کد خبر: ۱۲۲۸۳
۲۵ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۰
غم فراق، سوی چشم مادر شهید سجادی‌ را گرفت

غم فراق، سوی چشم مادر شهید سجادی‌ را گرفت

بعد از اینکه فهمیدم تعبیر خوابم شهادت فرزندم است، از شدت گریه و ناله تمام بدنم سست شد. با اصرار از او خواستم به جبهه نرود ولی او که عاشق شهادت بود قبول نکرد و اشتیاقش برای جبهه‌رفتن بیشترشد.

بتول پرهیزگار| با اینکه از شهدا زیاد گفته شده، شنیدن داستان زندگی‌شان از زبان مادر، همسر و حتی فرزندانشان لطف دیگری دارد. آن‏‌ها که سهمشان از او در سال‏‌های انتظار فقط قاب عکسی روی طاقچه بوده است. خواستیم از دل آن‌ها بگوییم، از دلتنگی‏‌ها و بی‌قراری‏‌هایشان و از حرف‌هایی که سال‌های سال روی دلشان مانده و کسی آن‏‌ها را نشنیده‌است.

به گفته صدیقه هاشمی، همسر شهید سیدحسن‏‌ سجادی که از اهالی محله طلاب مشهد است، وی بسیار پرتلاش بوده و زمان جنگ از همه چیز دست کشیده تا به کشورش خدمت کند. او بعد از بیان سختی‌هایی که در غیاب همسرش چه در دوران جنگ و چه بعد از شهادتش متحمل شده، به بیان خصوصیات اخلاقی شهید می‏‌پردازد. صبر و بردباری، شکیبایی و خوش‌اخلاقی مهم‌ترین ویژگی‏‌هایی است که این همسر دردکشیده درباره سیدحسن می‏‌گوید. معصومه سجادی، خواهر شهید بعد از شهادت برادرش عضو بسیج محله شد تا این‌گونه راه او را ادامه دهد.

سید محمود فرزند ارشد شهید اگرچه در زمان شهادت پدر کودکی کم‌سن‌وسال بوده، اطرافیان او را به چشم مرد خانه می‏‌نگریستند و این باعث شد بار مسئولیت خانواده تا حد زیادی بر دوش او بیفتد.

حرف زدن با او به بیان خاطره‏‌ای مبهم منجر می‏‌شود از زمانی‌که با نگاه‌های کودکانه‏‌اش در معراج شهدا به دنبال جسم بی‏‌جان پدر می‏‌گشت ولی وقتی آن را دید نشناختش؛ چراکه از پدر جز پیکری سوخته چیزی باقی نمانده بود.در بین گفتگوها و خاطرات خانواده شهید درباره سال‏‌های سخت پس از شهادت سیدحسن، شنیدن داستان مادر دل‌سوخته‏‌ای که گریه‏‌های او در فراق فرزندش بینایی چشمانش را ربود، شنیدنی است.

از پایین تپه کاروان عروسی را تماشا می‏‌کرد. از میان صدای ساز و دهل، عروس و دامادی را سوار بر اسب دید که جلو می‏‌آمد. به نظرش آشنا بود. دقیق شد، پسرش بود که دست در دست عروس پیش می‏‌آمد. مراسم عروسی پسرش بود و کاروان عروس درحالی پای‌کوبی می‏‌کردندکه عَلَم امام حسین(ع) را در دست داشتند.

وقتی بیدار می‏‌شود همه چیز را برای پسرش تعریف می‏‌کند. سید‏حسن به رسم قدیم و به قول معروف برای خریدن تعبیر خواب، انگشتر عقیقش را از انگشت بیرون می‏‌آورد  و به مادر می‏‌دهد.

تعبیری که سیدحسن از این خواب می‏‌کند چیزی جز شهادت نیست و حالا هنوز وقت حرف‌زدن از  سیدحسن، انگشترش در میان انگشتان چروکیده و خسته عذرا سرمدی چرخ می‏‌خورد. مادر شهیدی که گریه‏‌های او برای فرزند شهیدش زبانزد اهالی است. گریه‏‌هایی که سوی چشمانش را برده و بینایی‏‌اش را گرفته است. هنوز هم یادی از او باشد گریه امانش نمی‏‌دهد.

مادری که به گریه‏‌هایش در محله شهره است

کنج خانه روی سجاده‏‌اش نشسته، تسبیح را در دستش می‏‌چرخاند و آرام زیر لب ذکر می‏‌گوید. ترسیدیم علت آمدنمان را از قبل بگوییم و از شدت گریه بی‌حال شود و نتوانیم با او مصاحبه کنیم، برای همین هم سرزده به دیدارش می‏‌رویم.

خودش سر حرف را بازمی‏‌کند و خوابش را برایمان می‌گوید: بعد از اینکه فهمیدم تعبیر خوابم شهادت فرزندم است، از شدت گریه و ناله تمام بدنم سست شد. با اصرار از او خواستم به جبهه نرود ولی او که عاشق شهادت بود قبول نکرد و اشتیاقش برای جبهه‌رفتن بیشترشد. آن‏‌طور که اطرافیان مادرشهید می‏‌گویند بعد از شهادت سیدحسن آن‏‌قدر می‏‌گرید که چشمانش کم‌سو می‏‌شود و دیگر هیچ نمی‏‌بیند.

 

زیاد نیست فداکردن چشم‌هایم برای او

انگشتان چروکیده‏ و خسته‏‌اش را به‌دنبال مهر کربلا روی سجاده می‏‌کشد. می‏‌گوید: چشمانم فدای شهید، این را در پاسخ به سوالمان که پرسیدیم چرا چشمانتان نابیناشده، می‏گوید و ادامه می‏‌دهد: با اینکه شهادت پسرم افتخار بزرگی برایم است، بعد از رفتنش بسیار دلتنگ می‏‌شوم و گریه می‏‌کنم. در سال‏‌های اول آن‌قدر گریستم که بینایی‏‌ام را از دست دادم، اما برایم مهم نیست. چیز زیادی نیست فداکردن چشم‌هایم برای او.  

 

مادر شهید« سیدحسن سجادی» در فراق او بینایی‏‌اش را  از دست داد

 

عطر مهر کربلا یادش را زنده می‏‌کند

این مادر روشن‏دل هنوز هم به اندازه روزهای اول یاد سیدحسن می‏‌افتد. روزی چند بار و هروقت سجاده‏‌اش برای نماز پهن می‏‌شود، می‏‌گوید: عطر مهر کربلا فرزند شهیدم را یادم می‏‏‌اندازد. زمانی‌که در جبهه بود هر وقت در خواب می‏‌دیدم که شخصی به من مهر کربلا می‏‌دهد فردای آن روز  به مرخصی می‏‌آمد و چشمم به جمالش روشن می‏‌شد. حالا با بوییدن مهـرکربلا عطـر و بوی او را استشمام می‏‌کنم. همه دل‌خوشی‌ام به این مهر و بوی خوش آن است.

زمانی‌که در جبهه بود هر وقت در خواب می‏‌دیدم که شخصی به من مهر کربلا می‏‌دهد فردای آن روز  به مرخصی می‏‌آمد

 

عاشق پلوماهی بود

مادر بودن همین است دیگر. همه هم و غم زندگی‌ می‏‌شود فرزند. غذایی که او دوست دارد را درست می‌کند، جایی که او دوست دارد می‏‌رود و چیزی که او دوست دارد را می‌خرد. برای حاج‌خانم سرمدی پرسیدن این سوال که سیدحسن چه غذایی دوست داشت، حالش را عوض می‏‌کند.

او یاد روزهایی می‏‌افتد که با حوصله برایش پلوماهی آماده می‏‌کرد. می‏‌گوید: سید حسن عاشق پلوماهی بود و آن وقت‏‌ها همیشه برایش درست می‏‌کردم. از اخلاق و مرامش قبل از آنکه بپرسیم خودش مفصل تعریف می‌کند که پسر صبوری بود و بسیار باایمان.

 

* این گزارش یکشنبه، ۲۶ آبان ۹۲ در شماره ۸۰ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44