علی لشکری درباره دورانی که از آن به عنوان بهترین دوران زندگیاش یاد میکند، میگوید: در مرکز آموزش هنر فعالیت میکردم گروههای دیگر هم در زمینههای هنری از جمله گویندگی فعالیت داشتند. هنرمندانی که در صدا و سیما برنامههای هنری اجرا میکردند هم به این مرکز رفت و آمد داشتند. این رفتوآمدها سبب آشناییام با برخی از این هنرمندان از جمله رضا رضاپور شده بود. او در رادیو صدای خراسان برنامههای نمایشی طنز اجرا میکرد. از من دعوت کرد که برای گویندگی به رادیو بروم و با او همکاری کنم. گاهی متنهایی را برای برنامه مینوشتم، اما به نام خودم نبود و با نامی مستعار کارهایم را اجرا میکردم.
احمد گلچین معانى فرزند على اکبر، متخلص به «گلچین» استاد دانشگاه، محقق و شاعر معاصر است. او در مرداد 1343 به دعوت نایبالتولیه وقت آستان قدس براى تنظیم و تدوین فهرست کتاب های خطى کتاب خانه آستان قدس رضوى به مشهد مهاجرت و 12سال در این کتاب خانه خدمت کرد. او نیمى از این مدت سمت مشاور فرهنگى دو نایب التولیه وقت را داشت.
گلچین معانى در 16اردیبهشت سال 1379 هجری شمسی بدرود حیات گفت. پیکرش در مقبرهالشعرای توس مدفون شد.
سیدقاسم درودی ۳۰ سال در امور اداری سپاه مشغول کار بوده و در زمان خدمتش در سپاه مسئول خرید بوده است. رفتن به گلخانه برای خرید گل باعث شد متوجه شود چقدر آن فضا و گلها را دوست دارد و همین باعث شد وارد این کار شود: وقتی در گلخانه به اطرف نگاه میکردم، حس کردم چقدر حالم در میان گلها خوب است. با خودم تصمیم گرفتم یک روز خودم گلخانه راه بیندازم. آن موقع در قم مأمور بودم. وقتی بازنشست شدم و به مشهد آمدم، تصمیمم را عملی کردم.حالا ۷ سال از آن تصمیم و آن زمان میگذرد.
سیدخلیل حسینی عطار درباره محل سکونتش میگوید: خانه ما منزلی دو طبقه و قدیمی است که سیدجلال آشتیانی در یکی از آن طبقات و دکتر حسن لاهوتی در دیگر طبقه آن میزیستهاند و سالها در کنار یکدیگر همسایگی کردهاند. این خانه برای من یک خانه فرهنگی محسوب میشود که خاطرات آن هنوز در یادم جاری است. حس خوبی به همراه دارد و با این علم که این خانه متعلق به چه فرهیختگانی بوده است پا در این جا گذاشتم و به این سکونت افتخار میکنم.
نیلوفر موسوی میگوید: زمان نوشتن انشا به دنیای کلمات وارد میشدم. وقتی نوشتهام را در کلاس میخواندم معلم و بچهها لذت میبردند. اوایل دبیرانم فکر میکردند نوشتهها کار خودم نیستند اما به مرور متوجه علاقهام شدند و من را تشویق به نوشتن داستان کردند.
۷۰ سال است که درد سنگینی را در صندوقچه قلب خود نهان کردهام. دردهایی که سختیهای زیادی در زندگی به من وارد آوردند، اما نه تنها مرا ضعیف نکردند بلکه قدرت و اراده ام برای ادامه زندگی بیشتر شد.وقتی 9 ساله بودم، مادرم برای جمع کردن برگ درختان اقاقیا به دشت رفت تا بتواند علوفه و غذای گوسفندان را تهیه کند. مالک دشت که از اربابان آن زمان بود، او را دید و به سمت مادرم حملهور شد و با وارد کردن ضرباتی، او را روی زمین کشاند. من برای دفاع از مادرم با تکه سنگی سعی کردم آن مالک بدسرشت را دور کنم و به این ترتیب مادرم از دست او فرار کرد اما بعد از ۳ ماه در ۲۶ سالگی از دنیا رفت.
روزی صحبت یک روانشناس را شنیدم که گفت: تمام سرمایه بچهها در رؤیاهایشان است و اگر بتوانیم رؤیای خوبی برای بچهها بسازیم، به این معنی است که سرمایه عظیمی برایشان ایجاد کردهایم. این جمله من را به فکر فرو برد و تصمیم گرفتم کاری انجام دهم. من به این نتیجه رسیده بودم که کودکان با تفکر در مباحث علمی میتوانند آینده خوبی برای کشور بسازند؛ بنابراین سال ۸۶ مجموعه ششجلدی برای کودکان نوشتم و کودکان بهواسطه آن با فضا، فضاپیما، فضانورد، ستاره، سیاره و ماه آشنا میشوند.