وقتی صحبت از سادات در مشهد میشود، خاندان سادات رضوی، بیشتر از هر خانواده دیگری اسمشان به میان میآید و میتوان گفت بزرگترین خاندان سادات مشهد همین رضویها هستند که از دوره صفویه تا پایان قاجاریه، اداره حرم را برعهده داشتند، اما شاید برایتان جالب باشد که بدانید این دودمان، نخستین ساداتی نیستند که به مشهد پا گذاشتند و اداره حرم مطهر رضوی را برعهده گرفتند.
درواقع پیش از سادات رضوی، این سادات موسوی بودند که در قرن چهارم به بلاد توس آمدند و امور بقعه شریف رضوی و نقابت سادات را برعهده گرفتند. اندک پژوهشهای انجامشده درباره این تیره سادات، تنها منابع دردسترسی هستند که میتوان بهسراغشان رفت و در آستانه عید غدیر، گردوغبار از آنها زدود.
با این بهانه، این قصه کوتاه قصد دارد به سادات موسوی مشهد و نقش آنها در اداره حرم مطهر بپردازد؛ البته این نکته را هم باید در خاطر نگه داشت که وقتی قرار است یک ماجرا را از میان اوراق بهجامانده از هزارسال پیش بیرون بکشیم، دیگر خبری از جزئیات آن نخواهد بود.
همین که در یک سند یا کتاب، نامی از آن موضوع بیاید یا چند خط دربارهاش حرف بزنند، یعنی گوشهای از جورچینمان را یافتهایم. درباره سادات موسوی نیز این قاعده برقرار است و گاهی در یک دوره فقط یک نام از آنها آورده شده است و چارهای جز بسنده کردن به این اندکهای تاریخی نیست.
شاید بهتر باشد پیش از هر سخنی، پرده از نسب سادات موسوی برداریم. این تیره سادات، یادگاران بهجامانده از حمزه، پسر امام موسیکاظم (ع) و برادر امامرضا (ع)، هستند. وقتی که هشتمین امام شیعیان در اوایل قرن سوم هجری ناگزیر شد به دعوت مأمون و به عنوان ولایتعهدی عزم خراسان کند، از امامزادگان و سادات، خواست همراهش به ایران مهاجرت کنند.
معروفترین مهاجرانی که عزم دیار فارسیزبانان را کردند، شاهچراغ (احمدبنموسی (ع) و حضرت فاطمهمعصومه (س) بودند که پس از امام (ع) راهی دیارخراسان شدنداما تعدادی از سادات، حضرت رضا (ع) را همان زمان همراهی کردند و حضرتحمزه، یکی از همین سادات بود که به این دعوت لبیک گفت.
تاریخنگاران آوردهاند که مأمون با شنیدن خبر ورود کاروان سادات، احساس خطر میکند و دستور شهادت حضرت رضا (ع) و قتل کاروان امامزادگان و ساداتی را که راهی خراسان بودهاند، صادر میکند. در شیراز، احمدبنموسی (ع) به شهادت میرسد و حمزهبنموسی (ع) مجروح میشود که با رسیدن به شهرری، او هم دار فانی را وداع میگوید و در یک باغستان دفن میشود.
اکنون حرم عبدالعظیم حسنی در ری از همسایهاش آوازه بیشتری دارد، اما بسیاری، دلیل سکونت عبدالعظیم در ری را قبر حضرت حمزه میدانند.
حمزه صاحب سه پسر و هشت دختر بوده است. نوه ایشان که فرزند پسر سومش ابوالقاسم بود و احمدالاسوده نام داشت، نخستین کسی است که در عصر سامانی به پابوسی مضجع شریف امامرضا (ع) میآید و در این دیار ماندگار میشود و نقابت سادات (مسئول رسیدگی به امور اجتماعی، حقوقی و مالی سادات) این شهر را برعهده میگیرد.
او که نخستین فرد در قرن چهارم قمری از تبار سادات موسوی است، در اداره حرم نقش داشته و بعدها، در مجاورت سلطان توس درمیگذرد و مقام نقابتش را به پسرش میسپارد؛ پسری که راه پدر را پیش گرفته، در همین مسیر از دنیا میرود.
شاید نتوان از جزئیات زندگی این پدر و پسر در توس چیزی نوشت، ولی میدانیم که سادات در آن زمان در اطراف و اکناف مقبره ثامنالائمه (ع) ساکن شده بودند و پسران حمزه، مسئولیت آنان و امور بارگاه امامهشتم (ع) را برعهده داشتند.
درمیان اخباری که از آن عصر برای ما بهجا مانده است، ردونشان سادات موسوی در نقابت و اداره آستان معلوم است؛ البته وقتی صحبت از قرن چهارم هجری میشود، باید دانست که آن زمان هنوز خبری از شهر مشهد نیست و آرامگاه امامرضا (ع) هنوز یک بقعه کوچک است که نخستین گلدستهاش در این زمان ساخته میشود و سایه بلند میکند.
در دوران غزنوی، حرف زیادی از سادات موسوی نیست و فقط در جایی اشاره شده است که سلطان مسعود، تولیت حرم را از این تبار میگیرد و آن را به سیدابوجعفر، از سادات آلزباره سبزوار، میدهد؛ اتفاقی که باعث میشود در این دوره، امور حرم و نقابت سادات مشهد از دوش موسویها برداشته شود. این نقابت در عصر سلجوقی به آنها بازمیگردد و مشهد به کانونی برای تبلیغ تشیع تبدیل میشود.
در این زمان، سلطانسنجر حکم نقابت سادات موسوی را تفویض و تثبیت میکند. در گزارشی از ابنفندق (از علمای همان زمان) درباره سادات موسوی آمده است که در آن زمان، جمالالدیننامی و سپس پسرش ابوالحسن، سرپرست سادات بودهاند و درباره ابوالحسن که نابینا بوده، نوشته است: «او سیدالنقبا و کریم خراسان بود که متولی عمل نقابت بود و ریاست برعهده داشت».
شاید بخت، یار سادات موسوی بود که بیهقی در دوره آنها میزیست و در مراسم ترحیم کمالالدینعلی، یکی از نقیبان سادات، شرکت کرده بود. همین همزیستی زمانی باعث شده است که این تاریخنویس، گاهی از موسویها در کتاب خودش یاد کند و سررشتهای برای ما بماند تا پی آن را بگیریم. بیهقی در کتابالانسابش که در سال ۵۵۸ نوشته، یکی از سادات موسوی را متولی حرم و نقیب و رئیس مشهد، معرفی کرده است.
در این زمان، علویها بیشترین ساکنان حریم مشهدالرضا بودهاند و سلاجقه و خوارزمشاهیان که شیعه نبودند، عنادی با حرم حضرت و آبادانی آن نداشتند. نخستین تلاشها برای گسترش حرم، مربوطبه این دوره بوده است و مسجد بالاسر و کاشیهای سنجری که ازاره بقعه مطهر را پوشانده (از باارزشترین آثار معماری و هنری آستان مقدس است)، از این دوره برجای مانده است.
ردپای سادات موسوی در کاشیهای سنجری هم باقی است. در قسمتی از این کاشیها نسب یکی از سادات موسوی یاد شده که متأسفانه نامش در طول تاریخ از قلم افتاده است. طبق این سند تاریخی، به نقیب سادات آن زمان لقب «سیداجل» داده میشد. سنگاب خوارزمشاهی که اکنون موزهآرای آستان قدس رضوی است، نیز به سفارش و نظارت محمدبنحیدر موسوی ساخته شده که البته معلوم نیست چه نقشی در حرم مطهر داشته است.
وقتی به دوره ایلخانی برویم، میبینیم که آن زمان سادات مشهد آبرو درمیان میگذاشتند و با حکمرانان مدارا میکردند تا این شهر و بارگاه رضوی حفظ شود. مشهد حتی در حمله نخست مغولان به نوغان و اطراف آن، آسیب ندید و سیدابوتراب در توس با مغولان راه آمد تا مشهد در امان بماند.
در حمله دوم این قوم نیز خبری از تسخیر یا قتلعام و خرابی شهر نیست. سیدبدرالدین، نقیبسادات مشهد و احتمالا رئیس و متولی حرم مطهر، در شیعه شدن سلطانمحمد خدابنده، خان ایلخانی، نیز نقش داشته است تا مشهد به روند رو به رشد خودش ادامه بدهد. در منابع آمده است که سیدبدرالدین، نقیبسادات مشهد، پیش سلطان آمد و خدابنده او را تعظیم و تکریم کرد و حتی یکی از سادات موسوی دفتردارش بوده است.
شاید همین دوستی باعث میشود که سلطانمحمد، گنبد مطهر را تعمیر کند. طبق اخبار تاریخی، مشهد در این زمان رونق داشته و مشمول حمایت ایلخانیها بوده است. ابنبطوطه، گردشگر مغربی که در سال ۷۳۳ هجریقمری به مشهد رسیده، نیز با امیربدرالدین که آن زمان نقیب مشهد بوده است، ملاقات میکند تا ثابت شود در آن زمان، هنوز موسویها قرص و محکم بر جایگاه نیابت بارگاه رضوی نشستهاند.
عصر تیموری، دوران شکوفایی مشهد بوده است. شاهرخمیرزا، هم مشهد را دوست داشته و هم به سادات آن احترام میگذاشته است. برحسب ظاهر، دارالسیاده حرم را او به همین دلیل ساخته است. در این عصر، امیرغیاثالدین، از سادات رضوی، در مشهد نقیب میشود تا سادات رضوی اندکاندک همدوش سادات موسوی، امور سادات و حرم را برعهده بگیرند.
امیرنظامالدین، از سادات موسوی، پدر سلطان غیاثالدینمحمد (صاحب گنبدخشتی)، لقب سلطانالنقبا را داشته که این لقب بر سردر مسجد بالاسر نیز نگاشته شده است و حکایت از تجدید عمارت مسجد بالاسر به فرمان او دارد. در دوره تیموری و نیابت موسویها بر حرم، دارالحفاظ، دارالسیاده، دارالسلام، مسجد گوهرشاد، مدرسه پریزاد، مدرسه دودر و مدرسه بالاسر به بناهای حرم افزوده میشود.
در نسبنامه سادات موسوی از دو نفر با نام سیدرضیالدین و سلطانعلیاکبر هم یاد میشود که نقابت را در این دوره برعهده داشتهاند. در زمان سلطانحسین بایقرا و امیرعلیشیرنوایی نیز اداره امور مشهد و حرم مطهر در دست سادات موسوی و رضوی است.
باتوجهبه دیگر اسناد، بهنظر میآید که سادات موسوی هنوز در این زمان در رأس امور حرم بوده اند. اما مشهد در این زمان آشفته میشود، به دست ازبکان و سپس صفویان، تسخیر و مدام میان این دو، دستبهدست میشود. در این اتفاقات، عدهای از سادات کشته میشوند و دیگر اثری از سادات موسوی در رأس امور حرم و نقابت سادات نیست.
با روی کار آمدن صفویها، سادات موسوی عملا دیگر در رأس امور حرم نیستند و نظامالملک، از سادات رضوی، متولی امور حرم میشود. پس از این، موسویها دیگر تولیت امور آستان را برعهده ندارند؛ اگرچه همچنان در امور داخلی حرم و بیوتات آن نقش دارند که این امر تا عصر حاضر ادامه دارد.