کد خبر: ۱۲۵۶۵
۰۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
حاج‌اسدالله بخشی منبع کلسیم طلاب بود!

حاج‌اسدالله بخشی منبع کلسیم طلاب بود!

بخشی‌ها اولش مغازه خیلی کوچکی به‌اندازه پراید داشتند. سطل خالی را که می‌بردی، روی آن شماره می‌زد، توی آن شیر را مایه می‌کرد و فردا سطل پر از ماست را تحویل می‌داد.

راسته خیابان علیمردانی‌۷ تا ۹ محل تجمع جذاب‌ترین و کهنه‌کارترین شغل‌های بیست‌متری طلاب است. یکی‌اش بستنی دقت است و دیگری لبنیاتی حاج اسدالله بخشی که دیگر کم‌کم باید تولد شصت‌سالگی‌اش را جشن بگیرد.

دکان دونبش شیشه‌ای که ملت می‌توانند هروقتی‌که دلشان خواست، تمام فرایند ماست‌بندی و کره‌گیری و هرچیزی را که اینجا تولید می‌شود، با چشم خودشان ببینند. اسدالله خان می‌گوید هرکسی بخواهد می‌تواند هرچه‌قدر دوست دارد اینجا بایستد و کارمان را تماشا کند. قدیم‌تر‌های محل می‌گفتند بخشی‌ها اولش مغازه خیلی کوچکی به‌اندازه پراید داشتند. سطل خالی را که می‌بردی، روی آن شماره می‌زد، توی آن شیر را مایه می‌کرد و فردا سطل پر از ماست را تحویل می‌داد.

حاج‌اسدالله بخشی خودش اهل یکی از روستا‌های طبس است و وقتی تقریبا بیست‌و‌پنج‌ساله بوده، یعنی دو‌سه‌سال بعد ازدواجش، به مشهد می‌آید و شروع می‌کند به شاگردی در یک لبنیاتی و چند‌سال بعدش هم می‌رود به محله ایثار و با پدرش دکان خودشان را می‌خرند و کاسبی خودشان را راه می‌اندازند و حالا همان کسب‌وکار به تکه‌ای از هویت محله ایثار تبدیل شده است.

با آقای بخشی هشتاد و‌دو‌ساله، وسط تولیدی‌اش، زمانی که دیگر ماست‌ها را داشتند می‌ریختند توی سطل و دستگاه تُلُمی داشت دوغش را درست می‌کرد، کنار اسدالله پسرش، نشستیم زیر پنکه سقفی قدیمی‌شان و شروع کردیم به گپ‌زدن.

 

حاج‌اسدالله بخشی منبع کلسیم طلاب بود!

 

از شاگردی در کوچه حاج‌ابرام تا دکان‌داری در طلاب

سال‌۱۳۲۲ در روستای فهالنج طبس به دنیا آمد و تا جوانی آنجا زندگی کرد. برای جوان‌هایی مثل او زندگی در روستا جای تنگی بود. وسعتی نداشت و اجازه نمی‌داد به کار‌های بیشتر و متنوع‌تری دست بزنند. مهم‌تر اینکه، معاش و چرخاندن زندگی به این سادگی‌ها نبود و باید فکری اساسی‌تر می‌کرد.

برای همین، خانواده بخشی، اواسط دهه ۴۰، خودشان را برای زندگی به مشهد رساندند. او اولین‌کاری که کرد، شاگردی بود، اما خیلی زود از مایه شاگردی‌اش استفاده کرد و استاد خودش شد؛ «من دو سال توی کوچه حاج‌ابرام شاگردی کردم. دکان زیر هتل ملائکه بود و تا قبل از خرابی فلکه حضرت، توی مغازه لبنیاتی کار می‌کردم.

آنجا که خراب شد، آمدیم شاه‌آباد (ایثارفعلی) و مغازه کوچکی گرفتیم؛ همین جایی که الآن کارگاه تولیدی ماست. زمینی را که مهریه زنم کرده بودم، فروختیم و اینجا را خریدیم و سال‌۴۸ افتتاحش کردیم. فقط همین راسته ایثار تا میلان هشتم را که آسایشگاه بود، آسفالت کرده بودند؛ چون شاه می‌آمد و می‌رفت برای بازدید از آسایشگاه. بقیه خاکی بود و بعدش کم‌کم آسفالتش کردند.»

وقتی می‌پرسم اصلا پای ماست و کره از کجا به زندگی حاج‌اسدالله باز شد، او جواب ساده‌ای می‌دهد: «من با لبنیات برخورد کردم و شد کاروکاسبی‌ام. فقط همین.»

 

داستان حاج‌اسدالله بخشی، یکی از قدیمی‌ترین لبنیاتی‌های شهراز ریختن ماست توی تغار تا آوردن شیر با موتور گازی از روح‌آبادمنبع کلسیم طلاب!

 

برو لبنیاتی بخشی، باز است

پشت باغ رضوان آقایی به اسم محمدعلی رضوانی ماست‌بندی داشت که از قضا فامیلی‌اش ربطی به باغ رضوان نداشت

آن موقعی که حاج‌اسدالله هنوز به‌طور مستقل، در محله ایثار، لبنیاتی‌اش را افتتاح نکرده بود، دوسه‌نفر در شهر توی این فقره پر‌آوازه بودند. بحث را می‌کشم به این سمت که لبنیاتی‌های مشهور اواسط دهه ۴۰ چه کسانی بودند و دکانشان کجای شهر بود.

می‌گوید: «پشت باغ رضوان یک آقایی به اسم محمدعلی رضوانی ماست‌بندی داشت که از قضا فامیلی‌اش هیچ ربطی به باغ رضوان نداشت. یک حاج‌کاظم هم بود که شیربرنج و لبنیات می‌فروخت توی کوچه ارگ روبه‌روی دارایی فعلی و یکی هم آقای میر بود توی کوچه آقای خامنه‌ای فعلی.»

بخشی، همان روزها، کارش را وسعت داد. به گفته خودش، نرم‌نرمک هم با پشتکار خودش و هم کمک بهداشت. نه فقط بهداشت فردی و محیطی که غرضش از بهداشت، مأموران بهداشت است. او می‌گوید: هرچندوقت از طرف بهداشت می‌آمدند و نکته‌هایی می‌گفتند و می‌رفتند. آن نکته‌ها باعث می‌شد ما دورریز کمتری داشته باشیم و از کارمان آگاهی بیشتری پیدا کنیم.

آن سال‌ها، پیش از آنکه آفتاب سر بزند، حاج‌اسدالله بیدار می‌شد. خودش می‌گوید کسانی که تا دیر‌وقت پای مغازه‌هایشان می‌ماندند یا عکاسی‌های اطراف حرم، می‌دانستند که صبح به زائر‌هایی که دنبال صبحانه‌خوردن بودند باید بگویند: «برو لبنیاتی بخشی، باز است.»

او قبل از باز‌کردن مغازه، با موتور گازی‌اش می‌رفت روح‌آباد، پشت گلشهر تا شیر بیاورد. باید قبل از طلوع برمی‌گشت، مغازه‌اش را باز می‌کرد و شیر را می‌ر‌یخت توی دیگ و شروع می‌کرد به کار.

بخشی آن زمان، ماست را توی ظرف‌های سفالی پنج‌سیری می‌داد دست مردم. بعضی‌ها هم توی ظرف خودشان ماست می‌بردند. برای کسانی که ظرف سه‌کیلویی می‌خواستند هم به اصطلاح ماستشان را می‌ریخت توی تغارچه.

حالا ولی همه‌چیز عوض شده و با اشاره مشتری و بی‌معطلی، ماست از یخچال می‌رسد دست مشتری. اما او در آن دوران بی‌یخچالی و کم‌برقی با ماده‌ای مثل شیر که خیلی زود خراب می‌شود، چه می‌کرد؟

باید همان روز همه آنچه را تولید می‌کرد، می‌فروخت، وگرنه همه‌چیز فاسد می‌شد. برای همین دوغ‌هایی را که می‌ماند، می‌ریخت توی دبه و می‌رفت دم گاراژ‌ها و کاروان‌سرا‌ها و هر لیوانش را یک‌قران‌ده‌شاهی به مسافر‌ها و زائر‌ها می‌فروخت.

 

داستان حاج‌اسدالله بخشی، یکی از قدیمی‌ترین لبنیاتی‌های شهراز ریختن ماست توی تغار تا آوردن شیر با موتور گازی از روح‌آبادمنبع کلسیم طلاب!

 

آن زمان همه نسیه‌بَر بودند

کم‌کم که دیگر همه صاحب برق شدند و گاز و آب و... آنها توانستند به فعالیت‌هایشان انسجام بدهند. تکلیف کار مشخص شده بود و لبنیات بخشی برای خودش اسم‌ورسمی پیدا کرده بود.

حالا از آن دوره‌ای که حاج‌اسدالله خودش شیر می‌آورد یا شیر‌ها را با اسب و الاغ برایش می‌آوردند، گذشته بود. اما همچنان ناچار بودند تا سال‌ها با دست، شیر را توی دیگ‌ها شور بدهند که کار پرزحمت و خسته کننده‌ای بود ولی از اواسط دهه ۸۰ دیگ‌هایی آمد که اتوماتیک این کار را می‌کردند.

حا‌ج‌اسدالله می‌گوید: پنجاه‌شصت‌کیلو ماستی که درست می‌کردیم، دوسه‌ساعت وقت می‌برد ولی الان دویست‌سیصدکیلو ماست را توی یک ربع با همین دیگ‌ها درست می‌کنیم.

بحث گُر گرفته است که یکی از کارکنان مغازه، حساب دفتری کهنه و قدیمی حاجی را درمی‌آورد و نشانمان می‌دهد. دوده گرفته و کدر شده است، اما همه‌چیزش خواناست و دقیق.

خودش می‌گوید: آن‌وقت‌ها مردم بیشتر نسیه‌بر بودند و ما هم نسیه می‌دادیم و این اتفاق عادی بود. ولی الآن بار که برای ما می‌آید، هنوز توی ماشین است، می‌گویند کارت بکش! البته من نه چک دارم و نه سفته به کسی داده‌ام. کلا نقد کار می‌کنم.

وسط حرف‌هایش هرچند دقیقه یک‌بار روی دو موضوع تأکید می‌کند: بهداشت و برخورد خوب با مردم. بعد می‌گوید: فروش ماست و لبنیات این سال‌ها بیشتر شده است؛ چون ملت خیلی علاقه‌ای به ماست کارخانه‌ای ندارند و سنتی‌اش را بیشتر می‌پسندند؛ زیرا هم ارزان‌تر است و هم طعم بهتری دارد.

 

داستان حاج‌اسدالله بخشی، یکی از قدیمی‌ترین لبنیاتی‌های شهراز ریختن ماست توی تغار تا آوردن شیر با موتور گازی از روح‌آبادمنبع کلسیم طلاب!

 

شفافیت لبنی

موتور خاطره‌های بخشی روشن شده است، چون پشت‌بندش می‌رود سراغ خاطره‌ای در آن سال‌های سخت شروع کار و برایمان تعریفش می‌کند: یک شب زمستان بود در اوایل دهه ۵۰. سرما بود و سوز می‌آمد. دبه را بستم پشت موتور تا بروم حسن‌آباد شیر بگیرم. جاده خلوت بود.

دوغ‌هایی را که می‌ماند، می‌ریخت توی دبه و هر لیوانش را یک‌قران‌ده‌شاهی به مسافر‌ها و زائر‌ها می‌فروخت

وقتی رسیدم، گاودار گفت «الآن ساعت دو و نیم شب است مؤمن!». موقع برگشت یک قصابی باز بود. نگه داشتم که نفسی تازه کنم. قصاب از من پرسید «از صبح فردی هم آمده؟» منظورش ماشین و موتور بود. گفتم «از صبح نه کسی از این‌ور آمده و نه از آن‌ور رد شده.» یعنی هیچ‌کس جز من آنجا نبود. منم سروتَه کردم و برگشتم خانه تا طلوع آفتاب.

یعنی چند ساعت زودتر از موعد همیشگی رفته بوده شیر بیاورد و تمام مغزش فقط به کار فکر می‌کرده و شیر و ماست و کره و سرشیر. او این‌جور روز‌هایی را زیاد به یاد دارد. روز‌هایی که برای چرخاندن یک دکان لبنیاتی باید با شب و برف و تنهایی می‌ساخت.

حاج‌اسدالله از سال‌۱۳۴۸ که زمین مهریه همسرش را فروخت تا این مغازه را بخرد، همیشه پای کار ایستاده است. می‌گوید: همه‌چیز از صداقت عمل شروع می‌شود. کره را باید درست بگیری. ماست را باید تمیز و گرم و درست جا بیندازی. همه‌اش راه دارد. تقلب برکت نمی‌آورد.

لبنیاتی بخشی حالا شبیه مغازه‌های معمولی نیست. شفاف و شیشه‌ای است. آدم‌ها می‌توانند تمام روند تولید را ببینند. نه بالاخانه دارد، نه انبار پنهان. همه‌چیز پیش چشم مردم است. حتی پنکه سقفی که از زمان تأسیس مغازه سر جایش مانده.

از او می‌پرسم آیا باقی بچه‌ها هم به این کار علاقه دارند یا هرکسی رفته پی کار و علاقه خودش. توضیح می‌دهد که شش پسر دارد. یکی مکانیک است، یکی خادم حرم، یکی روبه‌روی مغازه‌اش مغازه دارد و باقی بچه‌ها هم به او در کار و کاسبی‌اش کمک می‌کنند.

حاج‌اسدالله از همان روز‌های قبل و بعد انقلاب، مانند باقی مردم، توی فعالیت‌های اعتراضی هم مشارکت می‌کرده است. به قول خودش: «اسم راهپیمایی که می‌آمد، می‌گفتیم بسم‌الله! برویم.»

 

داستان حاج‌اسدالله بخشی، یکی از قدیمی‌ترین لبنیاتی‌های شهراز ریختن ماست توی تغار تا آوردن شیر با موتور گازی از روح‌آبادمنبع کلسیم طلاب!

 

لبنیات پدر و مادر یتیم‌هاست

دنبال این هستم که بفهمم جنس کارش با بقیه متفاوت است یا نه. توضیح می‌دهد که ماست‌فروشی زیاد است، ولی کسی که خودش هم ماست و کره و دوغ تولید کند و هم بفروشد، کم پیدا می‌شود.

حاج‌اسدالله می‌گوید: ما خودمان تولید کردیم، خودمان هم فروختیم. کار سختی است. ولی می‌دانی؛ تهش نان و ماست گرسنگی را از آدم می‌گیرد. خیلی هم گران نیست.

این جمله آخرش را به یاد کسی می‌گوید که با همین نان و ماست زندگی‌اش را می‌چرخاند. بخشی از خانواده‌هایی می‌گوید که همین حالا هم گاهی فقط با نان و ماست زندگی می‌کنند. او از کسی یاد می‌کند که از خودشان تخم‌مرغ ترک‌خورده می‌خرید و با ماست می‌برد برای اهل خانه؛ «همان آقا الآن بچه‌هایش برای خودشان کسی شده‌اند. با همین نان و ماست.»

و آخرش یک جمله طلایی دارد. چیزی که در ذهن آدم می‌ماند؛ «لبنیات پدر و مادر یتیم‌هاست. چون با یک سطل ماست، یک لقمه نان، می‌توانی شب را سیر بخوابی.»

بعد رو به من می‌گوید: شما همین امشب امتحان کن. به‌جای اینکه روی تخت بخوابی، روی زمین بخواب. چه اتفاقی می‌افتد؟ هیچی. از این دست توقعات خیلی زیاد شده است که با حذفشان، هیچ اتفاقی در زندگی آدم نمی‌افتد. ما سرمایه‌ای جزئی داشتیم. دم و دستگاه خاصی نداشتیم، جز یک چراغ ساده.

آخرش یک یخچال کوچک گرفتیم. شاگردی هم نداشتیم. من بودم و پدرم و بعد بچه‌ها کم‌کم آمدند. مثلا این پنکه مال همان زمان است. می‌گفتند اوه! این مغازه پنکه سقفی هم دارد، بس که داشتنش چیز عجیبی بود.

‌حالا همان مغازه سه‌در‌چهار به دو مغازه نسبتا بزرگ نبش علیمردانی ۷ تبدیل شده است. کارشان وسعت پیدا کرد و حالا پسران جای پدر را گرفته‌اند و فقط حاج‌اسدالله هر روز چند‌ساعتی را توی مغازه می‌نشیند و حتما از دیدن پسرانش کیف می‌کند.

او حالا به‌جز اینکه منبع کلسیم محله است، بخش جدایی‌ناپذیر هویت محله ایثار است؛ چون هنوز از صبح زود در دکانشان باز است و هنوز هم مردم می‌توانند همه آنچه را تولید می‌کنند، از پشت شیشه مغازه‌شان تماشا کنند.

 

* این گزارش یکشنبه ۵ مردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۴ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44