کد خبر: ۵۳۴۹
۰۳ تير ۱۴۰۲ - ۱۰:۵۶

هنر، راهی برای بیرون آمدن از انزوای معلولیت

فرهنگ فانی یزدی می‌گوید: در تمام دوره تحصیل با انگیزه فرار از گوشه‌نشینی و به امید ماندن در اجتماع و بین مردم درس خواندم و سعی کردم بهترین باشم.

هنوز دست راست و چپش را از هم تشخیص نمی‌داد که فهمید باید برای همیشه روی ویلچر بنشیند. دیگر نه می‌توانست بدود و نه دست و پاهایش را راحت تکان بدهد. کارش شده بود تماشای آدم‌ها، نگاه‌کردن به دویدن بچه‌ها. گاهی هم که حوصله‌اش خیلی سر می‌رفت، تلویزیون تماشا می‌کرد.

آن‌قدر با دقت انیمیشن تماشا می‌کرد که همه جزییات آن در ذهنش ثبت می‌شد. وقتی مادر مداد به دستش داد تا با همان ته‌مانده قدرتش، نقاشی بکشد تصورش را هم نمی‌کرد که پسر کوچکش این‌قدر بااستعداد باشد.

فرهنگ فانی‌یزدی، جوان سی‌وپنج‌ساله محله سجاد، باوجود مشکلات جسمی‌حرکتی موفق به خلق بیست‌اثر فاخر نقاشی شده است. او به‌دلیل ابتلا به بیماری مننژیت قدرت حرکتش را از دست داد و از راه‌رفتن و جست‌وخیز همچون هم‌سن‌وسالانش بازماند. اما فرهنگ با همان توانایی اندک جسمانی از پنج‌سالگی، هم نقاشی را آموخت، هم خط و در ادامه شنا و به‌صورت حرفه‌ای‌تر، موسیقی.

جوانی که به گفته خودش، وجود یک فرشته به نام مادر را در‌کنار خود دارد که در لحظه‌لحظه زندگی به او امید بخشیده است.

از ویلچر خوشم نمی‌آمد

برای گفتگو با این هنرمند به منزلشان می‌رویم. در بدو ورود به خانه، نقاشی‌های سبک رئال و کلاسیک درست روی دیوار ورودی چشم‌نوازی می‌کند. فرهنگ، مرتب و آراسته روی ویلچر نشسته و منتظر ماست. چهره‌اش از سن و سال واقعی‌اش بسیار جوان‌تر به نظر می‌رسد. او همان ابتدای گفتگو به دلیل بیماری‌اش اشاره می‌کند.

فرهنگ می‌گوید: آن‌طور‌که مادرم گفته است، همان روز‌های اولی که به دنیا آمدم، در محیط بیمارستان به عفونت بند ناف مبتلا شدم و با همه مراقبت‌ها در مدت کوتاهی بیماری مننژیت هم به مشکلم اضافه شد، طوری که قشر نخاعی‌ام آسیب دید.

او از همان نوزادی به بیماری نادری مبتلا شد که عضله‌سازی را در بدنش متوقف کرد و به‌مرور قدرت حرکت را از او گرفت؛ «از وقتی یادم می‌آید، روی مبل یا در کالسکه می‌نشستم. اصلا از ویلچر خوشم نمی‌آمد و در‌برابر استفاده از آن مقاومت می‌کردم.

بزرگ‌تر که شدم، در مدرسه، زنگ تفریح که بچه‌ها به حیاط می‌رفتند، در کلاس تک و تنها می‌ماندم تا اینکه مادرم توانست متقاعدم کند که اگر از ویلچر استفاده کنم، می‌توانم با بچه‌ها به حیاط مدرسه بروم. این شد که بالاخره راضی به استفاده از آن شدم.»

هنرمندی که برای بیرون آمدن از انزوای معلولیت، مسیر‌های زیادی را امتحان کرده است

 

زمان نمی‌گذشت؛ نقاش شدم

نقاشی‌های رنگ‌روغن در جای‌جای پذیرایی و راهروها، خانه را به گالری کوچک نقاشی شبیه کرده است. از داستان کشیده‌شدنش به‌سمت هنر نقاشی که می‌پرسم، می‌گوید: مادرم معاون مهد کودک بود و من را از دوسه‌سالگی با خودش به مهد برد.

او هم هنرمند بود و نقاشی‌های کودکانه روی دیوار‌های مهد کودک می‌کشید. بخشی از علاقه‌ام از اینجا شکل گرفت و بخش دیگر ناشی از شرایط جسمانی‌ام بود. ساعت‌ها باید یک جا می‌نشستم. بهترین سرگرمی برای من در آن شرایط که انگار زمان نمی‌گذشت، کشیدن نقاشی بود.

پنج‌سالگی سنی بود که فرهنگ پای آموزش‌های استاد نقاشی در خیابان سلمان‌فارسی نشست تا الفبای این هنر را بیاموزد. او درباره خاطرات آن روز‌ها می‌گوید: در یک‌سالی که برای آموزش به آن آموزشگاه رفتم، مربی‌ها چنان از دیدن نقاشی‌هایی که می‌کشیدم، به هیجان می‌آمدند که از گزارشگر صدا‌و‌سیما دعوت کردند به آموزشگاه بیاید و با من مصاحبه کند. وقتی خودم را از تلویزیون دیدم خیلی خوشحال شدم و انگیزه‌ام بیشتر شد.

از وقتی فرهنگ نقاشی را شروع کرده است، همیشه یک نفر کنار دستش بوده است تا بتواند کمک‌حالش باشد؛ «من، چون حرکتی ندارم، برای کشیدن هر قسمت از نقاشی روی بوم، باید یکی حاضر می‌بود که بوم نقاشی را برای من جا‌به‌جا کند. چون نمی‌توانستم حرکت کنم، مادرم هر جا که لازم بود، بوم را حرکت می‌داد یا رنگ‌ها را برای من روی پالت آماده می‌کرد و قلم‌مو را به دستم می‌داد. در آموزشگاه هم دوستان و مربی‌ام کمک‌دستم بودند.»

تا وقتی فرهنگ می‌توانست قلم‌مو به دست بگیرد، با کمک مادر یا مربی نقاشی می‌کشید، اما حالا هشت‌سالی می‌شود که دست‌هایش قدرتی برای گرفتن قلم‌مو ندارد و او از کشیدن نقاشی بازمانده است.


کشیدن بعضی آثارم ۳ سال طول کشید

فرهنگ می‌گوید: من از قلم‌موی سایز صفر و یک که بیشتر برای ظریف‌کاری و کشیدن چشم و ابرو یا مو هست، استفاده می‌کردم؛ به‌همین‌دلیل کشیدن نقاشی‌ها از ۹ ماه تا سه‌سال طول می‌کشید. اما چیزی که برای من مهم بود، حال خوشی بود که نقاشی به من می‌داد. اگر حال روحی‌ام خوب نبود، اصلا به سمت بوم نقاشی نمی‌رفتم.

یکی از آرزو‌های فرهنگ به‌نمایش‌گذاشتن نقاشی‌هایی است که برای هر‌کدام سال‌ها وقت گذاشته است، اما این فرصت فقط یک‌بار دراختیار او قرار گرفته است؛ «اولین و آخرین‌بار که فرصت برپایی گالری به من داده شد، بهار سال‌۹۶ بود؛ نمایشگاهی در خیابان فلسطین که یک‌هفته برگزار و با استقبال خوبی مواجه شد.»

زیباترین خاطرات فرهنگ به بازدید جمعیت زیادی برمی‌گردد که هنر و آثار او را تحسین کردند و گزارشی تلویزیونی هم از آن نمایشگاه تهیه شد. به خاطر این نمایشگاه، او موفق به گرفتن کارت بین‌المللی هنرمندان وزارت ارشاد شد.

با آنکه آثار فرهنگ مشتری و خواهان بسیاری داشت، قیمت زیادی که کارشناسان این هنر برای آثار او تعیین کرده بودند، مانع از خرید آن‌ها توسط مشتری‌ها شد؛ «من نمی‌خواهم از کارم تعریف کنم، اما کسی که اهل نقاشی آبرنگ باشد، می‌فهمد برای هر اثر چقدر وقت و انرژی گذاشته شده است، به‌خصوص که تک‌تک آثارم امضا و تاریخ دارد؛ به‌همین‌دلیل کارشناسان قیمت بالایی برای کارهایم تعیین کردند. از‌همین‌رو همه فقط تماشاگر بودند، تا خریدار.»

غوغای ستارگان

او درباره هنر موسیقی‌اش هم می‌گوید: به ساز‌های ویولون، آکاردئون و چنگ علاقه داشتم، اما چون برای این ساز‌ها نیاز به استفاده از گردن و هر دو دست بود، به‌ناچار سنتور را انتخاب کردم. البته وقتی موسیقی را شروع کردم، یک دستم از کار افتاده بود و تنها با یک دست ساز می‌زدم.

از لذت‌بخش‌ترین خاطرات فرهنگ درزمینه موسیقی، روزی بود که بعد‌از ماه‌ها تمرین به‌تنهایی، قطعه «غوغای ستارگان» را نواخت و مورد تشویق مربی و دوستانش قرار گرفت.

هنرمندی که برای بیرون آمدن از انزوای معلولیت، مسیر‌های زیادی را امتحان کرده است

 

رفت‌وآمدم به دانشگاه رنج‌آور بود

او که مقاطع دبستان و راهنمایی را در مدارس امام‌رضا (ع) گذرانده است، می‌گوید: برای تحصیل در این مدارس باید آزمون ورودی بدهی. من تا قبل از ورود به دبیرستان در این مدارس درس خواندم و همه سال‌های تحصیل جزو شاگردان برتر مدرسه بودم؛ زیرا با توجه‌به شرایط جسمانی‌ام تنها چیزی که می‌توانست من را به آینده امیدوار کند، درس‌خواندن بود. حسابی درس می‌خواندم و هر سال جزو شاگردان ممتاز مدرسه بودم. برا‌ی اینکه در جامعه جایگاهی داشته باشم، در‌کنار درس‌خواندن و نقاشی که علاقه‌ام بود، موسیقی را هم به‌صورت حرفه‌ای آموختم.

فرهنگ دوست داشت در رشته نقاشی یا موسیقی ادامه تحصیل بدهد و، چون در مدارس امام‌رضا (ع) این رشته‌ها تدریس نمی‌شد، تصمیم گرفت به مدرسه هنر برود. وقتی برای ثبت نام به هنرستان سوره رفت، آنجا گفتند باید سال اول را در مدارس عادی بگذراند؛ به‌همین دلیل مجبور به انتخاب رشته سخت افزار کامپیوتر شد تا مدرک دپیلمش را در این رشته از دبیرستان علم و صنعت بگیرد.

قبولی در رشته مهندسی آی‌تی در دانشگاه باعث شد جوان هنرمند محله فلسطین در‌کنار هنر‌های لطیفی، چون نقاشی و خطاطی و موسیقی، رایانه را به‌صورت تخصصی بیاموزد؛ دوره‌ای که برای فرهنگ جوان به سختی سپری شد؛ «سال اول محل تحصیلم ساختمانی قدیمی در خیابان دانشگاه بود که پله چندانی نداشت. رفت‌و‌آمد سخت بود، اما رنج‌آور نه. از ترم سوم، دانشگاه به ساختمانی نوساز در خیابان سرافرازان منتقل شد.

ساختمان سه‌طبقه بود، آن هم بدون هیچ رمپ و آسانسوری! این شرایط واقعا درس‌خواندن را برایم سخت می‌کرد. در یک روز مجبور بودم بین طبقات در آمد‌و‌شد باشم. سنگینی حمل ویلچر روی بازو‌های دوستان هم‌کلاسی‌ام می‌افتاد و من شرمنده محبتشان می‌شدم.»

می‌گفتند سالم‌ها بیکارند، تو که جای خود داری!

سال‌۱۳۹۶ برای فرهنگ اصلا سال خوبی نبود؛ سالی پر از اتفاقات ناخواسته و یأس‌آور که کم‌کم این جوان پر از انرژی را به خلوت و انزوایی که از آن ترس داشت، سوق داد؛ «بعد از ۲۷‌سال فیزیوتراپی روزانه به من گفتند دردم درمان ندارد و این کار هیچ‌کمکی به بهبود شرایط جسمانی‌ام نمی‌کند. از این زمان بود که تحلیل عضلات بدنی‌ام به اوج خود رسید و دیگر توان هیچ حرکتی نداشتم.

ندادن هیچ مجوزی برای برپایی نمایشگاه آثار هنری‌ام از یک سو و به در بسته‌خوردن برای پیدا‌کردن کار، یکی از تلخ‌ترین حس‌هایی بود که تجربه کردم. آن سال هم دوره‌های نقاشی‌ام را کامل کرده بودم و هم درسم تمام شده بود. در تمام دوره تحصیل با انگیزه فرار از گوشه‌نشینی و به امید ماندن در اجتماع و بین مردم درس خواندم و سعی کردم بهترین باشم؛ در‌نهایت وقتی دنبال کار بودم، در جوابم می‌گفتند سالم‌ها بیکارند، تو که جای خود داری!»

مادرم زنگ‌های تفریح کنارم می‌نشست

به دلیل شرایط جسمانی، تقریبا در همه ساعت کلاس ورزش من در کلاس بودم. شطرنج یکی از ورزش‌های مورد‌علاقه‌ام بود که از همان کودکی آن را یاد گرفته بودم. ساعات ورزش، معلم‌هایی که وقتشان آزاد بود، برای بازی با من به کلاسمان می‌آمدند. یادم نمی‌آید حتی یک‌بار بازی را به آن‌ها واگذار کرده باشم. این بُرد‌ها حس خوبی به من می‌داد.

 

اگر قرار باشد درباره مادرت حرف بزنی، چه می‌گویی؟

مادر من به‌معنای واقعی یک فرشته است؛ فرشته‌ای مهربان و دوست‌داشتنی. کسی که در تمام دوره دبستان وقتی بچه‌ها زنگ تفریح به حیاط مدرسه می‌رفتند، می‌آمد و درکنار من می‌نشست تا احساس تنهایی نکنم. اما بهترین خاطره‌ای که از مادرم دارم، سفر‌هایی است که با هم رفته‌ایم، به ویژه سفر مکه‌ای که سهمیه ایشان از آموزش‌و‌پرورش بود با یک همراه.

خاطرم هست در آن سفر، ابتدا مدیر کاروان مخالف همراهی فردی با شرایط من بود، اما او پایان سفر آمد و از من حلالیت طبید و گفت «سالم‌ها برای من دردسر درست کردند، اما تو نه. دفعه بعد هم دوست دارم با کاروان ما باشی.»

حتما روز‌های سخت کم نداشته‌ای. سخت‌ترین روز‌هایی که پشت سر گذاشتی، مربوط‌به چه زمانی بوده است؟

دو سالی که کرونا شایع بود، در خانه حبس بودم. این مدت به من خیلی سخت گذشت. در آن مدت، حتی خواهر و برادرم، چون کارمندند و امکان ناقل‌بودنشان وجود داشت، اجازه ورود به اتاقم را نداشتند و از دیدن آن‌ها محروم بودم.

 

هنرمندی که برای بیرون آمدن از انزوای معلولیت، مسیر‌های زیادی را امتحان کرده است

 

- بیشتر آثارت چهره است. علت خاصی دارد؟

از همان ابتدا به کشیدن پرتره علاقه داشتم. حتی زمان آموزش هم از کشیدن نقاشی طبیعت فراری بودم. من برای آموزش طراحی چهار سال وقت گذاشتم. روال کار به این شکل است که کسی می‌تواند به‌سراغ نقاشی چهره برود که حداقل شش‌هفت‌نقاشی منظره کشیده باشد. در دومین یا سومین جلسه آموزش، یک گلدان کشیدم که رویش در یک دایره کوچک، تصویر چهره‌ای بود. کاری بسیار ظریف بود. استادم بعد از دیدن آن نقاشی به من اجازه کشیدن چهره را داد.

 

- آثارت را برای فروش هم گذاشته‌ای؟

یک‌بار خریداری پیدا شد و قرار گذاشتیم تعدادی از آن‌ها را ببرم برای دیدن و قیمت‌گذاری، اما مادرم اجازه این کار را نداد. مادرم نقاشی‌هایم را بسیار دوست دارد. دلش نمی‌آید دسترنج هنری را که با این زحمت به ثمر رسیده است، به دیگران واگذار کنم. البته که خودم هم بعدا پشیمان شدم. اما درباره هدیه‌دادن قضیه فرق می‌کند. یکی از بهترین کارهایم را به مادرم تقدیم کردم. دو تا از آثارم را به دوستان و فامیل هدیه کرده‌ام و به هلند و آمریکا رفته‌اند.

 

- بزرگ‌ترین آرزوی فرهنگ فانی چیست؟

من بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی در سال‌۹۶ حدود دو ماهی به سفر اروپا رفتم. امکانات و بهایی را که در آن کشور‌ها به معلولان می‌دادند، اصلا نمی‌توان با اینجا مقایسه کرد. آرزو دارم یک روز وضعیت جامعه ما به جایی برسد که امکانات و شرایط زندگی عادی برای معلولان فراهم شود. آرزو می‌کنم یک روز تک‌تک آثار هنری‌ام را که مثل بچه‌های نداشته‌ام برایم عزیز هستند، بتوانم به نمایش بگذارم.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44