کد خبر: ۱۲۳۹۳
۰۹ تير ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
پختگی شعرهای محمدجواد منوچهری پای کوره

پختگی شعرهای محمدجواد منوچهری پای کوره

محمدجواد منوچهری چند جلد کتاب غزل و رباعی منتشر کرده و مقام‌های ادبی بسیاری دارد، اما زندگی شغلی‌اش در ظاهر سنخیتی با روح لطیفش ندارد. رشته تحصیلی‌اش متالورژی بوده و حالا مسئول کنترل کیفی یک آزمایشگاه است.

برای محمدجواد سیزده‌ساله، آن روز قرار بود یکی از باشکوه‌ترین روز‌های زندگی‌اش باشد؛ روزی که برای اولین‌بار شعرش را در جمع شاعران باسابقه مشهد، در محفل انجمن ادبی رضوی خواند. اما هیچ‌چیز آن‌طور‌که خیال می‌کرد، پیش نرفت.

آخرین‌نفری بود که با اصرار موفق شد چند بیت بخواند. بین آن‌همه مرد بزرگ‌سال و شاعر کهنه‌کار، او تنها نوجوان جمع بود؛ کوچک‌تر و غریبه‌تر از همه. کسی انگار حوصله شنیدن شعر پسربچه‌ای تازه‌وارد را نداشت. صدایش می‌لرزید، ولی چشم‌هایش برق امید داشت. پس‌از تمام‌شدن شعرش ناگهان یکی از شاعران جدی جمع، با صدای خش‌دار، بی‌مقدمه گفت: «این چرت‌وپرت‌ها چیست که می‌خوانی؟»

همین جمله برای شکستن محمدجواد منوچهری کافی بود. تصویر آن محفل، نگاه‌های بی‌تفاوت، و آن جمله تلخ، تا سال‌ها با او ماند. شاعر شد، اما در سکوت. شعر گفت، اما برای خودش. در خانه ماند با کتاب‌هایش. البته آن تجربه تلخ، خوبی‌هایی هم داشت. بذر مسیری تازه را در دلش کاشت. سال‌ها نشست و خواند؛ دستور زبان، عروض و قافیه، سبک‌ها و ساختارها. خودش را ساخت.

حالا که سال‌ها از آن ماجرا گذشته، محمدجواد ساکن محله پورسینا نه‌تنها چند جلد کتاب غزل و رباعی منتشر کرده و مقام‌های استانی و کشوری ادبی کسب کرده، بلکه سرایش شعر را هم آموزش می‌دهد و محفل ادبی خودش را نیز راه انداخته است؛ محفلی برای نوجوان‌ها، برای آنهایی که شاید مثل خودش در سن‌وسال کم، دل‌نازک و بی‌تجربه باشند. می‌خواهد بچه‌ها، وقتی برای اولین‌بار شعرشان را می‌خوانند، با لبخند از جلسه بیرون بروند، نه ناامید و سرگردان.

 

در کوچه‌باغ‌های بی‌انتها‌ی شعر

محمدجواد منوچهری، کودکی و نوجوانی‌اش را در کوچه‌باغ‌های بی‌پایان شعر و داستان گذراند؛ لابه‌لای ابیات شاعران بزرگ فارسی. اما برخلاف خیلی از شاعران که با حافظ و سعدی پا به دنیای شعر می‌گذارند، او دل‌باخته رهی معیری بود. شعر‌های رهی را از حفظ می‌کرد، زیر لب زمزمه می‌کرد و به دنیایی پا گذاشت که قرار بود سال‌ها مأمن و پناهگاهش باشد.

شعر و نوشتن، خیلی زود به‌سراغش آمدند. هنوز حروف الفبا را کامل یاد نگرفته بود که خودش را مشغول نوشتن یافت. او که متولد ۱۳۶۲ است، خوب یادش هست که اولین شعرش را در کلاس دوم دبستان سرود و پر از تردید، آن را برای چند‌نفر از دوستانش خواند. بچه‌ها هیجان‌زده بودند و سر کلاس به معلم گفتند که محمدجواد شاعر است! معلم از او خواست شعرش را برای همه بخواند. با خجالت قبول کرد، اما برخلاف تصوراتش، همه تشویقش کردند. همان تشویق‌های کودکانه، اما صادقانه، برای او آغاز راهی شد که تا امروز ادامه دارد.

 

حرف‌زدن شاعر با شعرش

سیزده‌ساله بود که به اصرار یکی از دوستانش راهی انجمن شعر رضوی در حرم شد؛ محفلی پر از شاعران باسابقه. اما برخورد جدی یکی از شاعران و انتقاد از شعر محمدجواد، باعث شد مدت‌ها از انجمن‌ها فاصله بگیرد. زخمش را تا مدت‌ها در دل نگه داشت. آن زمان خبری از شبکه‌های اجتماعی هم نبود.

شعر را در خلوت خودش می‌نوشت و در سکوت می‌خواند. گاهی ازطریق یکی از آشنایان، در قفسه‌های کتابخانه حرم به‌دنبال کتاب‌های مرجع می‌گشت. هرچه درباره عروض، قافیه، اعراب‌گذاری و اصول زبان پیدا می‌کرد، بادقت می‌خواند.

بعد‌ها که نرم‌افزار‌های مجازی آمد، توانست با دیگر شاعران و استادان آشنا شود. شعرهایش را برایشان می‌فرستاد، ایراد می‌گرفتند، نقد می‌کردند، بحث می‌کردند. این تعامل‌ها قدمی مهم در رشدش شد.

کم‌کم پیام‌هایی دریافت کرد: «آیا می‌توانی به ما هم سرودن شعر را یاد بدهی؟» همین پیام‌ها آغاز راه تدریسش شد. دیگران شعرهایش را می‌خواندند، جذب زبان و نگاهش می‌شدند و پیدایش می‌کردند. می‌گوید: شاعر باید شعرش حرف بزند، نه خودش.

 

یکی از همین بچه‌ها

بعداز سال‌ها فعالیت در فضای مجازی و دیده‌شدن توسط مخاطبان شعر، بالاخره به اصرار دوستان شاعرش دوباره به محافل ادبی برگشت؛ بازگشتی پر از تردید، اما همراه با دلگرمی‌هایی تازه.

خاطره‌ای جالب از همان روز‌های اول برایمان تعریف می‌کند: دقیق یادم است. یک‌بار که بعد از مدت‌ها به یکی از جلسات انجمن‌ها رفتم، اتفاقی چشمم به همان شاعری افتاد که سال‌ها پیش، در کودکی‌ام، شعرم را بی‌رحمانه نقد کرده بود. حالا دیگر پیشکسوت جمع شده بود. شعرم را که خواندم، بلند شد و ایستاده تشویقم کرد. مرا نمی‌شناخت. بعد‌از جلسه، رفتم و ماجرای آن روز تلخ کودکی را برایش تعریف کردم. حسابی جا خورد...»

دیگران شعرهایش را می‌خواندند، جذب زبان و نگاهش می‌شدند و پیدایش می‌کردند

حالا محمدجواد در انجمن‌های مختلفی حضور فعال دارد؛ از انجمن فرهنگی سوره گرفته تا «تشرف» و دیگر محافل ادبی مشهد. حدود شش سال پیش بود که آموزش حضوری را هم آغاز کرد.

اولین‌بار در پارک کودک، برای انجمن «آهوی دل» در کوهسنگی جلسه‌ای برگزار کرد. بعد نوبت به انجمن «فروغ» در کتابخانه بوستان وحدت رسید و از آنجا به مدارس و حسینیه‌های منطقه ۶ مشهد رفت؛ جایی که خودش آن را پر از استعداد‌های خاموش می‌داند؛ «بچه‌هایی هستند با استعداد‌های فوق‌العاده، اما کسی نمی‌بیندشان. اغلبشان در خانواده یا مدرسه درک نمی‌شوند.

فضای فرهنگی مناسبی ندارند و نمی‌دانند با علاقه‌شان به شعر و نوشتن چه کنند. من خودم روزی یکی از همین بچه‌ها بودم. هیچ‌کس در اطرافم نمی‌فهمید که چرا شعر می‌نویسم. حتی برای خیلی‌ها نوشتن شعر، عجیب یا حتی بی‌معنی بود. نمی‌خواهم این بچه‌ها هم همان حس را تجربه کنند.»

 

کمبود فضای فرهنگی

با همین دغدغه‌ها بود که انجمن ادبی «چکامه» را در کتابخانه بوستان اردیبهشت راه‌اندازی کرد؛ محفل کوچکی که یک‌سال‌ونیم به‌طور منظم برای نوجوانان شاعر جلسه می‌گذاشت؛ رایگان، بی‌چشمداشت، فقط برای آنها که دلشان برای واژه‌ها می‌تپید. اما همکاری با کتابخانه ناگهان قطع شد. بدون توضیح مشخص.

حالا جلسات «چکامه» به منطقه ۴ منتقل شده، جایی دورتر، و بچه‌هایی که دل در گرو این جلسات دارند، مسیر‌های طولانی را طی می‌کنند تا بتوانند هر هفته چند‌ساعت شعر بخوانند و شنیده شوند. می‌گوید: همیشه نگران این بچه‌ها هستم. نگرانم که استعدادهایشان به هدر برود. بار‌ها با مسجد‌های محله خودمان، مثل مساجد پورسینا، صحبت کرده‌ام. در ظاهر استقبال می‌کنند، قول همکاری می‌دهند، می‌گویند برای بچه‌ها جلسه می‌گذاریم، اما در عمل هیچ اتفاقی نمی‌افتد.

با حسرت ادامه می‌دهد: اینجا کلاس‌های ورزشی چندسالی است برگزار می‌شود، برای ورزشکار‌ها برنامه دارند، هزینه می‌کنند، حمایت می‌کنند. اما برای بچه‌هایی که اهل نوشتن‌اند، اهل ادبیات و هنرند، هیچ فضا و امکانی وجود ندارد. کسی نیست که آنها را جدی بگیرد.

 

محمدجواد منوچهری شعرهایش را در محیط متفاوت کارش می‌سراید

 

شعر‌های داغ کوره‌ای

برگزاری محافل ادبی فقط بخشی از دنیای محمدجواد منوچهری است؛ شاعری که حالا چندین دفتر شعر در قالب‌های غزل و رباعی دارد. به قول خودش «سرودن، بیشتر از هر کار دیگری در دنیا دلش را گرم می‌کند.» برایش مهم نیست کجا باشد؛ خانه، اتاق کارش یا حتی مترو و اتوبوس. همین‌که بیتی در ذهنش جرقه بزند، فوری خودکار و دفترچه‌اش را از جیب بیرون می‌کشد و آن لحظه را روی کاغذ ثبت می‌کند.‌

می‌گوید هر چیزی می‌تواند الهام‌بخش باشد؛ از جمله ساده‌ای روی یک بیلبورد تبلیغاتی گرفته تا داستانی که چند روز پیش در یک کتاب‌خوانده. معتقد است نگاه شاعران به دنیا با دیگران فرق دارد؛ «گاهی فقط یک تصویر، یک حس گذرا یا یک جمله معمولی، می‌تواند روحت را قلقلک بدهد و جرقه یک شعر تازه شود.»

اما زندگی شغلی‌اش در ظاهر هیچ سنخیتی با این روح لطیف ندارد. رشته تحصیلی‌اش متالورژی بوده و حالا مسئول کنترل کیفی یک آزمایشگاه است؛ جایی که با فلز و کوره و سختیِ کار صنعتی سروکار دارد. خودش، اما این تضاد را عجیب نمی‌داند. با لبخند می‌گوید: باور می‌کنید خیلی از شعر‌ها همان پای کوره به ذهنم می‌رسند؟ همان لحظه از کنار کوره کنار می‌کشم، دفترم را در‌می‌آورم و می‌نویسم.»

برای خیلی‌ها جالب است که چطور شاعری در محیطی خشک و صنعتی دوام می‌آورد. اما محمدجواد اعتقاد دارد که دنیای درونی یک شاعر، جای امن و مستقلی است؛ دنیایی که حتی سروصدا و حرارت کوره‌ها هم نمی‌تواند خدشه‌ای به آن وارد کند.

 

از «گیدا» تا شعر‌های آیینی

نتیجه این‌همه علاقه، اشتیاق و سرایش‌های بی‌وقفه، مجموعه‌ای از کتاب‌های منتشرشده است. محمدجواد منوچهری اولین کتابش را در سال‌۱۴۰۱ با عنوان «گیدا» منتشر کرد؛ دفتری شامل صد غزل عاشقانه. گیدا تنها مجموعه مستقل اوست، زیرا با افزایش هزینه‌های چاپ، انتشار مستقل کتاب دیگر برایش ممکن نبوده است. همین باعث شد که مسیر انتشار را به سمت کتاب‌های اشتراکی ببرد.

آثار دیگرش دو هفته بعد از انتشار گیدا، در یک مجموعه شعر در کنار آثار چهار شاعر دیگر به چاپ رسید؛ کتابی با نام «رد پای سرخ دل» این مسیر ادامه پیدا کرد و منوچهری بعد‌ها با مجموعه مشترک «ماه‌اندیشان ماه‌قلم» و هشت کتاب اشتراکی دیگر در جمع شاعران فعال باقی ماند.

گاهی فقط یک تصویر، یک حس گذرا یا یک جمله معمولی، می‌تواند روحت را قلقلک بدهد و جرقه یک شعر تازه شود

او حالا چند سالی است که به سرودن شعر‌های آیینی هم می‌پردازد؛ شعر‌هایی با مضمون زندگی ائمه اطهار (ع). البته پیش از شروع این مسیر، مطالعه بسیاری کرده است.

خودش با صراحت می‌گوید: آفت شعر آیینی امروز، سندیت نداشتن مضامین آن است. خیلی وقت‌ها یک شاعر آیینی داستانی را در روضه می‌شنود، تحت‌تأثیر قرار می‌گیرد و شعری می‌سراید. اما به نظر من، اگر مثلا می‌خواهی درباره امام‌حسین (ع) شعر بگویی، قبلش باید کل زندگی ایشان را از کتاب‌ها و منابع معتبر بخوانی و بشناسی.

این دقت و جدیتی که در کارش دارد، بی‌نتیجه نمانده است. اشعار عاشقانه و آیینی محمدجواد منوچهری تا امروز بار‌ها در جشنواره‌های مختلف مورد تقدیر قرار گرفته‌اند، مانند جشنواره افق‌های روشن و جشنواره شعر ولایت. اما مهم‌ترین موفقیت او، کسب مقام اول در جشنواره ملی شعر نیکوکاری است؛ افتخاری که در خرداد سال‌۱۴۰۱ به دست آورد و همچنان یکی از نقاط عطف کارنامه هنری‌اش محسوب می‌شود.

 

شیرین‌تر از همه جایزه‌ها

یکی دیگر از نقاط عطف زندگی هنری محمدجواد منوچهری، خاطره‌ای است که هنوز هم با شیرینی خاصی از آن یاد می‌کند؛ خاطره‌ای که برایش حتی از دریافت مقام‌های گوناگون در جشنواره‌ها ارزشمندتر است؛ می‌گوید: این‌همه جایزه و مقام گرفتم، اما هیچ یک به شیرینی تأیید مادرم نبود. همیشه به من می‌گفت «پسر جان! این شعر‌هایی که می‌گویی فایده‌ای ندارد. یک شعر برای امام رضا (ع) بگو، شعری که از تلویزیون پخش شود!» این حرف از بچگی توی گوشم بود.

انتظار چندین‌ساله بالاخره هفت سال پیش به ثمر نشست. در یکی از برنامه‌های تلویزیونی که از شبکه خراسان پخش شد، او به‌عنوان یکی از پنج شاعر ایرانی برای شعرخوانی در‌کنار شاعران پاکستانی و هندی انتخاب شد. این برنامه به‌مناسبت حضور شاعران از کشور‌های مختلف در مشهد و حرم امام‌رضا (ع) برگزار شده بود. محمدجواد آن روز شعری برای امام‌رضا (ع) خواند، شعری که بالاخره دل مادرش را به دست آورد.

همیشه مادرم می‌گفت «پسر جان! شعر‌هایی که می‌گویی فایده‌ای ندارد. یک شعر برای امام رضا (ع) بگو که از تلویزیون پخش شود!

با لبخندی پر از حس رضایت ادامه می‌دهد: همان شب، وقتی مادرم تصویرم را در تلویزیون دید، از ته دل به من افتخار کرد. شیرینی آن لحظه، برایم از تمام جوایز بیشتر بود. بعد از آن هم شعرخوانی‌های او در برنامه‌های دیگری مثل شب شرقی و شبکه‌های مختلف بار‌ها پخش شد، اما به گفته خودش، هیچ‌کدام شیرینی آن شب خاص و تأیید مادر را نداشتند.

 

صدای شعر از دل کوره

برای محمدجواد منوچهری، شعر فقط واژه و قافیه نیست؛ راهی است برای ماندن در مسیر، حتی وقتی زندگی او را به سمت صنعت و فلز کشانده. او سال‌هاست که میان گرمای کوره و سرمای بی‌توجهی‌ها ایستاده، اما شعر را زمین نگذاشته است. حالا که شاگردانش با اعتمادبه‌نفس شعر می‌خوانند و انجمن ادبی‌اش چراغی برای نوجوان‌ها شده، شاید بتوان گفت آن پسربچه ساکت سیزده‌ساله، بالاخره دیده شده است؛ نه فقط با شعرهایش که با ایستادگی‌اش.

 

هرکس می‌رسد از راه نادرشاه خواهد شد

سقوط از چشم‌هایت مردنی جانکاه خواهد شد

نفس وقتی غم‌آلود است شکل آه خواهد شد

به پایت سوختم تا قد کشیدی، من زمین خوردم

همیشه عمر شمع از سوختن کوتاه خواهد شد

تو از من دور، اما سال‌ها در قلب من بودی

نصیب برکه، تنها نقش روی ماه خواهد شد

درخشانی شبیه شیشه افتاده در ساحل

که عابر با نگاهت مدتی گمراه خواهد شد

سرت گرم است بی من، با شلوغی‌های اطرافت

همیشه باغ بی‌صاحب! تفرجگاه خواهد شد

لزوم فتح قلبت آیه انا فتحنا نیست

که هرکس می‌رسد از راه نادرشاه خواهد شد

 

* این گزارش دوشنبه ۹ تیرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۹ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:44