کد خبر: ۱۲۶۱۲
۱۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
داود خبازبجستانی حافظ خاطرات قدیم مشهد است

داود خبازبجستانی حافظ خاطرات قدیم مشهد است

این عکاس قدیمی محله شهید مطهری به زنده‌کردن نوارها و فیلم‌های خاک‌خورده علاقه‌مند است. می‌گوید: این فیلم‌هایی که می‌بینید سال‌ها دست من مانده است و هنوز به دنبالش نیامده‌اند.

در دل شهر مشهد، در محله شهید مطهری، میان چهاردیواری کوچکی که بوی خاطرات قدیمی از هر گوشه‌اش به مشام می‌رسد، داود خبازبجستانی با تعدادی دوربین و سیستم‌های قدیمی مشغول کار است. او را همه به‌عنوان عکاس می‌شناسند، اما چندسالی است کار اصلی‌اش چیزی فراتر از ثبت لحظه‌ها شده است.

اتاق کوچک داود خباز‌بجستانی در دوران بازنشستگی‌اش، حافظ خاطرات دیگران شده است. دست‌های هنرمندش فیلم‌های قدیمی را به فرمت‌های جدید تبدیل می‌کند. گویا گذر زمان را نادیده می‌گیرد.

اما عشق او به یادگرفتن، تنها به دوربین و عکس محدود نماند؛ بعداز بازنشستگی، وقتی بسیاری فکر می‌کردند فصل آموختن تمام شده، او پشت نیمکت‌های دانشگاه نشست و با همان شوق همیشگی، مدرک کارشناسی گیاهان دارویی را گرفت. او می‌خواست ثابت کند که زندگی حتی در سپیدترین مو‌ها هم می‌تواند جوانه بزند.

 

پل ارتباطی بین گذشته و حال

این روز‌ها مشتریان که اغلب دوستانش هستند، با گنجینه‌های قدیمی خود به او مراجعه می‌کنند؛ صفحه‌های گرامی که سال‌هاست خاک خورده، نوار‌های کاستی که دیگر صدایشان به گوش کسی نرسیده یا فیلم‌های بتاماکس و وی‌اچ‌اس که در کشوی زمان گم شده‌اند.

یک دستگاه کامپیوتر و تعدادی دوربین قدیمی مثل هندی‌کم، دی‌وی‌کم و انواع فیلم‌های آنالوگ و انواع کاست در کارگاهش چیده شده است که هر‌کدام کلیدی برای باز‌کردن قفل خاطرات‌اند. مشتری می‌آید و می‌گوید: «این فیلم پدرم است؛ می‌خواهم روی فلش بریزمش.» یا «این نوار صدای مادربزرگم است؛ روی سی‌دی برایم بریز.» او با صبر و حوصله، دانه‌دانه این یادگاری‌ها را به فرمت‌های جدید تبدیل می‌کند.

آقا‌داود فقط یک عکاس نیست؛ پل ارتباطی بین گذشته و حال است. هر فیلمی که تبدیل می‌کند، گویی بخشی از تاریخ را زنده نگه می‌دارد.

 

کودکی در سایه دیوارهای عکاس‌خانه

او داستان ورودش به حرفه عکاسی را این‌طور برایمان تعریف می‌کند: سال‌ها پیش، همسایه دیوار‌به‌دیوار خانه آقارضا عکاس قدیمی در دروی بودیم. ده سال بیشتر نداشتم. یک روز به من گفت «دوست داری بیایی کنار من کار کنی؟» با خوشحالی پذیرفتم و از همان لحظه، پایم به عکاس‌خانه باز شد.

آقا‌داود ادامه می‌دهد: کار من ساده بود. سر کوچه می‌ایستادم و زائران را دعوت می‌کردم برای گرفتن عکس یادگاری.

مکث کوثاه آقا‌داود و لبخند روی لبش، نشان از خاطره‌ای شیرین دارد. او پی حرفش را می‌گیرد و می‌گوید: اولین دستمزدم برایم باارزش بود. آقا‌رضا یک دوربین عکاسی به من داد. این بهترین هدیه‌ای است که گرفته‌ام. از آن روز، همه‌چیز را بی‌وقفه شکار می‌کردم. همه در قاب کوچک دوربینم جا می‌گرفتند.

 

رنگی‌کردن عکس‌های سیاه و سفید

آن روزها، عکس‌ها سیاه و سفید بودند و عکاس‌ها با قلم‌مو‌های کوچک به آنها رنگ و جان می‌دادند. او تعریف می‌کند: هر‌چه تعداد اعضای خانواده در عکس بیشتر بود، چاپ نیز زمان بیشتری می‌برد. اگر چاپ رنگی می‌خواستند باید در دفتر به‌ترتیب رنگ لباس‌هایشان را با تمام جزئیات می‌نوشتیم تا در زمان چاپ و استفاده از رنگ درست در‌بیاید.

اولین دستمزدم برایم باارزش بود. آقا‌رضا یک دوربین عکاسی به من داد. این بهترین هدیه‌ای است که گرفته‌ام

خباز ادامه می‌دهد: من فقط تعطیلات تابستان آنجا کار می‌کردم. اگر درست به خاطر داشته باشم، حدود سه‌چهار تابستان را آنجا گذراندم. همین زمان، کافی بود تا عشق به عکاسی، برای همیشه در وجودم حک شود.

حالا سال‌ها گذشته، اما بوی محلول ظهور عکس‌های قدیمی و صدای خنده‌های زائران و رفتار محبت‌آمیز آقارضا، هنوز در خاطرم زنده است.

 

امدادگر دوران جنگ

سال‌۱۳۶۳ یکی از دوستانش به نام علی کریمی پیشنهاد داد که با هم به جبهه بروند. خباز از مخالفت پدرش خبر داد. علی در جوابش توضیح داد که «اگر دوره‌های امدادگری را بگذرانیم، می‌توانیم به عنوان امدادگر به جبهه برویم و نیازی به رضایت پدر و مادر هم نیست.»

خباز می‌گوید: جوان بودیم. ترس برایمان معنایی نداشت. به‌عنوان امدادگر ما را به بوکان فرستادند و در آنجا در گروه‌های سه‌نفره به روستا‌های اطراف رفتیم. من و علی را با یکی از محلی‌ها به روستای «یکشوه» بوکان فرستادند و ۴۵ روز در آنجا بودیم. مثل یک رؤیای سخت، اما پرافتخار بود. شب‌در‌میان، راهی کمین می‌شدیم. گاهی پاک‌سازی، گاهی نگهبانی. بین کومله‌ها همیشه درانتظار خطری نامرئی بودیم.

او برای بار دوم به‌عنوان بسیجی عازم جبهه شد. او را به‌همراه دیگر رزمندگان به اهواز بردند. عملیات لو رفت و راهی پادگان ظفر شدند و بعد، در عملیات میمک شرکت کرد.

سومین‌باری که به جبهه رفت، به‌عنوان نیروی سپاه بود و به لشکر ویژه شهدا پیوست. او در مدت خدمتش ۲۲‌ماه در جوار شهید‌کاوه خدمت کرده و در عملیات‌های مختلف حضور داشته و هر‌بار که برای مرخصی می‌آمده، به‌دنبال بهانه‌ای بوده است که مجدد عازم جبهه شود. سال‌۱۳۶۷ که به مرخصی آمد، ازدواج کرد و در مشهد ماندگار شد.

 

داود خبازبجستانی حافظ خاطرات قدیم است

 

فیلم‌های بدون صاحب!

سال‌۱۳۷۰ در آتلیه خودش در همین محله شهید مطهری مشغول به کار شد و تا سال‌۱۳۹۰ همچنان عکاسی کرد. علاوه‌بر عکاسی در آتلیه، خباز گاهی برای فیلم‌برداری و عکاسی از مراسم هم می‌رفت. او خاطرات بسیاری از آن روزگار دارد.

شب‌در‌میان، راهی کمین می‌شدیم. گاهی پاک‌سازی، گاهی نگهبانی. بین کومله‌ها همیشه درانتظار خطری نامرئی بودیم

آقا‌داود تعریف می‌کند: دهه‌۷۰ امکانات مثل الان نبود. گاهی به یک عروسی می‌رفتیم و می‌دیدیم که نور کافی برای تصویربرداری نداریم. حتی در روستا‌ها برق نبود و به‌سختی می‌توانستیم فیلم‌برداری کنیم.

او همان‌طور که با ما صحبت می‌کند، کشوی میزش را باز می‌کند و فیلم‌های داخل آن را نشانمان می‌دهد و می‌گوید: این فیلم‌هایی که می‌بینید سال‌ها دست من مانده است و هنوز به دنبالش نیامده‌اند. خیلی پیگیر شدم و فهمیدم که صاحبان عکس‌ها برخی بعد عروسی، زود طلاق گرفته بودند، بنابراین دیگر سراغ عکس‌های ازدواج نیامدند و برخی نیز نشانی اشتباه داده بودند. اما هنوز فیلم‌ها را نگه داشته‌ام.

 

تحصیلی متفاوت برای مسیری جدید

دهه‌۹۰ خباز خودش را بازنشسته کرد و قسمتی از اتاق کوچکش را در خانه مثل کارگاه درست کرد تا همچنان از هنرش استفاده کند. تبدیل فیلم‌ها و صوت‌های قدیمی به فرمت جدید. در همین زمان به صنف عکاسان رفت‌و‌آمد داشت. یکی از دوستانش یک بار به او گفت: «داود، اذیت نیستی کسی به تو بگوید بی‌سواد؟!»

این حرف تلنگری بود برای آقای خباز و از همان‌جا تصمیم گرفت درسش را ادامه دهد. او در رشته چاپ دیپلمش را گرفت.

پیشنهاد یکی از دوستانش که عاشق طب سنتی بود، تغییری در مسیر زندگی آقا‌داود ایجاد کرد. خباز تعریف می‌کند: دوستم اصرار داشت که با هم برویم و رشته فوق‌دیپلم گیاهان دارویی را بخوانیم. همراهی او سبب شد فرصت را غنیمت بشمارم و فوق دیپلم گیاهان دارویی را در دانشگاه جهاد بگیرم. بعد از آن مدرک کارشناسی را هم در این رشته گرفتم و حالا آرزویم ادامه‌دادن درس در مقطع ارشد است.

 

زکات علم، آموختن به مردم

آشنایی با گیاهان دارویی و فایده آن در زندگی خباز، تغییراتی در مسیرش ایجاد کرد. او به این فکر افتاد چطور می‌تواند این علم را به اطرافیانش بیاموزد؛ برای همین تصمیم گرفت یک طبقه از خانه‌اش را به کلاس درس اختصاص دهد تا مردم برای آموزش رایگان به آنجا بیایند.

از آن زمان هشت‌سال می‌گذرد و هر دوشنبه شب از ساعت‌۲۰ تا ۲۱ خانه آقا‌داود کلاس درس برای دوستداران طب سنتی است. او با دعوت از استادان این رشته، زمینه آموزش برای عموم را فراهم کرده است و بعد از کلاس هم مشاوره رایگان به مردم می‌دهند.

آقاداود در‌زمینه کار خیر هم دستی بر آتش دارد. به‌طوری‌که همان طبقه خانه‌اش را در ایام مناسبتی برای اسکان به هیئت‌هایی که برای زیارت به مشهد آمده‌اند، می‌دهد.

 

* این گزارش شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۲ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:44