همه چیز از یک عکس شروع شد. عکسی که «محمود جنگی» یکی از فعالان فرهنگی برایم ارسال کرد. عکسی که تعدادی تابوت شهدا را نشان میداد با در ورودی چوبی و پلههایی که نظامیان روی آنها و لابهلای تابوتها ایستاده بودند.
با تعجب پیام زدم؛ «اینجا که معراج نیست؟ کجاست؟» پاسخ داد: «اتاق بازرگانی در دهه60» است. تعجبم بیشتر شد. همیشه شنیده بودیم پیکر شهدا از مسجد بناها(خیابان خسروی)، ساختمان جهاد کشاورزی(خیابان جهاد)، معراج شهدا و سپاه ناحیه مقاومت مشهد (انتهای نخریسی) تشییع شدهاند، اما تا به حال نشنیده بودم که اتاق بازرگانی هم در برههای محل تشییع شهدا بوده است.
اینبار سوژه رنگوبوی دیگری دارد. بهطور حتم بسیاری از همسنوسالهای من و حتی بزرگترها هنگامی که به اتاق بازرگانی نگاه میکنند، به خاطر نمیآورند که در روزگاری نهچندان دور این مکان، محل استقرار نظامیان بوده و شهدایی مانند شهید چراغچی، شهید کاوه و شهید برونسی از این مکان تشییع شدهاند.
برای تهیه این گزارش، افرادی که مدتی در آنجا فعالیت میکردند در مجتمع آیهها گرد هم جمع شدند تا از خاطرات آن روزگار برایمان بگویند؛ هر چند در پایان بهدرستی زمان ورود و خروج روابط عمومی سپاه به ساختمان اتاق بازرگانی مشخص نشد. ناگفته نماند که در اسناد اتاق بازرگانی هم جستوجو کردیم، اما متأسفانه در آتشسوزی سال1371 اسناد اتاق بازرگانی از بین میرود و چیز زیادی دستگیرمان نمیشود.
در یکی از عکسها دخترکی در کنار تابوت چوبی ایستاده، نگاه غمبارش را به نقطهای دوخته است. محو تماشای چیست نمیدانم، ولی انگار که فقط جسمش حضور دارد. دخترک با آن روسری سرمهایرنگش در عکس دیگری هم هست و خواهر و برادرانش در کنارش دیده میشوند.
اینبار نگاهش را به دوربین دوخته است ولی تمام اطرافیانش محو عکسالعمل او هستند. دختری که در هفت،هشتسالگی باید مفهوم یتیمشدن را درک کند. شاید در پس ذهن دخترک، تصویرآخرینباری باشد که پدرش را در آغوش گرفته است. این عکس مربوط به تشییع نمادین پیکر شهید «عبدالحسین برونسی» در اتاق بازرگانی است. دخترکی هم که در عکس دیده میشود دختر شهید برونسی است.
گاهی در برخی عملیاتها شهدا بیشتر بودند؛ آنها را از معراج، مسجد بناها و... تشییع میکردند، هنگامی که تعداد شهدا کمتر بود؛ آنها را از اتاق بازرگانی فعلی تشییع میکردند
در عکس دیگری گوشه تصویر، ساختمان اتاق بازرگانی با همان پنجرههای بلندش دیده میشود. در مقابل ساختمان، نظامیان ایستادهاند و یکی از تابوتها را برای تشییع بالای سر بردهاند. عکس را روی صفحه گوشیام بزرگتر میکنم تا نام شهید را ببینم اما کیفیت چندانی ندارد و نمیتوانم بهدرستی نام او را بخوانم.
در برخی عکسها روی تابوتها مقصد آرامگرفتنشان تعیین شده است؛ «بهشت رضا(ع)، خواجهربیع، روستای زرکش.» به زحمت اسم یکی از شهدا را میخوانم. اسمش را جستوجو میکنم «شهید غلامعلی رضاپناه» اما هیچچیز دستگیرم نمیشود. اسم بعدی «شهید حسین جوانان» است. انگار که فتح بزرگی انجام دادهام. اسم و مشخصاتش را در صفحه نمایشگرم میبینم، «تاریخ شهادت7بهمنماه 1365، کربلای 5».
حسین عطایی از پیشکسوتان روابط عمومی بخش فرهنگی سپاه و مسئول توزیع انتشارات سپاه در آن دوران، همان ابتدای صحبتمان به وداع با پیکر شهید چراغچی و شهید کاوه در حیاط ورودی اتاق بازرگانی اشاره میکند.حسین مرادیان نیز که آنزمان در بخش تصویربرداری روابط عمومی سپاه فعال بوده است درباره تشییع شهدا در این مکان به نکته جالبی اشاره میکند؛ «گاهی در برخی عملیاتها شهدا بیشتر بودند؛ آنها را از معراج، مسجد بناها و... تشییع میکردند، هنگامی که تعداد شهدا کمتر بود؛ آنها را از اتاق بازرگانی فعلی تشییع میکردند. پیکر شهید کاوه و چراغچی ابتدا به معراج رفت اما مسئولان به دلیل اینکه میدانستند تعداد زیادی در مراسم تشییع پیکر این شهدا شرکت خواهند کردند، برای وداع عمومی به اتاق بازرگانی آوردند.»
ناگفته نماند که برخی از این شهدا از جمله شهیدان «حسین کارگر»، «محمدحسین بصیر»، «سید کاظم موسویفر»، «حسین برزو»، «مصطفی شاملو»، «مهدی خاوری» و «رمضانعلی عامل» از روابط عمومی سپاه در همین مکان اعزام شده بودند.مسیر تشییع شهدا از اتاق بازرگانی شروع میشد و تشییعکنندگان بهسمت چهار طبقه، چهارراه خسروی و فلکه آب و از ورودی موزه آنزمان، وارد حرم میشدند.
«مهدی شِدّه» که در بخش فرهنگی سپاه ناحیه مشهد فعالیت میکرده است تاریخ دقیقی از انتقال روابط عمومی سپاه به اتاق بازرگانی را به یاد ندارد و میگوید: «همزمان با فرمان امام(ره) در سال1358، هسته اولیه سپاه مشهد شکل میگیرد. فکر میکنم همان سالهای59یا 60بود که از بولوار ملکآباد به اتاق بازرگانی آمدیم.»
در آنزمان بخشنامهای به استانها ابلاغ میشود با این مضمون که ساختمانهایی در اختیار سپاه قرار بگیرد. طبق بررسیهایی که مسئولان وقت آنزمان انجام میدهند، ساختمان اتاق بازرگانی را برای استقرار روابط عمومی سپاه مناسب میبینند.سندی که در مقابلمان میگذارند نشان از وضعیت خدمتی روابط عمومی در سال58 در اتاق بازرگانی دارد، به گفته حاضران در این سند دستخط شهید «محمدحسین بصیر» فرمانده گردان کوثر لشکر۲۱ امامرضا(ع) به چشم میخورد.
اسناد اتاق بازرگانی درباره زمان دقیق حضور روابط عمومی سپاه موجود نیست، اما آنطور که اهالی اتاق بازرگانی فعلی میگویند این استقرار چندی بیشتر نبوده و مرحوم «علی امیرپور» که از سال63تا 83 رئیس اتاق بازرگانی بوده است، نامهای به امام راحل مینویسد و حتی مرحوم آیتا...طبسی را واسطه قرار میدهد تا اتاق بازرگانی را دوباره به تجار مشهد برگرداند. با پیگیری او دستوری از ریاست جمهوری وقت (رهبر معظم انقلاب) در همین زمینه صادر میشود و بین سالهای 1363تا 1365اتاق به تجار برمیگردد.
تا سال1371 که آتشسوزی اتفاق افتاده روابط عمومی در اتاق بازرگانی مستقر بود، اما بعد از آن مسئولان نظامی تصمیم گرفتند مکان دیگری را دستوپا کنند
اما شِدّه در این زمینه روایت متفاوتی دارد و معتقد است که رفتن آنها از اتاق بازرگانی حتی دو یا سه سال بعد پذیرفتن قطعنامه بوده است. هنگامی که صحبتهایی را که درباره اتاق بازرگانی شنیدهایم با او در میان میگذاریم، او «نه» محکمی میگوید و به خاطرههایش برمیگردد و برایمان توضیح میدهد؛ تجار به دنبال گرفتن مکانشان از روابط عمومی بودند. اما سپاهیان به استناد همان بخشنامهای که داشتند تا بعد از قطعنامه در این مکان مستقر بودند. البته فیلم تشییع پیکر شهید کاوه هم که در سال65 از اتاق بازرگانی انجام شده است میتواند سند دیگری بر این ادعا باشد.
همچنان پیگیر بودیم شاید تاریخ دقیقتری به دست آوریم؛ یکی از قدیمیهای روابط عمومی به نام محمد دلنوزان را که خطاط آن دوران بوده است پیدا میکنیم. او اینگونه تعریف میکند: «تا سال1371 که آتشسوزی اتفاق افتاده روابط عمومی در اتاق بازرگانی مستقر بود، اما بعد از آن مسئولان نظامی تصمیم گرفتند مکان دیگری را دستوپا کنند. به همین دلیل اتاق را به تجار پس دادند و مدتی به بولوار ملکآباد و بعد از آن به پادگان «شهید برونسی» در وکیلآباد و بعد هم «آمادگاه میثم» در بولوار وکیلآباد رفتند.»
درمجموع آنقدر روایتهای مختلفی برای ورود و خروج روابط عمومی به اتاق بازرگانی وجود دارد که نمیتوانیم به طور دقیق سالی را تعیین کنیم.
ساختمان اتاق بازرگانی از دوران دهه60تا به امروز تغییرهای زیادی به خود دیده است. بعد از آتشسوزی هم بنا تغییرهایی داشته، اما اسکلت ساختمان همان است.
احمد رضوی که در آن دوران در بخش چاپخانه فعالیت داشته و در حال حاضر خطاط آستان قدس رضوی است تا صحبت از شکل و شمایل قدیمی روابط عمومی میشود میخندد، انگار یک دنیا خاطره برایش زنده شده باشد. میگوید: «آنزمان به قول بچهها نهضت نئوپانیسم داشتیم. برای اینکه بتوانیم از فضا بیشترین استفاده را کنیم با نئوپان فضاها را از یکدیگر جدا میکردیم و در میگذاشتیم تا یک اتاق به چند اتاق تقسیم شود.».
در آنزمان هم همین کار ساده و کمهزینه سبب شده بوده تا اتاق بازرگانی به اتاقهای متعددی تقسیم شود که هر کدام مربوط به کاری بود.
مرادیان در لابهلای خاطرههایش به دورانی اشاره میکند که گروگانهای آمریکایی در اتاق بازرگانی مستقر بودند. او از اتاقی برایمان تعریف میکند که پنجرههایش رنگ شده بود تا گروگانها ارتباطی با بیرون نداشته باشد. حاضران این جمع خاطرهای در این باره ندارند و میگویند در زمان حضور ما آنها رفته بودند.
مرادیان هم پی حرفش را میگیرد و توضیح میدهد: «بعد از رفتن گروگانها و مستقرشدن روابط عمومی دستی به سر و شکل اتاق کشیدیم تا شرایط مناسبی پیدا کند. خودم هم آنها را ندیده بودم، اگر میخواهید اطلاعاتی پیدا کنید در بخشی از کتاب خاطرههای بابانظر به نام «خاطرات شفاهی بابانظر» آمده است.
به دنبال این سر نخ این کتاب را ورق زدیم. خلاصه بخشی از صفحات آن اینگونه است: «در طبقه سوم، از شش نفر آمریکایی نگهداری میکردیم، چند نفری از دانشجویان خط امام(ره)، از تهران آمده بودند و در مسائل ترجمه ما را یاری میکردند، فقط چندین نفر از برادران اطلاعات و بنده که فرمانده گروهان ضربت بودم و در آنجا به عنوان افسر نگهبان خدمت میکردیم از وجود گروگانهای آمریکایی مطلع بودیم.» همین بیاطلاعی از این موضوع سبب شد تا هر چه برای کسب اطلاعات بیشتر جستوجو کنیم، باز هم به نتیجهای نرسیم.
ساختمان اتاق بازرگانی را که این روزها در جوار باغ ملی میبینیم، آرام و بیهیاهوست، فضایی است که بازرگانان و صاحبان صنایع عمده برای هماهنگی فعالیتهای خود و چانهزنی با نهادهای دولتی برای تأمین منافع اقتصادی جامعه تلاش میکنند.
علیرضا خالقی، مسئول بخش هنری روابط عمومی دهه 60، هم این اتاقها را به یاد دارد. ساختمان را اینگونه توصیف میکند؛ «آنجا دوطبقه بود و یک زیرزمین هم داشت. طبقه همکف انتشارات، امانت و توزیع کتاب بود و برخی شهروندان در این کتابخانه عضو بودند. در طبقه دوم، اتاق طراحی، اتاق خطاطی و روابط عمومی مستقر بود. در زیرزمین هم کارهای چاپ و نشر انجام میشد.»
شِده که روایت را میشنود به حرفهای خالقی توصیفهای دیگری اضافه میکند؛ «قبل از در ورودی دیوارهای سیمانی و یک اتاق نگهبانی وجود داشت.»
او گریزی هم به بخشهایی که به خاطرش مانده میزند و میگوید: علاوه بر آنچه دوستان گفتند، بخش تجسمی، فیلم و عکس یا همان صوتی و تصویری، دفتر سیاسی، دفتر روحانیت و چاپخانه هم در آنزمان فعال بودند.
صحبتهای عطایی کاملکننده این بخشهاست که برایمان از توزیع نشریهای به نام «پیام انقلاب» میگوید که از سپاه تهران ارسال میشد. نشریه علاوهبر توزیع در دکهها، حدود 200مشترک هم داشته است.
اتاق دیگری به دفتر روحانیت تعلق داشته است که آنها به روستاها برای کار جهادی و فرهنگی اعزام میشدند. البته آنها دست خالی به روستاها سفر نمیکردند بلکه محصولات فرهنگی هم با خود میبردند.
گاهی تعداد شهدا آنقدر زیاد بود که از زمانیکه به ما میگفتند تا زمان تشییع پلک روی هم نمیگذاشتیم و بیوقفه عکس شهدا را نقاشی میکردیم. یادت هست حاجی؟
در بخش چاپخانه فعالیتهایشان به کشیدن چهره شهدا و تهیه پوستر، کشیدن نقاشیهای دیواری، تهیه پلاکارد، خطاطی پردههایی برای راهپیمایی و... اختصاص داده شده است. دو دوست قدیمی (شدّه و خالقی) به یکدیگر نگاه میکنند و یاد شبهایی میافتند که تا صبح مشغول کشیدن چهره شهدا بودند تا زمان تشییع جلو تابوت بگذارند.
شدّه آهی میکشد و نگاهش را از ما میدزدد، نمیدانم چه چیزی در ذهنش میگذرد، انگار در آن جمع افکارش با خالقی یکی است (یک لحظه نگاهشان که حکایت از غم دارد، در هم گره میخورد)؛ بعد از کمی مکث سکوت اتاق را میشکند و ادامه میدهد: «گاهی تعداد شهدا آنقدر زیاد بود که از زمانیکه به ما میگفتند تا زمان تشییع پلک روی هم نمیگذاشتیم و بیوقفه عکس شهدا را نقاشی میکردیم. یادت هست حاجی؟»
خالقی هم که انگار افکار او را میخواند و همزمان مرور میکند؛ آهی میکشد و میگوید، «مگر میشود آن هشتسال را فراموش کرد.» نگاهی به من میاندازد و میگوید: « باید میبودید تا متوجه حرفهای امروز ما بشوید، آنزمان استراحت و خواب معنا نداشت، همه به دنبال یک هدف بودیم و خالصانه برای آن تلاش میکردیم.»
وطندوست که در سالهای اول پس از پیروزی انقلاب، مسئول مدیریت دایره ارتباطات روابط عمومی سپاه پاسداران خراسان بوده است، در تکمیل حرف دوستانش از دفتر سیاسی که کارش نقد و بررسی اخبار روز آن دوران بود، یاد میکند و میگوید: در آنجا مرکز خبری داشتیم که وظیفهاش جمعآوری اخبار و اطلاعات و مخابره آن به رسانههای دیگر از جمله روزنامه خراسان، کیهان، صبح آزادگان و خبرگزاری پارس بود. آنها خبرها و اطلاعات را با تلکس مخابره میکردند.