حوادث

آتشنشان باید فراموش کار باشد
علیرضا رحیمی می‌گوید: از همان ابتدا وقتی روحیه پیشکسوتان سازمان را می‌دیدیم که با چه انگیزه و نشاطی در عملیات‌ها حاضر می‌شدند و یا وقتی از نزدیک شاهد تلاش همکارانم برای نجات مردم و به حداقل رساندن خسارت‌های جانی و مالی بودم و روشن شدن جرقه امید در یک خانواده نجات‌یافته را می‌دیدم، بسیار برایم لذت‌بخش و آموزنده بود و روز به روز بیشتر به شغلم علاقه‌مند می‌شدم.
ناجی ماه نشان؛ برشی از انسان‌دوستی محمدرضا اصغری
کسانی که در هلال احمر و عرصه امدادرسانی باقی می‌مانند از دل و جان در آن مایه می‌گذارند. به قول پدرم «امدادگری عشق است» و تا کسی عاشق این کار نباشد قدم در چنین راه پرمخاطره‌ای نمی‌گذارد. کار ما سختی‌های زیادی دارد؛ زمانی که پا در حادثه‌ها می‌گذاریم اول از همه از جان خودمان می‌گذریم تا آلام مردم حادثه دیده را تسکین دهیم. وقتی به مأموریت می‌رویم قدم در راهی می‌گذاریم که نمی‌دانیم برمی‌گردیم یا نه. اگر هم برگردیم زمان بازگشتمان مشخص نیست. همکار داشتیم که در زلزله بم، بعد از سه ماه به شهر خودش بازگشته بود.
روایت زندگی دانشجوی پزشکی که امدادگر شد
روح‌الله 29ساله دانشجوی رشته پزشکی است و برخلاف بسیاری از هم‌صنفان خود که به دنبال پیشرفت اقتصادی و اجتماعی هستند، نجات جان انسان‌ها و یاری‌رساندن به دیگران را اولویت زندگی خود قرار داده است. او 11 سال است که به این جمعیت پیوسته و در حال حاضر از مربیان هلال احمر است. می‌گوید: از دوران نوجوانی دوست داشتم به دیگران کمک کنم اما اینکه چطور در این مسیر قرار بگیرم برایم نامعلوم بود. با توجه به همین روحیه رشته پزشکی را برای تحصیل انتخاب کردم تا بتوانم به جسم انسان‌ها کمک کنم اما برای من التیام‌بخشیدن به روح انسان‌های دردمند مهم‌تر از جسم آن‌ها بود به همین دلیل داوطلبانه به جمعیت هلال احمر پیوستم.
چترباز ارتش و فرود از ارتفاع 12 هزار‌پایی
کار در ارتفاع هم علاقه و عشق است و هم اوج ترس و هیجان؛ چون هیچ تکیه‌گاه و دست آویزی در هوا وجود ندارد فرد باید بر خودش تکیه کند و با اعتماد به نفس تصمیم بگیرد و با توجه به اینکه ذات انسان هیجان طلبی است بر ترس خود غلبه می‌کند تا پرواز را تجربه کند، به همین دلیل چتربازی اعتماد به نفس بالایی به آدم می‌دهد چون باید برای جان خودت تصمیم‌‌گیری کنی!
دعای گیرنده‌ها، تسکین غم خانواده محمود بود
حوالی ساعت 7 یا8 بود که یکی از دوستانش به من خبر داد. از ترس اینکه فشار خون همسرم بالا برود به او چیزی نگفتم و به بهانه‌ای از خانه بیرون زدم. آن شب که اجازه ملاقات ندادند و مشغول گرفتن عکس و آزمایش بودند. اما صبح روز بعد تلفنی از ما خواستند به بیمارستان برویم. آنجا اولش کمی زمینه‌چینی کردند که دعا کنید، حالش زیاد مساعد نیست و... در نهایت گفتند فرزند شما با همین دستگاه‌هایی که به او وصل است زنده است، دستگاه‌ها که کشیده شود، زنده نمی‌ماند. این روایت اکبر بوری پدر محمود، بیمار مرگ مغزی‌شده از جریان اهدای عضو فرزندش هست.
هشت روز کتابخوانی الهه فیض در میان سیل‌زدگان آق‌قلا
یکی از کارهایی که انجام می‌دادیم درگیر کردن بچه‌ها با حادثه رخ داده بود. برای اینکه کمی از نظر ذهنی تخلیه شوند، می‌گفتیم که سیل را نقاشی کنند. ویژگی مشترک همه این نقاشی‌ها تقاضای کمک بود.حجم خوش‌حالی بچه‌ها به اندازه‌ای برایمان خوب و دلنشین بود که وقتی شب‌ها بعد از کلی برنامه اجرا کردن می‌رسیدیم به محل اسکان هیچ احساس خستگی نمی‌کردیم. در حالی که در مشهد بعد از یک شیفت کار صبح تا ظهر از خستگی تلف می‌شویم. باورتان نمی‌شود که در این هشت روز خسته که نشدیم بماند، اصلاً حس نکردیم چطور گذشت و تمام شد.
امدادگری از 15 سالگی
مشغله‌های فراوان زندگی هیچ‌گاه باعث نشده است تا در طول 25 سال حضور داوطلبانه‌اش در جمعیت هلال احمر ذره‌ای احساس خستگی و یا پشیمانی کند، حسین فرخ نیا می‌گوید: هنوز هم امدادرسانی و آموزش امدادگران برایش لذت‌بخش است: روزی که امدادگری را شروع کردم فقط به خاطر علاقه خودم بود، وقتی هم که وارد جمعیت شدم، علاقه‌ام بیشتر شد. دوست داشتم به مردم خدمت کنم و چه کاری بهتر از فعالیت در جمعیت هلال‌احمر؟