کد خبر: ۱۳۰۹۱
۱۴ مهر ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰

خاطرات اصغر محمودی از اولین سال‌های مهاجرت به مشهد

اصغر محمودی می‌گوید: پدرم، با یک موتور یاماهای‌۱۰۰ همراه مادر و دو برادرم، از اهواز به مشهد سفر کردند و نمک‌گیر و پابند همسایگی امام‌رضا (ع) شدند. وقتی به اهواز برگشت، آن‌قدر از مشهد و حال و هوایش گفت که همگی هوایی شدیم و سال بعد خانه و زندگی‌مان را به این شهر آوردیم.

اصغر محمودی، بیست‌سال پیش، زمانی‌که بیست‌ساله بود، همراه خانواده‌اش از اهواز به مشهد آمدند و در خیابان گلریز‌۲، محله جلالیه ساکن شدند. برای اصغر آقا، سال‌های اولیه مشهدی‌شدنش پر از خاطرات جورواجور و شیرین است. از خاطره دوستی و هم‌بازی‌شدن با بچه‌محل‌ها تا کسب‌وکاری که پر از دردسر و هیجان بوده است. آن‌قدر نیمه دوم عمرش در این محله و مشهد برایش ارزشمند است که خودش را بیشتر مشهدی می‌داند تا اهوازی.

پدرم، عبدالحسین با یک موتور یاماهای‌۱۰۰ همراه مادر و دو برادرم، از اهواز به مشهد سفر کردند و نمک‌گیر مشهدی‌ها و پابند همسایگی امام‌رضا (ع) شدند. وقتی به اهواز برگشت، آن‌قدر از مشهد و حال و هوایش گفت که همگی هوایی شدیم و سال بعد خانه و زندگی‌مان را به این شهر آوردیم.

 

 

خاطرات شیرین اصغر محمودی از اولین سال‌هایی که مشهدی شده است

خانه ما دیواربه‌دیوار مسجد و حسینیه امام‌سجاد (ع) بود. اول‌ازهمه در این محله راه پایم به همین مسجد باز شد و کم‌کم مکبر و مؤذن شدم. حاج‌حسین جوانمرد‌سیستانی، از بزرگان مسجد، روی خوش به من نشان می‌داد و راهنمایی‌ام می‌کرد.

 

خاطرات شیرین اصغر محمودی از اولین سال‌هایی که مشهدی شده است

بوستان وحدت در سمت محله ما یک راسته آسفالت داشت که دو‌طرفش درختان سیب بهاره کاشته بودند. آنجا مکانی برای والیبالیست‌ها و فوتبالیست‌های این اطراف بود. تقریبا هر‌روز اینجا با بچه‌ها تا دم غروب گل‌کوچک بازی می‌کردیم.

 

خاطرات شیرین اصغر محمودی از اولین سال‌هایی که مشهدی شده است

بعد‌از فوتبال معمولا گرسنه و خسته بودیم و با دوستانم، مجتبی جان‌پناه، هادی صارمی و علی حسین‌زاده به سمت باغ‌تره‌ها می‌رفتیم و گوجه‌فرنگی، خیار یا کاهو می‌کندیم و می‌خوردیم. یک‌بار صاحب زمین، ما را گرفت و تا جا داشت، کتک زد. بعد‌ها از او حلالیت گرفتم.

 

خاطرات شیرین اصغر محمودی از اولین سال‌هایی که مشهدی شده است

بیمارستان امام‌زمان (عج) در آن دوران این‌قدر بزرگ نبود و بیشتر شبیه درمانگاه بود. یک‌بار زمانی که داشتیم فوتبال‌بازی می‌کردیم در حاشیه آسفالت زمین خوردم. خرده‌شیشه روی زمین بود و آرنجم چاک خورد. بچه‌ها هول کردند و سراسیمه خودمان را به این درمانگاه رساندیم. پدرم آمد و چند‌سیلی به صورتم زد و می‌گفت «به‌جای درس‌خواندن چرا این‌قدر فوتبال‌بازی می‌کنی؟»

 

خاطرات شیرین اصغر محمودی از اولین سال‌هایی که مشهدی شده است

مغازه نبش خیابان گلریز‌۲ محل اولین کسب‌وکار من بود. حدود سال‌۱۳۸۵ اینجا گیم‌نتی باز کردم و کنارش به بچه‌ها کار با رایانه را آموزش می‌دادم. بچه‌های این محدوده خیلی شر بودند. یک دمپایی ابری داشتم دم دستم و هر‌کدامشان حرف زشت می‌زد یا فحش می‌داد، به‌شوخی با دمپایی چندتایی به آنها می‌زدم.

 

* این گزارش دوشنبه ۱۴ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۲ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44