انقلاب

شهید احمد رستگارمقدم در محله به «دایی» شهرت داشت
هرکس به مغازه‌اش می‌آمد، احمدآقا می‌گفت: «چی می‌خوای دایی جان؟» به همین خاطر همه اهالی  او را «دایی» صدا می‌کرده‌اند و شهید احمد رستگارمقدم به همین نام شهره بود.
دانش‌آموز و معلم زبان اردوگاه
حسین عرب طی هشت‌سال و چهارماه اسارات، زبان‌های انگلیسی و عربی را از برخی از اسرا آموخته و سپس خود در نقش معلم آن‌ها را به سایر اسرا درس داده است.
کسب روزی از بوریابافی؛ شغلی که دیگر خریدار ندارد
رمضان رمضانی می‌گوید: قدیم بوریابافی رونق خوبی داشت. آن روز‌ها هنوز سدی روی رودخانه هیرمند نبود و اطراف مشهد نیزار‌های فراوانی پیدا می‌شد که ماده اولیه کاروکسب را در اختیارمان قرار می‌داد.
شهید جواد اسماعیل‌پورطرقی، سردار بیست‌ساله بود
برادر شهید جواد اسماعیل‌پورطرقی می‌گوید: شنیده‌‎ایم هنگامی که نیرو‌های امدادی قصد داشتند برادرم را که تیر خورده بود به عقب برگردانند، اصرار می‌کند که اول دیگر مجروحان را ببرند.
دختری؛ ورای قانون زمان خود
فاطمه سلطان‌فریمانی‌سپهر می‌گوید: قدیم رسم بود دختر‌ها وقتی که مدرک کلاس ششم خود را می‌گرفتند، دو سال دوره فراگیری خیاطی می‌گذراندند و بعد هم ازدواج می‌کردند، اما من خلاف این قانون عمل کردم.
سفری به عمق خاطرات قدیمی‌ترین حفار قُرقی
محمدرضا آخوند‌قرقی خاطرات زیادی از دل زمین دارد. او سال‌های زیادی از عمرش را در دل زمین بوده و از ۸ سالگی که کشاورزی را آغاز کرده با زمین دوست شده است.
تلویزیون رنگی خویشاوند صدام را غنیمت گرفتیم!
حسن دلیرباغستانی می‌گوید: پیرمرد را به‌خاطر سن‌وسالش، از حضور در عملیات منع کردم، اما خیلی اصرار کرد و سرانجام اجازه دادم. رفت و با دست پر هم برگشت. او تلویزیون رنگی جاسم، خویشاوند صدام را با خودش آورد.