوند که زمین‌های ملکی خودشان را وقف می‌کنند. زمین‌های اطراف هم توسط رزمندگان و خیران خریده می‌شوند. این می‌شود که بنای جامعه الحسین(ع) ساخته می‌شود.
مزار تنها شهید مدفون در آرامستان محله وکیل‌آباد مرمت شد
علی اکبر عباسی کارمند اسبق روزنامه کیهان بوده است و در جریان انقلاب سال 57 حضوری فعال در راهپیمایی‌ها و تظاهرات ضد رژیم شاهنشاهی داشته است. وی بعد از انقلاب هم عازم جبهه‌های جنگ شده و همانند اغلب خراسانی‌ها به تیپ ویژه شهدا پیوسته و در غائله کردستان در کنار سردار شهید محمود کاوه و شهید آقا مصطفی چمران، رشادت‌های فراوانی را از خود برجای می‌گذارد. شهید علی اکبر عباسی مدتی نیز رانندگی سردار قاآنی(فرمانده فعلی سپاه قدس) را برعهده داشته و سرانجام در سال 1367به شهادت می‌رسد.
نوجوان رفت و جوان برگشت
وقتی نیروهای عراقی به من رسیدند شهادتین را گفتم و با خودم عهد کردم دستم را بالا نمی‌برم. یک سرباز عراقی سیه‌چرده و لاغر اندام به من رسید گفت: انا شیعه کربلا. متوجه شده بود که نوجوان هستم و منظورش این بود که نترسم. از جیب من عکس حرم امام رضا(ع) و امام خمینی(ره) را درآورد. عکس امام را با احترام زیر یک تکه سنگ گذاشت و عکس حرم را بوسید و در جیبش گذاشت.
ادامه راه شهید با ازدواج آسان
او که دختری اهل ارومیه بود با سینی چای وارد شد. برادر بزرگ‌ترم در همان ابتدا حرف آخر را مطرح کردند و گفتند: برادرم راهش جهاد است. هنگامی که همسرم صحبت کردند دیدم چقدر دیدگاهش به من نزدیک است. آنجا بود که در یک لحظه با خودم خواسته‌ام از والدینم را مرور کردم، اینکه همیشه می‌گفتم خود صاحب‌الزمان(عج) باید برایم همسری پیدا کنند، خواستگاری در روز نیمه شعبان و...همه نشانه‌ای برایم بود. بعد از صحبت‌ها قرار شد به همراه دوستانم همان مسیر از قبل تعیین شده را رفته و بعد برای خواستگاری به ارومیه برویم. 12اردیبهشت بعد برگشت از عراق همراه برادرم و خواهرم به ارومیه رفتیم و خواستگاری کردیم.
قصه آمدن و رفتن هشتمین شهید مدافع حرم ارتش
پسرم در میان یک حلقه آتش سوخت و بدنش تکه تکه شد مثل عکس حضرت ابوالفضل که خودش خریده بود، دست‌هایش قطع شد. یک دستش از مچ و دستش دیگرش کلا  قطع شد طوری که پیکرش را با پتو جمع کردند. در مراسم تدفین که بودیم دوستان گفتند دوبار ماهواره  خبر شهادت سیدمهدی را پخش کرده است. جشن گرفته بودند که یکی از بزرگ‌ترین کادر‌های ارتش را زدیم. من از این احوالات بعد‌ها خبردار شدم.
برای من از سوریه زن بگیرید
مولاداد محمدی به‌یاد دارد که قبل از رفتن علی‌محمد به سوریه به او می‌گفت تو همه چیز داری، چرا می‌روی؟ آن‌وقت علی‌محمد طوری درباره رفتن با پدر صحبت کرد که اگر مانعش می‌شدند، انگار گناه کبیره کرده  بودند! مولاداد دوست داشت علی‌محمد را هم مثل بقیه پسرهایشان داماد کند، اما او زیر بار نمی‌رفت. این پدر صبور می‌گوید: علی‌محمد در سال‌های آخر بعد از حضور در سوریه، وقتی اصرار ما را برای داماد شدنش می‌دید، چندباری به شوخی می‌گفت برای من از سوریه زن بگیرید. اگر در ایران ازدواج کنم، آن‌وقت همسرم نمی‌گذارد برای جنگیدن به سوریه بروم.