کد خبر: ۱۱۱۷
۱۱ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

نوآوری‌های «نادر» در مینیاتور

همیشه به دوستان هنرمند خود می‌گویم که یک کشاورز زمینی که دارد آب و کود می‌دهد و برای رشد گیاهان آن زمین کار می‌کند و حتی هزینه می‌دهد، زیرا می‌خواهد شاهد برداشت آن باشد. درباره هنرمند نیز چنین چیزی وجود دارد و برای او هم باید زمان برداشت برسد. این روایت نادر سیار، نقاش و مجسمه‌ساز موفق مشهدی است.

رد آثارش را که بگیری به دوران نوجوانی او می‌رسی. آنگاه که از پشت ویترین نگارخانه‌های شهر مشهد به تماشای آثار نقاشی هنرمندان می‌ایستاد. آنگاه که دانست این نگاه‌ها سرنوشت او را نوعی دیگر رقم خواهد زد و با این دید تمام تلاش خود را کرد تا آرامش درون را در آموزش یابد و این چنین پس از گذشت نیم قرن به تدریس هنر به علاقه‌مندان این حوزه می‌پردازد و با نمایش هنر خود در کشور‌های غربی و شرقی در راستای معرفی هنر ایرانی به جهانیان می‌کوشد. نادر سیار، ساکن محله سجاد، نقاش و مجسمه‌سازی است که همچنان از هنر و نقاشی به عنوان سلول‌های پنهان درون و عشق یاد می‌کند و به گفته خودش زمانی که به هنر می‌اندیشد از وجود خود لذت می‌برد و خوش‌حال است. با او که اکنون عضو اصلی انجمن مجسمه‌سازان ایران و همچنین انجمن هنر‌های تجسمی خراسان رضوی است به گفتگو نشستیم.


علاقه به نقاشی

نادر سیار که فرزند دوم خانواده است، خود را بچه عشرت‌آباد می‌داند و در ابتدا می‌گوید: در اول آبان ماه سال ۱۳۳۰ در یکی از خانه‌های قدیمی عشرت‌آباد مشهد به دنیا آمدم. خانه‌ای بسیار بزرگ و پر از گل و درخت‌های تنومند با انواع میوه‌های فصلی و دیوار‌های کاه‌گلی که پس از باران بوی آن ریه‌ها را سرمست می‌کرد و حوض بزرگ و شاخه‌های زردآلو که انعکاس آن در آب حوض حضور ماهی‌ها را کمرنگ می‌کرد. 

دوران مدرسه را در دبستان مهرگان در چهارراه عشرت‌آباد تحصیل کردم که البته اکنون خرابه‌ای با در چوبی پوسیده از آن باقی مانده است و هرگاه از آنجا عبور می‌کنم به یاد آن دوران می‌افتم و تمام خاطرات آن روز‌ها را به گذشته سوق می‌دهد و این جمله به ذهنم خطور می‌کند که «زمانه بی‌رحم‌ترین نقاش چهره‌هاست.» 

در همان دوران تحصیل ابتدایی با رنگ و قلم‌مو آشنا شده و بدون هیچ راهنما و شناختی اولین تابلوی نقاشی رنگ و روغن را کشیدم که هنوز لذت آن لحظه برایم تجدید نشده است. در نوجوانی بیشتر اوقات فراغتم راپشت شیشه نگارخانه‌های نقاشی و به ویژه نگارخانه مرحوم استاد پیراسته در چهارراه شهدا می‌گذراندم، ولی نمی‌دانم چرا این جسارت و قدرت را نداشتم که پا به درون آن مکان بگذارم. شاید درِ بسته نگارخانه این احساس را در من ایجاد می‌کرد که وارد آنجا نشوم.  با این حال هرچه که بود اکنون عهد کرده‌ام درِ مکان آموزشی‌ام همیشه باز باشد که تشویقی به حضور و ورود علاقه‌مندان باشد. 

اکنون عهد کرده‌ام درِ مکان آموزشی‌ام همیشه باز باشد که تشویقی به حضور و ورود علاقه‌مندان باشد

پس از اتمام تحصیلات ابتدایی وارد دبیرستان نصرت الملک ملکی شدم. دبیرستانی با استادان بزرگ و شریف که همیشه نام آن‌ها در ذهنم جاودانه است. به طور معمول در آن مدرسه هفته‌ای یک بار پس از زنگ آخر شب فرهنگی و شعر برگزار می‌شد و با استقبال همراه بود. در آن جلسه‌ها دانش‌آموزی به نام محمدرضا جوادیان صراف یک نقاشی مفهومی درباره موضوع جلسه روی تخته سیاه کلاس با گچ می‌کشید که جلوه‌ای خاص به مراسم داده و بسیار مورد توجه بود. 

برای مثال روزی که به مناسبت میلاد حضرت محمد (ص) برنامه‌ای برگزار شد او تمثال پیامبر (ص) را نقاشی کرد. آن دانش‌آموز برای من شخصیت در خور احترامی داشت. دست تقدیر آن‌گونه برایم رقم خورد که برای ادامه تحصیل به تهران بروم و پس از گذشت زمان کوتاهی به بنادر جنوب رفتم. تنها چیزی که من را در غربت تنهایی نجات می‌داد، نقاشی بود و آن کار مرا آرام می‌کرد. پس از گذشت ۱۰ سال دوباره به تهران بازگشتم و سعی کردم رابطه‌ام با نقاشی را پررنگ‌تر کنم و آن را جدی‌تر دنبال کنم؛ بنابراین به یک مرکز فرهنگی رفتم و فعالیتم را در این حوزه شروع کردم. مرکزی که در آنجا فعالیت‌های آموزشی زیر نظر استادان خوب و مجرب انجام می‌شد. من هم تمام تلاش خود را می‌کردم که از تجارب استادان آنجا کمال استفاده را ببرم. آن زمان حدود ۲۸ سال داشتم و با توجه به آموزش‌هایی که دیدم نقاشی را طور دیگر درک کردم و علاقه‌ام به آن بیشتر شد. پس از آن تصمیم گرفتم به زادگاهم یعنی مشهد برگردم.


شاگردی استاد

سال ۵۹ با ورود خود به مشهد پیگیر حضور در کلاس‌های نقاشی شدم. آن زمان نگارخانه‌های مشهد خیلی محدود بود که استادان شاخص آن منوچهر اسپهبدی، بیات‌مختاری، صباغیان بودند و به صورت پراکنده به استادانی از جمله ترمه‌چی، باسط‌راد، تبریزیان و ... خلاصه می‌شد. در کنار آن‌ها استادانی نیز بودند که بدون اینکه آموزشگاه خاصی داشته باشند به تدریس هنر در منزل مشغول بودند. طی پرس‌وجو‌هایی که انجام دادم استاد اتحاد را به من معرفی کردند. 

زمانی که با او دیدار کردم متوجه شدم که اتحاد نام هنری استاد است و او در واقع همان دانش‌آ‌موز قابل احترام دوران دبیرستان خود یعنی محمدرضا جوادیان صراف است. وقتی خود را به او معرفی کردم به واسطه شناختی که از قبل نسبت به یکدیگر داشتیم رابطه بین ما نیز جدی شد و توانستم بالاترین فرصت به دست آمده را با ارزش دانسته و به مدت ۴ سال گوشه‌ای از قلم استاد را فرا بگیرم. پس از آن با اندوخته‌های کسب شده و با امکانات مادی کم یک نگارخانه کوچک راه‌اندازی کردم و پس از کسب تجارب و رشد قلم به محله سجاد مشهد رفتم و با دریافت مجوز از اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی آموزشگاه آزاد هنری خود را به نام خود راه‌اندازی کردم.

به مرور بر تعداد شاگردانم افزوده شد و اکنون خرسند هستم که آموزشگاهم یکی از معتبرترین مراکز آموزشی شهر است و من توانسته‌ام اندوخته‌هایم را در اختیار هنرجویان قرار دهم و شاگردان موفق و پرتوانی را تحویل جامعه هنری دهم و این جمله را به واقعیت تحقق بخشم که «بگذاشته‌ام هر آنچه باید برداشت، برداشته‌ام هر آنچه بگذاشتنی است.»


جسارت در نوآوری

من معتقد هستم که هر فردی باید به اندازه تلاشش آرزو داشته باشد و از آنجایی که آرزو‌های من بزرگ بود تلاش مضاعف را می‌طلبید. تمام داشته‌هایم را معطوف هنر کرده و اینک پس از ۶۹ سال از پای ننشسته و تمام انرژی‌ام را در راستای رشد فرهنگ و هنر شهر و سرزمینم به کار گرفته‌ام و خوش‌حال هستم که توانستم ذره‌ای به اعتبار هنری شهرم بیفزایم. به این موضوع باور دارم که تمرین و استمرار مساوی با موفقیت است و این تفکر را همواره به شاگردان و هنرجویانم انتقال داده‌ام و خود نیز به انجام آن پایبند هستم و بدون خستگی و با انگیزه بسیار در این مسیر به حرکتم ادامه می‌دهم.

او ادامه می‌دهد: در اولین روز ورودم نزد استاد اتحاد از من پرسید: «تفاوت زردآلو با نقاش در چیست؟» و پس از آنکه نتوانستم به او پاسخ دهم گفت «هنگامی که زردآلو می‌رسد به زمین می‌خورد، اما نقاش زمانی که به زمین می‌خورد تازه می‌رسد.» این جمله برایم ضربه‌ای بود که در باور جامعه و هنرمندان قوت گرفته وبه باور رسیده بود؛ بنابراین با خود عهد کردم که این باور اشتباه و نادرست را از ذهن‌ها پاک کنم و دیگران را به این باور برسانم که هنرمند اگر باور و اندیشه هنری داشته باشد با کمی صبوری می‌تواند در تمام حوزه‌ها سرآمد باشد و بسیار زیبا زندگی کند و مورد احترام جامعه‌اش نیز باشد. 

تلاش و استمرار در کارم باعث شد که اولین تجربه برگزاری نمایشگاه خود را در سال ۷۶ به دعوت سازمان میراث فرهنگی مشهد در نمایشگاهی که با عنوان «نمایشگاه هنرمندان سنتی خراسان» برگزار شد، داشته باشم و نکته حائز اهمیت این نمایشگاه این بود که تابلوی اورژینالم به نام «آیینه روزگار» برگرفته از کودکان کار و فضای کوره‌پز خانه در کنار اثر استاد خود به نمایش گذاشته شود و خوشبختانه تقدیر و حمایت شود که متأسفانه اکنون در میان ما نیست و یادش را گرامی می‌دارم.

هنگامی که زردآلو می‌رسد به زمین می‌خورد، اما نقاش زمانی که به زمین می‌خورد تازه می‌رسد

یاد استاد لبخندی بر لبان آقای سیار می‌نشاند و به دنبال آن نقاشی‌هایی را به ما نشان می‌دهد. گویی او را به گذشته‌ها می‌برد و می‌گوید: هرگاه استاد وقتش خالی می‌شد دستش بر روی کاغذ می‌رقصید و اثری خلق می‌کرد. او برایم ارزش داشت و من نیز کار‌های او را برای خود نگه می‌داشتم و هنوز هم آن‌ها را نزد خود دارم و با دیدن هر باره آن‌ها آن روز‌ها را به یاد می‌آورم.


تلفیق مینیاتور با آبستره

این نقاش و مجسمه‌ساز گرایش کاری‌اش را بیشتر در حوزه مینیاتور می‌داند و می‌گوید: در اواخر دهه هفتاد و اوایل سال هشتاد آثاری خلق کردم که تلفیق آبستره و مینیاتور بود و با استقبال بسیار خوبی مواجه شد و مدت‌ها به صورت کارت پستال به چاپ رسید. این روش هم با استقبال مواجه و هم از آن انتقاد شد، با این حال من آن را انجام و ادامه دادم. در حقیقت از نوآوری لذت می‌برم و علاقه بسیاری به این کار دارم. چند ماه قبل سفارشی از جزیره کیش برای نقاشی مینیاتور روی سقف منزلی با سوژه بسیار ظریف مینیاتور به من داده شد که با کمک هنرجویانم توانستم در کمتر از دو هفته، کاری بسیار زیبا ارائه دهم. کاری با آن ظرافت و در ارتفاع ۹ متری روی داربست برایم بسیار لذت‌بخش بود و جمله دست مریزاد کارفرما تمام خستگی‌هایم را به شادی تبدیل کرد. 

در حقیقت از نوآوری لذت می‌برم و علاقه بسیاری به این کار دارم

در دهه هشتاد نیز سفارشی درباره کار حجمی (بارولیف) برای دیواره رزوشن یک هتل در ابعاد ۹ در ۳ متر و برجستگی ۱۰ سانتی‌متر قبول کرده و با کمک شاگردانم این کار بزرگ را در کمتر از دو هفته به پایان رساندیم و اکنون آن نقش برجسته برند همان هتل شده است. پس از انجام این کار عضو انجمن مجسمه‌سازان ایران شدم و از آن زمان تاکنون در این حوزه نیز فعالیت دارم. همچنین عضو انجمن هنر‌های تجسمی خراسان رضوی نیز هستم.


توجه به اسطوره‌های ایرانی

آقای سیار توجه به اسطوره‌های ایرانی را با اهمیت می‌داند و به همین دلیل سعی کرده است این توجه را با نقاشی‌های شخصیت‌های مهم ایرانی نشان دهد. او شخصیت حافظ را نقاشی کرده است و یکی دیگر از این دست آثار او نقش فردوسی است که بر دیوار اتاق خودنمایی می‌کند. او در این باره می‌گوید: فردوسی برای من شخصیت بسیار مهم و محترمی دارد و اگر همت امثال او نبود هرگز اثری از زبان فارسی باقی نمی‌ماند. با آنکه شخصیت ارزشمندی دارد و باید برای ما ایرانیان با اهمیت باشد، اما به او کم بها داده شده است چه در زمان حیاتش و چه در زمان بعد از حیاتش. متأسفانه بازیگران خارجی را همه می‌شناسند، اما اگر درباره فردوسی سؤال کنیم کمتر کسی به خوبی او را می‌شناسد. در واقع درباره هویت و اسطوره‌های تاریخی کمتر می‌دانیم که جای نگرانی دارد. دوست دارم در آینده تصویری از فردوسی و دخترش در رودخانه کشف‌رود بکشم.

او از چاپ کتاب خود نیز خبر می‌دهد و می‌گوید: در حوزه هنر کتابی تألیف کرده‌ام و اکنون در دست چاپ است. این کتاب کاری متفاوت است که پس از چاپ به خوبی مشخص می‌شود و می‌تواند در دانشگاه‌ها نیز کاربرد بسیاری داشته باشد.

دوست دارم در آینده تصویری از فردوسی و دخترش در رودخانه کشف‌رود بکشم


شناخت ارتباطات بین‌الملل

تاکنون در چندین نمایشگاه داخلی و خارجی شرکت کرده‌ام. سال ۷۲ اولین نمایشگاه خود را در ایران و در سال ۸۳ اولین نمایشگاه در خارج از کشور برگزار کردم. در نمایشگاه‌های شهر‌هایی مانند مشهد و تهران با ارائه اثر حضور داشته‌ام و در نمایشگاه‌های خارج از کشور مانند ترکمنستان، ارمنستان، قزاقستان، قرقیزستان، ترکیه، اسپانیا و آمستردام هلند نیز آثاری ارائه داده‌ام و به عنوان سفیر فرهنگی و هنری توانسته‌ام ذره‌ای از توانمندی جامعه هنری کشورم را به نمایش بگذارم. 

از نظر من اگر نسبت به ارتباطات بین‌المللی شناخت داشته باشیم می‌توانیم در حوزه مورد نظر رشد یابیم. در واقع هنرمند باید هنرمندان دیگر را ببیند تا برای پیشرفت انگیزه پیدا کند. من هم با این دید سعی کردم ارتباطات بین‌المللی را بشناسم. شرکت در نمایشگاه‌های خارجی با بازخورد خوبی همراه بوده است و به طور قطع بر پیشرفت کار من هم تأثیرگذار بوده است. با چندین نشریه خارجی گفتگو و مصاحبه داشته‌ام و چندین بار تقدیر شده‌ام. سال ۲۰۰۶ در کشور آلماتی قزاقستان نمایشگاهی برگزار کردم. 

آن اثر درباره حافظ بود که به صورت آبستره و برگرفته از یکی از غزل‌های حافظ مبنی بر «بر سر تربت ما، چون گذری همت خواه، که زیارتگه رندان جهان خواهد بود» ارائه شد و از سوی مسئولان کالج هنر تانیس خریداری شد. مردمان آنجا برای شخصیت‌هایی مانند حافظ و خیام ارزش بسیاری قائل هستند. طوری که وقتی به نمایشگاه آمدند هر یک برای من در دفتری که هنوز هم آن را دارم بیتی از اشعار حافظ نوشتند. همچنین در کشور قزاقستان به دلیل کشیدن چهره یکی از دختر‌های قزاقی از سوی وزیر فرهنگ آن کشور تشویق و تقدیر شدم.

آقای سیار درباره کارت‌پستال‌هایی که آثارش روی آن چاپ شده است نیز می‌گوید: به مدت ۱۵ سال است که کار‌های تلفیقی را در کارت‌پستال‌هایی چاپ می‌کنم. این کار نیز با استقبال مواجه شد و توانستم در کشور‌های خارجی مانند بلاروس آن کارت‌ها را ارائه دهم.


همراهی با همسر

سال ۶۷ به شیوه سنتی با همسرم، گلبهار حیاتی ازدواج کردم که حاصل این ازدواج دو فرزند است. پس از ازدواج و مشاهده علاقه و استقبالش از هنر او را به حضور در این راه تشویق کردم و او پس از نقاشی گرایش قطاعی پارچه را انتخاب و در این راستا به خلق اثر اقدام کرد که خوشبختانه با استقبال بسیار خوبی مواجه شد و توانست این تکنیک و اجرای ابتکاری را به نام خودش به ثبت مالکیت معنوی برساند. 

او استعداد و ظرفیت لازم برای این راه را داشت و وظیفه من بود که او را حمایت کنم. به همین دلیل او را راهنمایی و همراهی کردم تا اینکه توانست پیشرفت کند و آثارش را به ثبت برساند. من نیز به او و موفقیت‌هایش افتخار می‌کنم. اکنون از اینکه با همسرم در حوزه هنر فعالیت داریم بسیار خرسندم و حس خوبی دارم. برای من مهم است که آثارم را به چه فردی هدیه می‌کنم و به همین دلیل تابلوی نقاشی با عنوان «چرا باید سوخت» را که کاری تلفیقی از مینیاتور و آبستره است و بسیار نیز آن را دوست دارم به همسرم هدیه کردم. این کار به گونه‌ای است که بعید می‌دانم بتوانم دوباره آن را تکرار کنم.


استفاده خوب از موقعیت‌ها

مردم هنرمندان را دوست دارند و هنر من را رشد و اعتبار داده است. هنوز هم به آن علاقه دارم و نه تنها گذر زمان من را از هنر دور نکرده است بلکه همچنان به آن عشق می‌ورزم و به آینده نیز امیدوارم. اگر عاشق باشی دوست داری تمام لحظاتت را کنار عشقت بگذرانی و من عاشق کارم هستم. همیشه به دوستان هنرمند خود می‌گویم که یک کشاورز زمینی که دارد آب و کود می‌دهد و برای رشد گیاهان آن زمین کار می‌کند و حتی هزینه می‌دهد، زیرا می‌خواهد شاهد برداشت آن باشد. درباره هنرمند نیز چنین چیزی وجود دارد و برای او هم باید زمان برداشت برسد. در واقع هر چیزی زمانی دارد و اگر فرد تلاشش را کرده باشد می‌تواند دروگر خوبی باشد و در زمان مقرر برداشت خوبی کند. 

من تمام تلاش خود را کردم تا در شرایط مختلف از موقعیت‌هایم بهترین استفاده را ببرم و نگذارم فرصت‌هایم بسوزد. او که ساکن محله سجاد است و در همین محل نیز به آموزش هنرجویان می‌پردازد، ادامه می‌دهد: ۳۰ سال است که در این محل زندگی می‌کنم و همسایگان من را به خوبی می‌شناسند. محله خوبی است و همسایگان خوبی هم دارد. با این حال خانه‌های قدیمی این محل از بین رفته است و جای آن را آپارتمان‌های چند طبقه گرفته است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44