شهید

 بانوی قهرمان دریادل
کتاب با خنده آغاز و روایت می‌شود و از آنجا که قرار نیست آخر هر خنده‌ای باز هم خنده باشد، انتهای کتاب حسابی اشک را درمی‌آورد و دل را می‌سوزاند. این کتاب در ۲ بخش «زندگی» و «دوباره زندگی» توسط مریم قربان‌زاده، نویسنده دفاع مقدس، نگاشته شده و از مجموعه کتاب‌های تاریخ شفاهی زنان قهرمان، دربرگیرنده خاطرات مرحومه «فاطمه دهقانی»، همسر سردار شهید «ابوالفضل رفیعی»، جانشین فرمانده لشکر ۵ نصر است.
شهادت دوباره
سرانجام با دستور شفاهی مقامات ایرانی، نیرو‌های مقاومت پس از خارج کردن مردم از طریق رودخانه کارون، از شهر خارج شدند و این شهر به مدت ۵۷۸ روز به تصرف رژیم بعث درآمد. باوجود این غیورمردان ایرانی پس از ۱۹ ماه تلاش توانستند طی عملیات غرورآفرین بیت‌المقدس این پیام را به ملت ایران مخابره کنند: شنوندگان عزیز توجه فرمایید؛ خونین شهر، شهر خون آزاد شد. این دلنشین‌ترین جمله‌ای بود که در طول سال‌های زندگی‌ام شنیده بودم.
دید‌بان شدن آژیر خطر محله
غلامرضا محمدزاده، فرمانده سابق پایگاه بسیج شهید محقق مسجد فقیه سبزواری، از روزهای ابتدایی جنگ در جبهه حضور داشته است. به گفته خودش به‌دلیل شیطنت‌ها و بازیگوشی‌های او و دوستانش، یک محله روز اعزامشان نفس راحت کشید. محمدزاده از خرداد سال1360 تا 70روز بعد از امضای قطع‌نامه در جبهه‌های جنوب بود و امروز روایتگر و سند زنده روزهای آتش و خون است.
دیدار دوباره در بهشت
آن‌ها زمان پیروزی انقلاب به مشهد آمدند و در طرق ساکن شدند. محمدحسین پسر بزرگ خانواده سرش در لاک خودش بود. پسری که در گچکاری مسجد پیغمبر مشارکت کرد. محمدحسین سال ۶۰ به جبهه رفت و در سال ۶۱ شهید شد. محمدمهدی تازه به جبهه رفته بود که خبر شهادت برادرش را به او دادند. محمد مهدی هم سال ۶۳ به شهادت رسید. پسری که پیکرش پس از ۱۳ سال گمنامی به آغوش مادر باز‌گشت. حالا پس از ۳۶ سال دوری مادر به فرزندان شهید ش پیوست تا این هجران طولانی پایان یابد.
سهم 2خواهر از دفاع مقدس
زندگی با جانباز 70درصد سخت است، برخی از آن‌ها نیاز به کمک فراوان دارند. باید به‌طور مداوم پیشش بود تا کارهایش را انجام داد. بالأخره من هم انسان هستم و ظرفیتم محدود، بعضی وقت‌ها خسته می‌شوم اما پشیمان هرگز! آسیه خانم با بیان این جملات می‌گوید: چرا دروغ! گاهی اوقات خسته می‌شوم، اما خدا خودش کمک می‌کند و صبر تحمل مشکلات را می‌دهد. 38سال با هم زندگی کردیم و تلاش کردیم روحیه خودمان را حفظ کنیم. سعی کردیم همیشه شاد و صبور باشیم، خیلی غر نزنیم. سعی می‌کنیم با امکانات خودمان بسازیم و نمی‌خواهیم زندگی را تلخ کنیم.
محمود رشتی‌باف؛ عباس جبهه‌ها بود
سال‌های 1363 و 1364 هر چهاربرادر هم‌زمان در جبهه بودیم. من و محمود عضو واحد اطلاعات عملیات بودیم. البته من به‌دلیل علاقه زیاد، از همان سال1362 که به جبهه رفتم، آموزش غواصی دیدم و در لشکر5 نصر به‌عنوان غواص برای شناسایی می‌رفتم. 2برادر دیگرم نیز عضو واحد تخریب بودند، اما هیچ‌وقت هیچ‌کداممان در یک منطقه و کنار هم نبودیم. به همین دلیل تلفنی و برخی وقت‌ها هم در مرخصی‌های چندروزه یا از رزمنده‌های دیگر احوال هم را جویا می‌شدیم.
محمد علی منصوریان چهل روز بعد از شهادتش به خانه برگشت
اهل این منطقه هم که نباشی و راه بلد، دیوارنوشته‌ها مثل تابلوهای راهنما، راه را به سمت انتهای خیابان بهمن4 نشانت می‌دهند؛ دیوارنوشته‌هایی زیبا و پرمفهوم از احادیث معصومان گرفته تا توصیه‌هایی برای جلوگیری از انتشار ویروس کرونا، اما چیزی که شاید نتوانی فکرش را بکنی، این است که دیوارنوشته‌ها کار یک روحانی باشد! محمدعلی منصوریان، روحانی شهید ی که بعد از مراسم چهلمش به خانه برگشته، یکی از طلبه‌هایی است که فراتر از چارچوب‌های مرسوم، برای خدمت به مردم گام بر می‌دارد.