
غم فراق، سوی چشم مادر شهید سجادی را گرفت
بتول پرهیزگار| با اینکه از شهدا زیاد گفته شده، شنیدن داستان زندگیشان از زبان مادر، همسر و حتی فرزندانشان لطف دیگری دارد. آنها که سهمشان از او در سالهای انتظار فقط قاب عکسی روی طاقچه بوده است. خواستیم از دل آنها بگوییم، از دلتنگیها و بیقراریهایشان و از حرفهایی که سالهای سال روی دلشان مانده و کسی آنها را نشنیدهاست.
به گفته صدیقه هاشمی، همسر شهید سیدحسن سجادی که از اهالی محله طلاب مشهد است، وی بسیار پرتلاش بوده و زمان جنگ از همه چیز دست کشیده تا به کشورش خدمت کند. او بعد از بیان سختیهایی که در غیاب همسرش چه در دوران جنگ و چه بعد از شهادتش متحمل شده، به بیان خصوصیات اخلاقی شهید میپردازد. صبر و بردباری، شکیبایی و خوشاخلاقی مهمترین ویژگیهایی است که این همسر دردکشیده درباره سیدحسن میگوید. معصومه سجادی، خواهر شهید بعد از شهادت برادرش عضو بسیج محله شد تا اینگونه راه او را ادامه دهد.
سید محمود فرزند ارشد شهید اگرچه در زمان شهادت پدر کودکی کمسنوسال بوده، اطرافیان او را به چشم مرد خانه مینگریستند و این باعث شد بار مسئولیت خانواده تا حد زیادی بر دوش او بیفتد.
حرف زدن با او به بیان خاطرهای مبهم منجر میشود از زمانیکه با نگاههای کودکانهاش در معراج شهدا به دنبال جسم بیجان پدر میگشت ولی وقتی آن را دید نشناختش؛ چراکه از پدر جز پیکری سوخته چیزی باقی نمانده بود.در بین گفتگوها و خاطرات خانواده شهید درباره سالهای سخت پس از شهادت سیدحسن، شنیدن داستان مادر دلسوختهای که گریههای او در فراق فرزندش بینایی چشمانش را ربود، شنیدنی است.
از پایین تپه کاروان عروسی را تماشا میکرد. از میان صدای ساز و دهل، عروس و دامادی را سوار بر اسب دید که جلو میآمد. به نظرش آشنا بود. دقیق شد، پسرش بود که دست در دست عروس پیش میآمد. مراسم عروسی پسرش بود و کاروان عروس درحالی پایکوبی میکردندکه عَلَم امام حسین(ع) را در دست داشتند.
وقتی بیدار میشود همه چیز را برای پسرش تعریف میکند. سیدحسن به رسم قدیم و به قول معروف برای خریدن تعبیر خواب، انگشتر عقیقش را از انگشت بیرون میآورد و به مادر میدهد.
تعبیری که سیدحسن از این خواب میکند چیزی جز شهادت نیست و حالا هنوز وقت حرفزدن از سیدحسن، انگشترش در میان انگشتان چروکیده و خسته عذرا سرمدی چرخ میخورد. مادر شهیدی که گریههای او برای فرزند شهیدش زبانزد اهالی است. گریههایی که سوی چشمانش را برده و بیناییاش را گرفته است. هنوز هم یادی از او باشد گریه امانش نمیدهد.
مادری که به گریههایش در محله شهره است
کنج خانه روی سجادهاش نشسته، تسبیح را در دستش میچرخاند و آرام زیر لب ذکر میگوید. ترسیدیم علت آمدنمان را از قبل بگوییم و از شدت گریه بیحال شود و نتوانیم با او مصاحبه کنیم، برای همین هم سرزده به دیدارش میرویم.
خودش سر حرف را بازمیکند و خوابش را برایمان میگوید: بعد از اینکه فهمیدم تعبیر خوابم شهادت فرزندم است، از شدت گریه و ناله تمام بدنم سست شد. با اصرار از او خواستم به جبهه نرود ولی او که عاشق شهادت بود قبول نکرد و اشتیاقش برای جبههرفتن بیشترشد. آنطور که اطرافیان مادرشهید میگویند بعد از شهادت سیدحسن آنقدر میگرید که چشمانش کمسو میشود و دیگر هیچ نمیبیند.
زیاد نیست فداکردن چشمهایم برای او
انگشتان چروکیده و خستهاش را بهدنبال مهر کربلا روی سجاده میکشد. میگوید: چشمانم فدای شهید، این را در پاسخ به سوالمان که پرسیدیم چرا چشمانتان نابیناشده، میگوید و ادامه میدهد: با اینکه شهادت پسرم افتخار بزرگی برایم است، بعد از رفتنش بسیار دلتنگ میشوم و گریه میکنم. در سالهای اول آنقدر گریستم که بیناییام را از دست دادم، اما برایم مهم نیست. چیز زیادی نیست فداکردن چشمهایم برای او.
عطر مهر کربلا یادش را زنده میکند
این مادر روشندل هنوز هم به اندازه روزهای اول یاد سیدحسن میافتد. روزی چند بار و هروقت سجادهاش برای نماز پهن میشود، میگوید: عطر مهر کربلا فرزند شهیدم را یادم میاندازد. زمانیکه در جبهه بود هر وقت در خواب میدیدم که شخصی به من مهر کربلا میدهد فردای آن روز به مرخصی میآمد و چشمم به جمالش روشن میشد. حالا با بوییدن مهـرکربلا عطـر و بوی او را استشمام میکنم. همه دلخوشیام به این مهر و بوی خوش آن است.
زمانیکه در جبهه بود هر وقت در خواب میدیدم که شخصی به من مهر کربلا میدهد فردای آن روز به مرخصی میآمد
عاشق پلوماهی بود
مادر بودن همین است دیگر. همه هم و غم زندگی میشود فرزند. غذایی که او دوست دارد را درست میکند، جایی که او دوست دارد میرود و چیزی که او دوست دارد را میخرد. برای حاجخانم سرمدی پرسیدن این سوال که سیدحسن چه غذایی دوست داشت، حالش را عوض میکند.
او یاد روزهایی میافتد که با حوصله برایش پلوماهی آماده میکرد. میگوید: سید حسن عاشق پلوماهی بود و آن وقتها همیشه برایش درست میکردم. از اخلاق و مرامش قبل از آنکه بپرسیم خودش مفصل تعریف میکند که پسر صبوری بود و بسیار باایمان.
* این گزارش یکشنبه، ۲۶ آبان ۹۲ در شماره ۸۰ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.