روایت بخشنده از محله کوشش
محسن بخشنده نامی آشنا در میان اهالی رسانه است. او عکاسی چیرهدست و خوشذوق است که تاکنون توانسته مقامهای متعددی در این زمینه کسب کند. شاید بتوان گفت علاقه محسن به عکاسی از کوچهپسکوچههای محله کوشش سرچشمه گرفته است. از تماشای رنگهای فیروزهای کاشیهای مسجد عباسی. سال۱۳۶۲ در خانهای که پدرش پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در خیابان جمهوری اسلامی۶ در محله کوشش خریده به دنیا آمده و بزرگ شده است.
حالا محسن کلی خاطرههای ریزودرشت از این خانه و همسایههایش دارد؛ از روزهایی که هنوز بافت مسکونی محله بیشتر از بافت تجاری و هتل آپارتمانها بود، اما در این بیستسال اخیر بهسرعت، بافت محله و آدمهایش عوض شدهاند.
با آنکه بخشنده سالها قبل ازدواج کرده و از خانه پدری رفته است، اما هنوز خودش را متعلق به آن کوچهها میداند. شهرآرامحله با او همگام شد تا خاطرات او و محلهاش را بشنود.
روبهروی خانهمان، منزل مرحوم اسماعیل عباسی بود. آنها در طبقه پایین خانهشان مغازه نجاری داشتند. گاهی در همان دوران کودکی با تکههای چوب اضافه گوشه مغازه، بازی میکردم. همسر آقای عباسی (خانم زندی) بانی مکتب پیروان حضرت الزهرا (س) بود که مادرم و دیگر زنهای محله به آن دوره میرفتند.

هروقت میخواهم بگویم در کدام محله بزرگ شدهام میگویم بچه مسجد حضرت عباس (ع) در محله کوشش هستم. از وقتی خودم را شناختم به مسجد عباسی میرفتم. یکی از کارهای شاخص مسجد برگزاری اردوهایی در دل طبیعت بود که بچهها باید خودشان را با شرایط و محیط وفق میدادند.

روزهای جمعه مرحوم پدرم قابلمه بزرگی میزد زیر بغلش و ما میدانستیم که قصد دارد برایمان از چلوکبابی مینا که نبش جمهوری ۳ است، کباب بگیرد. آن روزها ظرف یکبار مصرف نبود و همه با قابلمهای که از خانه میبردند غذا میگرفتند. رسم بود کباب را کف قابلمه میچیدند و روی آن پلو میریختند. طعم آن کبابها هنوز زیر زبانم هست.

هنوز رینگ دور میدان ۱۵ خرداد را خراب نکرده بودند در لچکی کنارش، حوض دایره مانندی بود. با بچهها داخل آن حوض جمع میشدیم و بازی میکردیم. با آنکه پدرخدابیامرزم اصرار داشت تابستانها در مغازه شیشهبریمان کار کنم، اما من در کنار همین لچکی جعبه میگذاشتم و پفک، بیسکویت و رنگینک میفروختم.

دو درخت توت در کوچه پشت خانهمان (سیادتی ۲۱) بود که فصل بهار با بچهها برای توتخوری سراغشان میرفتیم. یک بار یک لنگه از پوتین سربازی را پیدا کردم و بالا انداختم. در همان لحظه خانوادهای با کالسکه بچهشان در حال عبور از زیر درخت بودند و پوتین روی کالسکه بچه افتاد. از ترس فرار کردم و به خانه آمدم.

انتهای کوشش ۲۱ زمین خالی بیشتر بود که پاتوق پسرهای محله برای فوتبال بود. بهخصوص روزهای جمعه این کوچه پر از تیرهای دروازه میشد. آنچه که از این کوچه و بازی فوتبال در ذهنم پررنگ است، مسابقات مختلفی بود که برگزار میکردیم. در آن دوران اسم کاپها بیشتر برگرفته از نام شهدا بود.
* این گزارش سهشنبه ۲۰ آبانماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۶ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.
