اکرم زاهدینیا میگوید: با بداخلاقی و عصبانیت، دل بیمار میشکند؛ پای بیمار خوب میشود، اما چیزی که ترمیم ندارد دل شکسته بیمار است.
دلم میخواهد هر جایی از دستم برمیآید، گرهای را باز کنم. گاهی حتی از خدا میخواهم که آرامش قلبی به من بدهد. بگوید «تو را آفریدهام و میتوانی یک کتاب بخوانی.»
خانواده طاقت دیدن شرایط جسمیام را نداشتند. پس دوباره به بیمارستان امدادی انتقالم دادند تا تحتنظر باشم. به شب نکشیده، خبر مرگم به خانواده داده شد.
سیدسعید موسوی میگوید: آتش نشان باید ورزشکار باشد، وگرنه توان سرعت عمل و مهارت در حوادث را نخواهد داشت.
تشکیلات اطفائیه اواخر دهه اول قرن گذشته، در مشهد پامیگیرد. در این دوره، نیروهای تنظیف اداره احتسابیه بلدیه ضمن نظافت شهر، وظیفه کمک برای اطفای حریق را نیز برعهده دارند.
توی راه کمربندم را باز کردم که در شیشه، شیر بریزم و به سگمان بدهم. حیوان بازیاش گرفته بود. از عقب خودرو دستش را گذاشت روی چشمهای همسرم و دیگر نفهمیدم چه شد.
حتی تجهیزات ایمنی هم مانع از تکرار مرگ پاکبانان مشهدی نشد؛ این بار رضا شجاعی ساعت ۵:۳۰ وسط بزرگراه شهید بابانظر جان به جان آفرین تسلیم کرد.