قبل از انقلاب کوی ژاندارمری، محل سکونت نیروهای ژاندارمری بود؛ محلی در محدوده محله شیرودی امروزی. آن دسته از نیروهای درجهدار ژاندارمری که خانهای نداشتند میتوانستند چندسالی در این خانهها زندگی کنند.
طوبی خانم میگوید: خانه داروغه ملکی بود که غلامرضا داداللهی، پدر بزرگ من، آن را خریده بود. وقتی هم که فوت کرد این خانه به ورثه که یکیشان مادر من بود رسید و بعد هم به هیئت یزدیها فروخته شد.
حدادطوسی زمان انقلاب تقریبا بیستوچهار ساله بود و در خیلی از وقایع مهم مشهد حضور داشت. او که به وزیر شعار مشهد معروف بود میگوید: مهمترين و اصليترين شعارمان «ا...اكبر» بود.
عباس سبزواری یکی از جانبازانی است که در دوران جنگ پای ثابت جبهه بود، حتی چندبار بعد از جانبازیاش. او در کردستان پس از اصابت ترکش بیشتر شنواییاش را از دست داد.
بیشتر وقتها میرفتم پای منبر آیت الله خامنهای. یکبار که محمود را با خودم بردم، ایشان وقتی فهمیدند محمود طلبه است با او حرف زدند و فرمودند: «اگر محمود درسهای کلاسیک را به اتمام برساند سپس به درسهای حوزوی بپردازد، بهتر است»
حجتالاسلام عبدالله محرابیفر میگوید: «مقسم» یعنی دادن حقوق طلاب که ازطرف نمایندگان امام(ره) به من داده میشد و مسئول دادن شهریه به آنها بودم و این شهریه را بین طلاب توزیع میکردم.
سال ۱۳۲۰ هیئتیها بهشکرانه سرنگونی حکومت دینستیز رضاشاه تصمیم گرفتند در همان محلی که خیمه هیئت برپا میشد، مسجدی تاسیس کنند و نام آن را گذاشتند «ابوالفضلی».