کد خبر: ۱۲۱۸۸
۱۰ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۰
اشرف محمودآبادی خبررسان شهادت رزمندگان بود

اشرف محمودآبادی خبررسان شهادت رزمندگان بود

اشرف محمودآبادی، بانوی بسیجی محله راه‌آهن در دوران جنگ از تهیه و بسته‌بندی خوراک و پوشاک موردنیاز رزمنده‌ها تا خبررسانی شهادت رزمندگان را برعهده داشت.

عفیفه ناظمی| امروز در زندگی‌ام به گونه‌ای دیگر گذشت، امروز فهمیدم که رزمنده‌‌بودن به چفیه و لباس خاکی نیست و آدم فقط در جبهه‌های جنگ نیست که نام رزمنده را می‌گیرد؛ بوده‌اند آدم‌هایی که جبهه و خاکریز را ندیدند و کفن خونین به تن نکردند، آدم‌هایی که کنار خانواده‌هایشان بودند اما انگار در جبهه‌های جنگ فعالیت می‌کردند. امروز فهمیدم که آدم‌هایی هستند که در دوران جنگ، وقت خود را برای تأمین مایحتاج رزمندگان صرف می‌کردند تا رزمندگان دغدغه‌ای جز دفاع از حق و پاسداری از مملکت برابر دشمن متجاوز نداشته باشند.

اشرف محمودآبادی، بانوی بسیجی محله راه‌آهن مشهد از همین افراد است. برای او خدمت به رزمنده و خانواده شهید، کار یکی‌دو روز نبوده است؛ فعالیت و تهیه و بسته‌بندی خوراک و پوشاک موردنیاز رزمنده‌ها در واحد‌های تدارکات و پشتیبانی جنگ در تمام سال‌های دفاع مقدس و پیشینه‌ای ده‌ساله در پایگاه بسیج امام‌صادق(ع) در خیابان دانشگاه که مرکز حمایت از کسانی بود که از شهرهای جنگ‌زده به مشهد می‌آمدند، این را گواهی می‌دهد.

او همچنین ازسوی معراج شهدای مشهد، خبررسانی شهادت رزمندگان را به خانواده‌هایشان می رسانده که به گفته خودش سخت‌ترین بخش فعالیت‌هایش بوده است. خانم محمودآبادی اکنون نیز خادم افتخاری حرم حضرت رضا(ع) و امامزاده یحیی در میامی است و ازسوی بسیج یاری‌رسان روستاییان؛ او درزمینه اعزام نیرو به روستاهای اطراف مشهد برای کمک به کشاورزان و فعالیت‌های فرهنگی و برگزاری کلاس‌های قرآن و هنر و... فعالیت دارد.

مردم به رزمنده‌ها نامه می‌نوشتند

سال ۱۳۴۱ در مشهد و خانواده‌ای مذهبی متولد می‌شود، خانواده‌ای که در راهپیمایی‌های دوران انقلاب حضور داشته و در خانه جلساتی با حضور و سخنرانی شیخ‌احمد کافی برگزار می‌کرده است. او همچنین زمانی را به یاد دارد که مردم به منزل پدرش می‌آمدند و همراه اقلام خوراکی بسته‌بندی که برای کمک به جبهه می‌آوردند، نامه‌های «خسته نباشید» برای برادران رزمنده می‌فرستادند.

 

آنچه می‌توانستند، کمک می‌کردند

بانوی بسیجی محله هاشمی‌نژاد می‌گوید: سال‌های دفاع مقدس، مردم از ساکنان مشهد گرفته تا روستاهای اطراف آن برای کمک به رزمندگان پیش‌قدم بودند و هر روز کمک‌هایی از پارچه و پوشاک گرفته تا پتو و خوراکی به پایگاه های بسیج می‌فرستادند. در آن زمان حتی خوراکی‌هایی ازقبیل ماست چکیده و نان‌ هم برای رزمندگان ارسال می‌شد.

او این را هم می‌گوید که خیلی وقت‌ها می‌خواسته در جبهه‌های جنگ نیز حضور یابد و از نزدیک به رزمندگان کمک کند اما به‌دلیل مخالفت پدرش هیچ‌وقت راهی جبهه نشده و به کمک‌های دورادور بسنده کرده است.

 

تارهای صوتی‌ام آسیب دید

این بانوی بسیجی از سختی‌ کارش نیز یادمی‌کند؛ از بوی تند ماست‌های چکیده‌ای که از روستاها برای رزمندگان ارسال می‌شد و اینکه فقط او که از کودکی حس‌بویایی نداشته می‌توانسته در آن محیط کار کند و آن‌هایی هم که بو را تحمل می‌کردند، ممکن بود حس بویایی‌ و حتی تارهای صوتی‌شان آسیب ببیند؛ اتفاقی که برای محمود‌آبادی هم افتاد و بعداز چند سال کار در واحد تدارکات و پشتیبانی، تارهای صوتی‌اش آسیب دید.

 

اشرف محمودآبادی خبررسان شهادت رزمندگان بوده است

 

چشمانم پیشکش کسی که خبر خوشی از فرزندم بیاورد

شاید یکی از تلخ‌ترین لحظه‌های زندگی زمانی باشد که انسان ناچار می‌شود خبر فوت عزیزی را به چشم‌انتظارانش بدهد. محمودآبادی زمانی که در همکاری‌اش با معراج شهدا خبررسان شهادت رزمندگان بوده، بارها این لحظه تلخ را تجربه کرده است.

یک‌بارش زمانی بوده که وارد منزل یکی از آشنایان می‌شود تا خبر شهادت فرزندش را به او بدهد، اما مادر شهید قبل از اینکه او شروع به صحبت کند، می‌گوید: چشمانم را تقدیم کسی می‌کنم که خبر خوشی از شهیدم بیاورد. و او نمی‌تواند آن خبر شهادت را بدهد.

محمودآبادی زمانی که خبررسان شهادت رزمندگان بوده، لحظه‌های تلخی را تجربه کرده است

 

سلامت فرزندم را مدیون شهدا هستم

خداوند بی‌گمان کار نیک را بی‌پاسخ نمی‌گذارد و خدمات بانوی بسیجی فعال محله ما را نیز. خودش البته از این رهگذر برکت‌هایی نصیب زندگی‌اش شده که واسطه آن را شهدا می‌داند. او حتی برایم از چیزی شبیه معجزه می‌گوید: دوماهه باردار بودم که با توصیه پزشک، فعالیت در معراج شهدا را قطع کردم.

در ماه هفتم بارداری‌ام نیز پدرم فوت کرد و غصه‌خوردن‌ها باعث شد دخترم با ریه‌های عفونت‌کرده به دنیا بیاید. این را تا سه ماه بعد از تولد متوجه نشدیم. آن شب به‌دلیل حضور میهمانی از شهر کرمان تا دیروقت بیدار بودیم. خوشبختانه میهمانمان پزشک بود و متوجه شد دخترم به‌سختی نفس می‌کشد؛ بچه را به بیمارستان رساندیم که اگر دیرتر اقدام کرده بودیم، زنده نمی‌ماند. این اتفاق و نیز آرامشی را که در زندگی دارم، مدیون شهدا هستم و از برکت وجود آن‌ها می‌دانم.

 

هدفم رضای خداست 

از خانم محمودآبادی درباره نتیجه یک‌عمر زحمتش در خدمات پشت جبهه تا تلاش‌هایش در خدمت به روستاها می‌پرسیم و اینکه چقدر حقوق دریافت می‌کند. می‌گوید: هیچ‌وقت برای این کارها حقوقی نگرفته‌ام و تنها هدفم، کسب رضای خداست.

 

مسئولان به خانواده شهیدان بیشتر سر بزنند

او از محله هاشمی‌نژاد هم صحبت می‌کند؛ محله‌ای که خانواده‌های شهید بسیارش نشان از روحیه بالای انقلابی مردم آن دارد. محمودآبادی که سالی یک‌بار از طرف بسیج به خانواده‌های شهدای محله سر می‌زند، اشک‌هایی را که این خانواده‌ها‌ در زمان ورودشان به منزل می‌ریزند، از یاد نمی‌برد؛ اشک‌هایی همراه با لبخند و شوق دیدار با مهمانی که یاد شهیدشان را زنده می‌کند.

و فراموش نمی‌کند که بارها از خانواده‌های شهدا شنیده که «از سال گذشته که شما به دیدار ما آمدید تا امسال کسی درِ این خانه را نکوبیده!» او از مسئولان می‌خواهد که به خانواده‌های شهدا بیش از این سر بزنند و در این دیدارها جوانان را هم سهیم سازند. او انتظار حرکت‌هایی از این دست را دارد که باعث می‌شود خانواده‌های شهیدان بدانند هنوز جایگاه والایی در چشم و دل دیگران دارند.

 

 

*این گزارش یکشنبه، ۳۱ شهریور ۹۲ در شماره ۷۲ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است. 

آوا و نمــــــای شهر
03:44