هستند افرادی که از زوایای مختلف به شغلشان نگاه و جذابیتهای پنهان آن را کشف میکنند. مسعود سنجر از همین دست افراد است. او دفتریار یکی از دفترخانههای اسناد رسمی مشهد است. اما با دیگر دفتریاران که وظیفه آنها، نظارت بر صحت تنطیم سند و امضای آن است، تفاوتی دارد.
بهگفته خودش در ۲۶ سال کاری، از هیچ سندی بدون بررسی و دقت در مفاد آن که شامل قدمت خانه، متراژ، جنس بنا، موقوفه یا ملکی و آستانه بودن و ... نگذشته است و بدینترتیب حالا اطلاعات خوبی از تاریخ و هویت محلات مشهد دارد.
در این گفتگو، از او درباره آنچه از مفاد این سندهای خشک و خالی بهدست میآورد، پرسیدیم و چند خاطره ناب درباره محله تولدش احمدآباد برایمان تعریف میکند.
او در خیابان کوهسنگی ۱۱ جایی معروف به ایستگاه برق و بنفشه به دنیا آمده است و برای ما تعریف میکند که آن زمان فاصله خانهها از هم خیلی زیاد بود و بینشان زمینهای خالی قرار داشت؛ طوری که میتوانستند از پشت پنجره برای هم دست تکان بدهند.
- لطفا خودتان را معرفی کنید:
مسعود سنجر هستم؛ دفتریار دفترخانه اسناد رسمی و متولد سال ۱۳۴۵.
- وظیفه دفتریار چیست؟
نظارت بر صحت تنظیم سند و امضای آن.
- اما شما با بررسی سندها، درباره تاریخ، قدمت خانهها و هویت شهرمان اطلاعاتی کسب کردید. در یک سند، چه چیزهایی را بررسی میکنید؟
خوب اصلیترین شغل هرکسی که در دفترخانه کار میکند، تنظیم سند است. از سند منزل گرفته تا وکالت، خودرو و وصیتنامه. ماهم استعلامهایی از شهرداری و بانک مسکن میگیریم و نکاتی درباره بافت منطقه از روی سندهای منازل دستمان میآید: قدمت و متراژ خانهها، نوع اسکلتبندی، ملکی یا آستانه یا موقوفه بودنش. حتی سطح فرهنگ و تربیت خانوادهها نیز دستمان میآید. این مورد آخر در پروسه تنظیم سند که مراجعهکنندگان حدود ۱۰ تا ۱۵ روز درحال رفت و آمد به دفترخانه هستند، دستمان میآید.
- شما چند سال است که دفتریار هستید؟
۲۶ سال
- و ۲۶ سال است که سندها را بررسی میکنید؟
بله و بدون مطالعه از هیچ سندی نگذشتم. اطلاعاتش را دقیق بررسی میکنم.
- هدف خاصی از بررسی سندها در ذهن دارید؟
فقط اطلاعات اسناد را بهخاطر میسپرم تا شناخت و آگاهیام درباره شهر مشهد افزایش یابد.
- همه دفتریارها این موارد را بررسی میکنند؟
خیر، بایدی در کار نیست. هر کس علاقه داشته باشد، این کار را میکند. من نیز بنابر حس کنجکاوی سندها را بررسی میکنم.
- کمی از نتایج بررسیهایتان بگویید.
مثلا در محدوده بولوار موسوی قوچانی، بخشی از اراضی به نام «میل کاریز» نامگذاری شده است. خوب تمام سندهای خانههای این منطقه تا دوسال پیش دفترچهای و بسیار قدیمی بود و با قاطعیت میگویم که در تمام سندها نوشته شده بود: «یکقطعه باغ میمی». چون تمام این زمینها کشتزارهای انگور بوده است.
- درباره اطلاع از سطح فرهنگ خانوادهها به دلیل رفت و آمدشان برای تنظیم سند به دفترخانه گفتید. بیشتر توضیح بدهید.
بله؛ در هنگام روزهای تنظیم سند، حداقل ۶ بار با مراجعهکنندگان برخورد داریم و از همین برخوردها به اخلاق آنها پی میبریم. دراین باره راحت بگویم افرادی که از سمت میدان شهدا به سمت حرم و خواجه ربیع و طلاب زندگی میکنند، بسیار قانون پذیرتر و بیادعاتر از افرادی هستند که از میدان شهدا تا سمت وکیلآباد زندگی میکنند. افراد در اصطلاح ساکن بالای شهر، تمایل دارند که بدون ارائه مدرک کارشان را انجام دهیم و بهراحتی قانون را نمیپذیرند. آنها با ارائهنکردن کامل مدارک، از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنند.
- ادامه دهید.
طبق آماری که در سال ۷۴ و ۷۵ بهدست آوردم، چیزی حدود ۹۴ درصد از مشهدیها، شهرستانی بودند و مهاجر. البته من کسانی را مشهدی حساب کردم که حداقل پدر یا مادرشان مشهدی باشند. این اطلاعات را با بررسی شناسنامههای مراجعهکنندگان بهدست آوردم. در این میان دریافتم که آن ۹۴ درصد، نوع آرایش و پوششان نیز با آن ۶ درصد کاملا متفاوت است.
درواقع مشهدیهای اصیل، در رفتار، گفتار و ظاهر بسیار ساده هستند. این اطلاعات را با دیدن شاهدانی که افراد برای وکالتنامههای خود میآوردند، متوجه شدم. خوب این شاهدان از اقوام نزدیکشان و معمولا پدر و مادرشان بودند که ظاهر آنها با فرزندانشان بسیار متفاوت بود.
در محدوده الندشت مدرسه میرفتم. مدرسه «معصومخانی». الندشت نام یک آبادی قدیمی بود که ابتدای آن خیابان پرستار و انتهای آن به خیابان محتشمی و بیمارستان مهر میرسید. پیاده مدرسه میرفتم و، چون کنجکاو بودم، معمولا در مسیر مدرسه، به کوچه پس کوچههای زیادی سرک میکشیدم. اما زمین مدرسه ما در دوسطح قرار داست. سطحی مرتفع داشت و سطحی شیبدار که درِ این سمت مدرسه به خیابان پرستار باز میشد.
مشهدیهای اصیل، در رفتار، گفتار و ظاهر بسیار ساده هستند
معمولا زنگهای ورزش، ما بچهها از سطح شیبدار که خاکی هم بود، بالا میرفتیم و وارد زمینهای خاکی میشدیم و همیشه با تنبیه از سوی ناظم و معاون مدرسه روبهرو. یک بار در همین گشت و گذارها روی زمین خاکی، با چند قبر قدیمی روبهرو شدم که انگار روی آن باز شده بود.
آمدم خانه و برای مادرم تعریف کردم و ایشان گفتند که اینجا زمانی قبرستان همان آبادی الندشت بوده است. کلی هم مرا ترساندند که دیگر آنجا نرو که کثیف و آلوده است. الان روی آن زمین خاکی، سوله ورزشی ساخته شده است.
در یکی از فرعیهای خیابان عارف، خانهای قرار داشت که در زیرزمین آن چند اسب نگهداری میکردند و شغل پدر خانواده هم جابهجایی خاک بنایی با همین اسبها و گاری بود. شاید تا سال ۱۳۵۴ هنوز هم اسب و گاریها بود ولی از آن به بعد، دیگر بهداشت اجازه نداد و آن خانواده کامیون خریدند.
روبهروی خیابان ما یعنی کوهسنگی ۱۰ یا ۱۲ ساختمانی شیروانی قرار داشت که داخل آن موتور برقی دیزلی بود. مادرم تعریف میکرد که این نیروگاه کوچک، برق محدوده الندشت را تأمین میکرده است. اطراف نیروگاه نیز باغ گل بنفشه بود و باغبانها جعبههای چوبی پر از گل را در ورودی باغ خود میگذاشتند و گلها را به فروش میرساندند؛ بنابراین به دلیل وجود نیروگاه برق و باغ گل بنفشه این محدوده به «ایستگاه برق و بنفشه» معروف بود.
خانه آقای شریعتی نبش عدالت ۲۵ قرار داشت و ۱۰۰ متری با منزل ما فاصله. آن زمان در کوچه بازی میکردیم و همه همسایهها همدیگر را میشناختیم. مرحوم دکتر شریعتی هم رفت و آمد داشتند. یکروز دیدیم که یک تاکسی مقابل منزلشان ایستاده و چندنفر با لباسهای ژنده، کنار تاکسی ایستادهاند.
پدرم را صدا کردم و گفتم بابا بیا ببین اینها دزد و خلافکار نباشند. پدرم هم زنگ زدند کلانتری. یک موتوری از کلانتری فرستادند که از سرنشینان کارت خواست و بعد هم راهش را کشید و رفت. بعد هم از کلانتری به ما زنگ زدند که موضوع خاصی نیست. دو روز بعد شنیدیم که ساواکیها مرحوم شریعتی را بردهاند و احتمال دادیم کار همان ژندهپوشان بوده است.
بحبوحه انقلاب بود. گروهی ریختند توی مدرسهمان و گفتند بروید خانههایتان و تا در رادیو اعلام نکردند، به مدرسه باز نگردید. سرآسیمه از میدان تقیآباد به سمت خانه حرکت کردم. نه اتوبوسی بود و نه تاکسی. پیاده رفتم. نرسیده به میدان الندشت، در محل کلانتری ۶، دیدم دو خودرو را آتش زده و چپه کرده بودند. خودروهایی به نام «گاز» که روسی بودند. از این خودروها هم شهربانی استفاده میکرد و هم ارتش. چندتا تانک هم ایستاده بودند. خیلی ترسیدم. جلوتر آمدم و بهخاطر حس کنجکاوی از کوچه خودمان رد شدم.
دیدم همه خبرها در بیمارستان ۱۷ شهریور است. مردم در محوطه بیمارستان جمع شده بودند و یکنفر روی آمبولانسی رفته و در حال سخنرانی بود و مردم را به تحصن دعوت میکرد. در همین حین، تانکها به راه افتادند و مردم هم از ترس فرار کردند. من هم بین آن همه جمعیت به سمت خانه میدویدم که تانک طوری از کنارم رد شد که کیفم را با خودش کشید، برد و له شد. خودم را به هر ترتیببی بود بهخانه رساندم.
باغی شخصی و زیبا نبش کوهسنگی ۱۳ قرار داشت که به سمت تقیآباد امتداد مییافت. دورتادور این باغ حدود ۱۰۰ درخت سپیدار بلند و تنومند قرار داشت و وسط آن هم ساختمانی مجلل که داخلش تالار آینه هم داشت. صاحب باغ، اوایل انقلاب سکته کرد و فوت شد. صحبتی پیچید که قرار است ملکشان مصادره شود؛ بنابراین همسر آن مرحوم، درختان باغ را شبانه و در چندین روز قطع کرد. شنیدیم که حدود ۵۰ هزارتومان، درختان را فروخته است. البته خانه را هم مصادره کردند و آن باغ زیبا به زمینی لمیزرع تبدیل شد. البته ساختمان قدیمی هنوز باقی است.
* این گزارش شنبه ۲۴ تیرماه ۱۳۹۶ در شماره ۲۵۳ شهرآرامحله منطقه یک چاپ شده است.