کد خبر: ۱۲۲۶۹
۲۰ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۰
کاریکاتور ایران وام‌دار بهمن رضایی است

کاریکاتور ایران وام‌دار بهمن رضایی است

بهمن رضایی با طرح‌هایش اسمی چشمگیر بود برای مطبوعات آن روزها. کاریکاتورهایش در مجله «روشنفکر» بهمن جوان را به جایگاهی رساند که مدیران مجله «توفیق» مجاب شدند با او قراردادی بیست‌وپنج‌ساله امضا کنند.

نوجوانی سیزده‌ساله بود که توی کلاس درس نیم‌رخ هم‌کلاسی‌هایش را می‌کشید، اما پیش‌تر از آنکه به مشهد بیاید، در زادگاهش، روستای نامَق کاشمر، که زادگاه شیخ احمد جامی است، مدرسه‌ای نبود که بخواهد بماند، پس دو سال را جهشی خوانده بود تا برای ادامه تحصیل گذرش به مشهد بیفتد.

در مشهد، اما روز‌های درس و مدرسه جور دیگری برایش رقم خورد. توی راه همین مدرسه است که تابلونویسی «پیراسته»، نقطه عطف زندگی او می‌شود. همان‌جایی که هرروز در مسیر رفت و برگشتش، بهمن نوجوان را نیم ساعت پای ویترین نگه می‌داشت و خیره می‌کرد به یک تابلوی سیاه‌قلم.

این شانس را داشت که در مدرسه، معلمی به نام آقای «میدی» او را کشف کند. آقا معلم برای او حکم اولین استاد نقاشی را داشت و تابلو‌های اعجاب‌انگیزش از طبیعت، ذهن بهمن نوجوان را به خود مشغول می‌کرد، هرچند که این دل‌مشغولی، مسیر حرفه‌ای او را تا پایان عمرش رقم زد.

 

نقشه‌های «سیحون» دل‌خواه نبود

بعد از مشهد، می‌رود تبریز و چند سالی ساکن تبریز می‌شود، در همان تبریز که فضای کار آتلیه‌های نقاشی‌اش از زمین تا آسمان با مشهد فرق داشت، زیست هنری بهمن با کار‌های استاد علی‌اکبر یاسمی گره می‌خورد و مدتی پیش او تلمذ هنر می‎‌کند، اما تبریز هم جای ماندن نبود. پس راهی پایتخت می‌شود. 

اول سروکارش می‌افتد توی یک دفتر معتبر معماری و همکاری با یکی از نام‌آورترین معماران معاصر ایران، هوشنگ سیحون. آنجا کار نقشه‌ها و طراحی را رتق‌و‌فتق می‌کند، اما سروکله زدن با نقشه و پلان و نقطه‌چین، آن چیزی نیست که دلش را راضی کند تا بماند. پس می‌رود سراغ مطبوعات.

حوالی سال‌۱۳۳۸ ماجرای چاپ اولین کاریکاتورش در یکی از مهم‌ترین نشریات روشن‌فکری آن روز‌های ایران، احتمالا می‌تواند داستانی جذاب و پرآب‌و‌تاب برای نسل امروز باشد، جایی که فریدون مشیری دبیر بخش ادبی مجله «روشنفکر» بود، بهمن جوان، پسرکی نابینا را به تصویر کشید که اصرار داشت شانه‎‌های چوبی نشکنش را به مردی تاس بفروشد. 

همین قاب، نام بهمن رضایی را با مطبوعات ایران گره زد و به حضور او در نشریه «روشنفکر» استمرار بخشید. بهمن رضایی با طرح‌هایش اسمی چشمگیر بود برای مطبوعات آن روزها. کاریکاتورهایش در مجله «روشنفکر» بهمن جوان را به جایگاهی رساند که مدیران مجله «توفیق» مجاب شدند با او قراردادی بیست‌وپنج‌ساله امضا کنند.

 

توفیق رفاقت

همکاری‌اش با غلامعلی لطیفی، محسن دَوَلو و بسیاری از غول‌های کاریکاتور ایران، کم موضوعی نیست. همین که پای رضایی به «توفیق» باز می‌شود، رفاقتش با لطیفی هم پا می‌گیرد و می‌شوند همراه و رفیق و همسایه همیشگی و همین رفاقت هم عاملی می‌شود برای اینکه بهمن با آن قرارداد عجیب‌و‌غریب بیست‌وپنج‌سال با توفیق، همراه استعفای دسته‌جمعی رفقایش بشود و چند ماه بعدش رقیبی نوپا، اما قَدَر با نام «کَشکیات» را منتشر کنند، کشکیات عمر چندانی نداشت.

پس مقصد بعدی مجله «فردوسی» بود که شد پاتوق هنرنمایی او و رفقایش، اما بعد، داستان به شکل دیگری رقم خورد. مردم ایران اراده کردند و پنجاه سال سلطنت پهلوی را به زیرکشیدند.

در روز‌ها و هفته‌های پرالتهاب سال‌۱۳۵۷، رضایی با همراهی دوستان پرآوازه‌اش، قلمشان را به سلاحی علیه دیکتاتور پهلوی تبدیل می‌کنند و طرح‌های انتقادی بسیاری علیه شاه ایران و سیاست‌های او و گماشتگانش به تصویر می‌کشند.

کاری که ماندنی باشد هیچ‌وقت کهنه نمی‌شود و برای همین باید راهش را از سیاست جدا کند

پس از اینکه انقلاب مردم به ثمر می‌نشیند، در همان ۱۰‌روز اول، بهمن رضایی اولین کاریکاتور‌های انقلابی را در نشریات آن روز‌ها به تصویر می‌کشد تا نقشی پررنگ در روایت مصور تاریخ مطبوعات ایران علیه ظلم شاه، ایفا کند.

 

جای کاریکاتور سطل زباله نبود

بعد از انقلاب هم جمع رفقا باز هم جمع شد، اولش «توفیقیون» راه انداختند، بعدش همان را به «فکاهیون» تبدیل کردند. عمر این مجله‌ها مثل «کشکیات»، دوامی نداشت، اما کار بهمن رضایی، تمامی نداشت.

یک سال از انقلاب گذشته بود که نشریه «آهنگر» را بنا کردند و باز همان سرنوشت محتوم مجلات طنز فکاهی دامن‌گیرشان شد؛ تعطیلی. او، اما از پا ننشست. آثارش هم درد مردم بود و و هم حرف دلش، همین شد که چند سال بعد پایش به «طنز و کاریکاتور» جواد علیزاده باز شد و بعد هم «گل‌آقا»‌ی صابری فومنی.

هنرنمایی بهمن، اما فقط به مطبوعات و ترسیم درد مردم ختم نمی‌شود. او جایی از زندگی‌اش، به خودش تلنگر که نه، نهیب می‌زند: «دیدم این کاریکاتور‌های روز را که می‌کشم، تاریخ مصرف دارند و بعد از چند روز می‌روند توی سطل زباله. برای همین تأسف خوردم و با خودم فکر کردم کار‌هایی را بکشم که ماندگار باشند. کاری که ماندنی باشد هیچ‌وقت کهنه نمی‌شود و برای همین باید راهش را از سیاست جدا کند.»

همین نهیب، آغاز راهی تازه برای او بود. رضایی شروع کرد به فکرکردن تا راهی پیدا کند برای ماندگاری بیشتر. چه موضوعی بهتر از فرش ایرانی؟ شروع کرد به اتود زدن و طراحی تا اینکه ملاقاتش با لیلی گلستان شکل گرفت و بعد هم به واسطه همان ملاقات مجموعه کاریکاتورهایش با موضوع فرش ایرانی (فرش‌نگاره‌ها) را توی قاب نگارخانه‌های معتبر تهران، به رخ مخاطبان هنر کشاند؛ مجموعه‌ای که اول با چهارده اتود شروع و بعد ۹۲ اثر شاخص خلق شد.

 

غم مردم خورد و در عزلت نشست

یکی از ویژگی‌های آثار بهمن رضایی، وامی است که از مینیاتور ایرانی گرفت و به کارهایش تشخص و هویت ویژه‌ای بخشید. بهمن رضایی تا‌۱۴۰۱ پرکار و پرانگیزه کارهایش را در مطبوعات منتشر می‌کرد و بعد بیماری بود که زمین‌گیرش کرد و در هجدهمین عصرگاه خرداد ۱۴۰۴ عفونت ریه امانش را برید.

۹۱‌سال عمر کمی نیست، خاصه آنکه هشتاد سالش با هنر و روزنامه‌نگاری گِره بخورد. درد، اما اینجاست که بهمن رضایی، سال‌های بسیاری در گوشه عزلت نشست و غم مردمش را توی دلش می‌ریخت.

این چند سطر ادای دینی است در کمترین اندازه برای مردی که بخش مهمی از حافظه مصور مردم ایران را با طنز و شوخی و شیرینی و درد آمیخت. روحش در آرامش.

بخشی از اطلاعات این نوشتار برگرفته از گفت‌وگوی مرحوم بهمن رضایی با جمال رحمتی است که در مجموعه مستند «سلول شخصی» منتشر شد.

 

* این گزارش سه‌شنبه ۲۰ خردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۴۵۰۸ روزنامه شهرآرا صفحه آخر چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44