افزایش ناگهانی تقاضا برای دریافت خط تلفن بین سالهای۱۳۲۰ تا ۱۳۲۶ سبب نایابشدن خط و شماره در شهر میشود؛ آنچنانکه در مشهد بازار سیاه تلفن به وجود میآید و بهمرور از شدت آن کاسته میشود.
مادرم سرپا بود. راه میرفت و کارهایش را خودش انجام میداد. دوسالی بود که خانه را خریده بودند و پدرم هنوز داشت قسط هایش را میداد که روی سرشان خراب شد. مادرمان بین سیلاب ماند.
آنهایی که اعتقاد داشتند جهاد فقط رسیدگی به مناطق محروم نیست، آستین بالا زدند و کمک را از همسایههای خود شروع کردند و با سطلهای کوچک و بزرگ، خانههای آبگرفته را خالی کردند.
طیبه زینعلیان میگوید: در محله مهدی آباد، روضههای خانگی برپا بود و در همه آنها خرما و حلوا پخش میکردند. بالای در منازل پارچه مشکی نصب شده بود. دورههای قرآن خانگی هم برای شهدا ختم برداشته بودند.
سرآتشیار علی اخلاقی افضلی میگوید: غواصی در سیلاب، کار بسیار خطرناکی است. میان آن گل ولای همه چیز پیدا میشود؛ از خاروخاشاک تا اشیای تیز و برنده. داخل سیلاب نه نوری هست نه نشانه ای، دید صفر است.
ساعت حوالی ۱۱ شب بود و باران دوباره باریدن گرفته بود. خسته از این سو به آن سو دویدن، تصمیم گرفتیم کار را متوقف کنیم. داشتیم برمیگشتیم که زنی میانسال با جملهاش میخکوبمان کرد: «تو را به خدا بیایید کمک کنید.»
سیدرضا ظریفیان، متوجه میشود بچههای کلاس اول و دوم بهشدت ترسیدهاند؛ «بچه هفتهشت ساله کوچک است و در چنین شرایطی دنبال پدر و مادرش میگردد؛ برای همین تعدادی از آنها گریه میکردند و به زبان میآوردند که مادرشان را میخواهند.»






