کد خبر: ۶۳۷۷
۱۶ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۲:۰۰

داستان دلدادگی مرد هندی و کفشداری شماره هشت حرم

صاحب کفشداری شماره ۸ حرم امام رضا(ع) مردی هندی بوده که همراه گروهی گردشگر به مشهد آمده بود اما دل‌شیفته این شهر شده و جهانگردی را کنار گذاشته بود.

«هندی‌زاده» نخستین خارجی‌ای بود که در مشهد اداره کفشداری حرم رضوی را برعهده گرفت. در اسناد آستان‌قدس رضوی شخصیت وی این‌گونه توصیف شده است: «در مهربانی الگو بود. از زبان فارسی سر درنمی‌آورد و به زبان اردو تسلط داشت. به سفر مایل بود، اصلا با همین سفر نقطه به نقطه در جهان به ایران رسیده بود. اما تا مشهد را دیده بود؛ دل‌شیفته این شهر شده و جهانگردی را کنار گذاشته بود.»

او هندوی سیاه‌چهره‌ای بود که به همراه ۳ نفر از دوستانش جهانگردی را شروع کرده و در ادامه سفر‌ها به ایران رسیده بودند. مسلمان نبود، اما گردشش در حرم امام‌رضا (ع) او را عاشق این حرم و شهرش کرد. از دوستانش مخفی شد تا بعد از برگشت آن‌ها به هندوستان، دوباره پایش را در حرم بگذارد و ...


ماجرا چه بود؟

نام اصلی‌اش در هیچ سندی ثبت نشده است. تنها چیزی که می‌توان درباره این مرد سیاه هندی پیدا کرد، چند برگ کاغذ کاهی به تاریخ ۱۷۰ سال قبل با امضای عضد‌الملک، نایب‌التولیه وقت، برای پرداخت حقوق است. خلاف این گمنامی، نام کفشداری‌اش در هر سندی پیدا می‌شود «کفشداری هندی‌ها». کفشداری‌ای که ششمین کفشداری حرم مطهر رضوی بعد از کفشداری میرزا محسن، قاسمی، حاجی رحیم، عبدالکریم و بجنوردی بود.

حدود ۲۰۰ سال قبل، زمانی که هنوز پاکستان از هندوستان اعلام استقلال نکرده بود و این دو یک کشور به حساب می‌آمدند، گروهی گردشگر از هندوستان شروع به جهانگردی می‌کنند. آن‌ها در بخشی از سفرهایشان به ایران می‌رسند و بعد از گشت‌وگذار در شهر‌های تاریخی، مشهد می‌شود آخرین مقصدشان.

با ورود به این شهر به‌عنوان اولین مکان تاریخی پا در حرم امام‌رضا (ع) می‌گذارند. یکی از اعضای این گروه در همین بازدید شیفته حرم می‌شود، اما، چون مسلمان نبوده از ترس اتهام‌های دوستانش این علاقه را بروز نمی‌دهد. بعد از چند روز زمان حرکت گروهشان به سمت هندوستان؛ خودش را در مشهد مخفی می‌کند. دوستانش چند روز به دنبال وی می‌گردند، اما تلاششان بی‌فایده است و به همین دلیل بدون وی به هندوستان برمی‌گردند.

او بعد از آن حرم را برای سکونت خود انتخاب می‌کند، اما از آنجایی که در‌های حرم هر شب ۲ ساعت از اذان مغرب گذشته بسته می‌شد، خادمی او را از حرم بیرون می‌اندازد و همین آغاز داستانی می‌شود برای شکل‌گیری نخستین کفشداری خارجی در حرم امام‌رضا (ع). کفشداری که امروز نسل پنجم از آن نیز  در حرم مطهر خادمی می‌کند.


غلامی که عزیز شد

همچون روایت‌هایی که از جیگی جیگی ننه خانوم برای عزیزشدن در حرم امام‌رضا (ع) است، برای هندی‌زاده هم کم روایت نیست. یکی از این روایت‌ها که در منابع تاریخی زیادی آمده است، عزیزشدن بعد از خواب خادم دربان‌باشی است. این مرد هندو بعد از آنکه توسط خادم از حرم بیرون انداخته می‌شود، خلاف دیگران تا صبح پشت در حرم می‌نشیند. آن‌زمان حرم بیشتر از سه در نداشت.

اذان صبح که دربان‌باشی در را باز می‌کند، می‌بیند همان مرد سیاهی که آخر شب بیرون انداخته هنوز پشت در منتظر ورود است. او این مرد را نسبت می‌دهد به خوابی که همان شب دیده است. گویا در خواب امام رضا (ع) به او گفته چرا غلام من را بیرون کردی؟

دربان‌باشی دست مرد هندو را می‌گیرد و نزد مسئول تشریفات می‌برد. آن‌ها هم که از حرف‌های هندو سر در نمی‌آوردند او را به خانه یکی از علمای مسلط به زبان اردو می‌برند. دربان‌باشی آنجا خوابش را تعریف می‌کند. هندو هم می‌گوید من جهانگردم  و مسلمان نیستم، اما شیفته امام (ع) شده‌ام و می‌خواهم مسلمان شوم و در حرم برای همیشه بمانم. این می‌شود که او مسلمان می‌شود و در همان خانه براساس همان خواب، نامش را می‌گذارند «غلامرضا هندی‌زاده».


هم کوجی تو بردار!

«هم کوجی تو بردار» نخستین حرفی بوده که هندی‌زاده در آن خانه پیش همه می‌گوید. یعنی می‌خواهم کفش زائر‌ها را بردارم. گویا دلش می‌خواسته کفشدار حرم باشد. این می‌شود که برای غلامرضا در صحن نو (آزادی فعلی) نزدیک آرامگاه شیخ بها‌یی با تغییر در یکی از راهروها، کفشداری درست می‌کنند. خودش را هم می‌گذارند مسئول این کفشداری. کفشداری که روایت آن در اسناد آستان قدس با کفشداری شماره ۸ هندی‌ها ثبت شده است.

هندی‌زاده تا آخر عمر در این کفشداری می‌ماند. در مشهد ازدواج می‌کند و صاحب یک فرزند پسر به نام غلامحسین می‌شود. او بعد از شناخته‌شدن به‌عنوان تنها خارجی‌ای که اداره کفشداری را در پایین پای حضرت (ع) برعهده گرفته است، کم‌کم برای هندی‌ها در نزدیک همین کفشداری اتاقی درست می‌کند تا آن‌ها که به زیارت می‌آیند در این مکان ساکن شوند. بعد از همین اتفاق‌ها مشهدی‌ها به هندی‌زاده لقب کفشدار را می‌دهند و صدایش می‌کنند غلامرضا کفشدار هندی‌زاده.


نسل‌در نسل کفشدار

هندی‌زاده‌ها هنوز هم میراث‌دار غلامرضا در کفشداری حرم هستند. امروز نسل پنجم او با نام حسین ارجمندنیا، کفشدار حرم، است. حسین، پسر محمد ارجمندنیاست که سال ۱۳۳۷ فامیلش را از کفشدار هندی‌زاده به ارجمندنیا تغییر داد و در سال ۱۳۶۲ از کفشداری شماره ۸ هندی‌ها بازنشسته شد.

البته محمد ارجمندنیا این روز‌ها با ۸۳ سال سن از خادم‌های افتخاری حرم است. کسی که از ده‌سالگی کفشداری در حرم را شروع کرده است و خاطرات زیادی از کفشداری در حرم دارد. آن‌طور که او به یاد می‌آورد پدرش، علی کفشدار هندی‌زاده، نسل سوم کفشداری هندی‌ها در حرم بود که سال ۱۳۳۵ درگذشته است.

او می‌گوید: جدمان غلامرضا که روایت کفشدارشدنش به‌عنوان یک هندی در آستان قدس ثبت شده؛ با ازدواج در مشهد صاحب پسری به نام غلامحسین می‌شود. از غلامحسین هم ۲ پسر به نام علی و غلامرضا می‌ماند. علی پدر من از کودکی در حرم کفشدار می‌شود و غلامرضا برادرش هم بعد‌ها به‌عنوان معاون به مدیریت اداری و دفتری خزانه آستانه می‌رود.

سال ۱۳۲۴ پای من هم در ده   سالگی به کفشداری هندی‌ها باز شد. خانه‌مان در کوچه تقی بنگی دور فلکه حضرت بود که پدرم نزدیک همین کوچه مسافرخانه‌ای به نام پاکستان داشت. بعضی روز‌ها پدرم من را به مسافرخانه یا سر کفشداری می‌برد. علاقه‌مند این‌کار بودم و ادامه دادم تا شدم ادامه‌دهنده کفشداری هندی‌ها.

البته فامیل من هم کفشدار هندی‌زاده بود که سال ۱۳۳۷ بعد از گذشت حدود نیم‌قرن از استقلال‌طلبی پاکستان از هندوستان و جمع‌شدن بیشتر شیعیان در پاکستان، تصمیم گرفتم فامیلم را از عنوان خارجی به ایرانی برگردانم و ارجمندنیا کردم.

 

داستان سیه‌چهره دوست‌داشتنی هندو!
کفش را با دوشاخ برمی‌داشتیم و پول می‌گرفتیم

کفشداری‌های قدیم نه قفسه داشت نه دم و دستگاه امروز را. در هر کفشداری یک دوشاخ بود و یک تخت چوبی. منظورم زمان کفشداری پدرم است. البته خودمم هم دوشاخ‌ها را تا حدودی یادم هست. وقتی زائر می‌آمد کفش‌هایش را در می‌آورد و کفشدار هم با دوشاخ کفش را برمی‌داشت می‌گذاشت روی تخت. موقع رفتن زائر، دوباره با دوشاخ کفش‌ها جفت‌شده جلو پایش گذاشته می‌شد. چون زائر کم بود و خبری از نمره نبود.

کفشدار‌ها حقوق هم داشتند که این حقوق را رضاخان قطع کرد، آن هم به این دلیل که به نایب‌التولیه خبر رسانده بودند که زوار به کفشدار‌ها هدیه می‌دهند و آن‌ها نیاز به حقوق ندارند.

قبل از این اتفاق هر کفشدار علاوه بر مقداری پول هر ماه ۳ خروار گندم هم به‌عنوان مزد از آستانه می‌گرفت. به خاطر همین قطع‌شدن حقوق، پول‌گرفتن از زائر‌ها در قبال نگهداری از کفش‌هایشان در حرم روال شد.

این رسم تا زمان انقلاب ادامه داشت تا اینکه با آمدن آقای طبسی که همیشه من را محمد هندی صدا می‌کرد؛ پیشنهاد دادم پرداخت حقوق به تعدادی از کفشدار‌های قدیمی دوباره از سرگرفته شود و از بلندگو‌ها به مردم اعلام شود کفشداری‌های حرم رایگان شد. آقای طبسی هم موافقت کرد. آقای طبسی علاوه‌براین خادم‌های افتخاری زیادی را جذب کفشداری‌ها کرد.

 

داستان سیه‌چهره دوست‌داشتنی هندو!

 

دکتر شادمان در قضیه کتاب‌های ادعیه بی‌تقصیر بود

بیش‌از ۱۰ نایب‌التولیه را در آستانه دیده‌ام. در بین این‌ها قبل از انقلاب؛ مرحوم دکتر سیدفخرالدین شادمان آدم دیگری بود. خاص و دوست‌داشتنی. کسی که دلسوز بود و دنبال توسعه حرم مطهر. در زمان او به دستورش گنبد و صحن ‌ا... وردی‌خان تعمیر اساسی شد.

زمین دارالضیافه را سنگ کاشی از نوع مرمر کردند. در مدرسه علی‌نقی میرزا تزییناتی انجام داد. درِ اتاق‌های آسایشگاه خادمان را برداشت و دورش را معرق کاری کرد. در دوران او بود که نمره‌های کفشداری رنگ‌دار شدند. به دستور او نمره‌های هر کفشداری به رنگی از سبز، زرد، قرمز و ... درآمد.

بعد از جلو هر کفشداری تا درِ مطهر موکتی به همان رنگ نمره انداختند تا زائران در پیداکردن کفشداری سردرگم نشوند و خیلی نمونه‌های دیگر.

دلسوز مردم بود. در هفته چندبار عصر‌ها تمام رواق‌های حرم را دور می‌زد. اگر می‌دید پیرمرد و پیرزنی نشسته  است به همراه رئیس تشریفات می‌رفت و پای دردلش می‌نشست. اگر این فرد از مشکلات و نداری‌اش می‌گفت همان‌جا دستور می‌داد به او ۸ تا ۱۵ تومان پرداخت شود.

من خودم چندبار دیدم که به زائر‌های پیر مشکل‌دار ۱۵ و ۱۰ تومانی می‌دهد.
 دلسوزی‌اش تا جایی پیش رفته بود که ماشین اورژانس حرم را مأمور کرده بود هر ماه به چند روستا در اطراف مشهد سر بزند. همراه این خودرو کلی دارو و پزشک بود. این خودرو به روستا‌ها سر می‌زد و پزشک آن بیماران را ویزیت کرده  و داروی رایگان به آن‌ها می‌داد.

این نایب‌التولیه در دوران مدیریتش با مشکلات خاصی روبه‌رو شد. یکی از مهم‌ترین آن‌ها که استعفای او را به همراه داشت، قضیه پیداشدن کتاب‌های ادعیه در توالت شاهی بود. محمد ارجمندنیا که از نزدیک شاهد این صحنه بود، این را پاپوش مخالفان شادمان می‌خواند: شادمان مخالفانی داشت.

افرادی که دوست داشتند فرد حمایت‌شده خودشان نایب‌التولیه شود. یکی از همین افراد که در مشهد برای خودش شناخته شده هم بود، یک روز دستور داده بود تعداد زیادی کتاب‌های ادعیه را به توالت شاهی منتقل کنند. جالب اینکه خودش فردای همان روز آمد به کفشداری هندی‌ها و گفت محمد آقا فهمیدی چه شد.

این آستانه که حساب و کتاب ندارد کتاب‌های ادعیه را داخل توالت شاهی گذاشته‌اند و من اکنون ۲ کیسه بیرون آوردم و گذاشتم دم جوی آب خیابان و داریم تمیز می‌کنیم. این اتفاق کلی سروصدا کرد و به ضرر دکتر شادمان تمام شد. مخالفانش چنین بلایی را سرش آوردند. شادمان هم استعفایش را نوشت و رفت.

 

بسته‌شدن کفشداری هندی‌ها

کفشداری هندی‌ها هویت تاریخی داشت. علاوه‌براین در صحن آزادی کمک به رفاه حال زائران می‌کرد. اما نمی‌دانم چه شد که این کفشداری را بستند، حالا هم دنبال این هستم تا بتوانم مجوزش را بگیرم که مثل سابق کفشداری هندی‌ها باز شود.

طبق گفته‌های محمد ارجمندنیا بعد از حدود ۱۷۰ سال در کفشداری هندی‌ها چند سال قبل بسته شد و تا به امروز هم باز نشده است. کفشداری که حتی محل دفن جد هندی‌زاده‌ها، یعنی غلامرضا و پسرش غلامحسین کفشدار، هم هست.

خاطره‌بازی با کفشدار قدیمی حرم

  • دکتر شادمان سال ۱۳۳۵ تصمیم گرفت محل گنبد ا... وردی‌خان را سنگ‌فرش کند. برای بتن‌ریزی دستور داد تا کف را بکنند.کارگر‌ها بعد از کندن ۵ متر به کلی جسد رسیدند. من را هم سر صحنه جسد‌ها بردند. وقتی آنجا رسیدم به چشم خودم دیدم که کلی آدم دسته‌جمعی دفن شده‌اند. گویا اجساد متعلق به جنگ‌های پیش بود که مشهدی‌ها در آن کشته شده بودند.
  • قبل از سال ۱۳۲۰ وضع دفن افراد در حرم حساب و کتاب صحیحی نداشت و هرکس هرجا دلش می‌خواست از آستانه تقاضای قبر می‌کرد. چون جمعیت هم کم بود و تعداد فوتی‌ها هم اندک، موافقت می‌شد. برای همین اموات فقط در شب و بعد از بسته‌شدن در‌ها دفن می‌شدند.* در‌های حرم ۲ ساعت بعد از اذان مغرب بسته می‌شد. قبل از بسته‌شدن یکی از مؤذن‌ها یا خادم‌های خوش‌صدا در صحن‌ها داد می‌زد «فی‌امان‌ا.»، «ایهالحاضرین فی‌امان‌ا...» همه می‌پرسیدند خادم چه می‌گوید و توضیح می‌دادیم موقع زیارت تمام شده زمان غبارروبی است. در‌ها دوباره اذان صبح باز می‌شود.
  •  در سال‌های جوانی از شاگرد‌های استاد شریعتی در کانون نشر حقایق اسلامی بودم. زمانی هم که استاد فوت کرد با تصمیم آقای طبسی و موافقت مقام معظم رهبری استاد را در حرم دفن کردند.
  •  مشهد قدیم مثل امروز بزرگ نبود. از سمت طبرسی دروازه‌ها در همین چهارراه مقدم فعلی بنا شده بود و از سمت خیابان تهران هم تا همین فلکه برق بود. از طرف دیگر هم از حرم تا میدان پایین‌خیابان و سمت عیدگاه هم تا آن طرف بازار رضا فعلی. محوطه و جمعیت کم بود. ساعت چندان هم وجود نداشت برای همین ساعت بزرگ حرم آن‌قدر صدا داشت و بلند بود که به همه ساعت را اعلام می‌کرد.
  • سمت راست صحن انقلاب فعلی حوض انباری بود با ۳۰ تا ۴۰ پله. این حوض انبار از دو طرف راه داشت. شب‌ها آب جوی خیابان را داخل منبع آن می‌بستند. چند نفر هم اطراف سقاخانه بودند که مشک داشتند و مشک‌هایشان را از همین پر و بین مردم پخش می‌کردند.
  •  تا قبل سال ۱۳۴۰ سقف نقاره‌خانه از چوب بود و حالت شیروانی داشت که پیرنیا تغییرات آن را شروع کرد. بازسازی‌اش کرد. کاشی‌های معرق زیبایی در آن نصب کرد. البته این نقاره‌خانه از چند قرن قبل یک فیروزه در سقف دارد؛ سنگی که زمان‌های قدیم بین مردم خیلی معروف بود. می‌گفتند این خراج یک کشور از نظر قیمت است، اما به این صورت نیست. جز این عکس ۲ شیر هم روی سردر زیر نقاره‌خانه است که به روایت حضور امام‌رضا (ع) در مهمانی با حضور مأمون برمی‌گردد.
  • اطراف حرم بازار‌های زیادی داشت. یکی از معروف‌ترین‌ها بازار زنجیر بود. جلو این بازار زنجیر کشیده بودند تا کسی با بار و گاری وارد حرم نشود، برای همین به بازار زنجیر معروف شده بود.

 

* این گزارش پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۹۷  در شماره ۳۰۰شهرآرا محله منطقه ثامن به چاپ رسیده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44