در آن زمان، تنها سه خانوار در کوچه شهیداصلانی۹۷ زندگی میکردند. این خیابان، خاکی بود و امکاناتی نداشت. حسین غلامی، شاهد رشد تدریجی این محله از دهه۸۰ بود؛ روزهایی که محله کمکم روی آبادانی به خود دید.
آن سالها در خیابان ثابتی۴ خبری از دیوارهای سیمانی نبود، اما حالاردیفبهردیف خانه ساختهاند. اینجا یک زمین خاکی وسیع بود که برای ما بچهها حکم استادیوم آزادی را داشت. با یک توپ پلاستیکی ساعتها میدویدیم و خاک از سر و رویمان بلند میشد.
وقتی از آتشنشانان میخواهیم خاطرات شیرین شغل خود را بیان کنند، هر کدامشان کمی به فکر فرو میروند تا حرفی برای گفتن پیدا کنند. معنای این مکث یعنی «در آتشنشانی خاطره شیرین به ندرت پیدا میشود». با اینحال ما درنهایت میهمان خاطرات شیرین این مردان فداکار شدیم.
۵۵ سال پیش که ربابه نخودچیان در خیابان فلسطین۱۶ ساکن شد، هنوز از آپارتمانسازی و کوچههای آسفالت خبری نبود.خاطرات ربابهخانم از اهالی محل بسیار است؛ از دوختن لباس برای رزمندگان جنگتحمیلی تا پختن سوپ افطاری برای مسجد محل.
در کوچههای وحدت همسایگانی زندگی میکنند که پیوند همسایگیشان نه کوتاه است و نه گذرا، بلکه به بلندای یک عمر است. آنها از احوال هم باخبرند و در اتفاقهای کوچک شریک میشوند.
پس از انقلاب، روستای روستای بحرآباد با بخشی از امام هادی (ع) و زمینهای ابراهیم آباد به شهرکی تبدیل شد به نام شهرک شهیدگذری. شهیدگذری نخستین شهید روحانی منطقه بود که با آغاز جنگ به خط مقدم رفت و شهید شد.