ریحانه سادات اردلان، چهارمین دختر استاد اردلان درباره زندگی شخصی پدرش میگوید: از خصایص مشخص پدرم، چهره گشاده و تواضع بیش از حدش بود، نظم و پاکیزگی فراوان، آراستگی ظاهری و باطنی او، سبب میشد تا همه اطرافیان نگاه ویژهای به او داشته باشند. به گفته دانشجویان پدر، کلاسهای درسیاش به نوعی کلاس زندگی محسوب میشد و در کنار آموزش مباحث مرتبط با درس، به فراگیری مسائل دینی و تربیتی هم تأکید داشت.
از همان شروع، کار فروش کتاب درآمد چندانی نداشت و فقط هزینههای خودش مثل کرایه و هزینه آب وبرق را تأمین میکرد. از چندسال قبل درآمد ما از فروش کتاب به حدی کم شد که حتی تأمینکننده این هزینهها هم نبود. همکاران من حتی گاهی اوقات پول کرایه مغازه و قبض برق و آب را از جیب خودشان میدادند. اما به دلیل عشق و علا قهای که به کتاب داریم و آرامشی که محیط کارمان برایمان ایجاد میکند دوام آوردهایم. این بخشی از گفتههای محمدباقر توکلی جاغرق درباره این شغل است.
بیماری باعث شد دیدگاه من به زندگی تغییر کند و با توجه به مطالعات و روحیه خوب و پذیرش بیماری بتوانم کتاب بنویسم. من هم به عنوان یک انسان خاکی دچار این بیماری شده و به واسطه آن واکنشهایی داشتم. گاهی خوب و حساب شده و گاهی بچهگانه . واکنشهایی از جنس ترس بهدلیل نداشتن آگاهی. این شد که وظیفه خودم دانستم که هر آنچه از واقعیت این بیماری یافتهام بنویسم تا نگاه بیماران را به این موضوع تغییر بدهم.
«اعظم عظیمی» جوان دهه شصتی محله رسالت است. او علوم دینیاش را در حوزه علمیه مشهد آموخته و در کنار تدریس فلسفه و دیگر درسهای حوزوی به داستاننویسی و تدریس آن میپردازد.
احسان جاویمقدم، نوجوان 10ساله و کتاب خوان محله کلاهدوز که علاقهاش به کتاب او را با داستانها و دنیاهای متنوعی آشنا کرده است، میگوید: کلاس اول در کنار درس، کتاب های داستان میخواندم و در تمام برنامههای کتاب خوانی مربوط به مدرسه شرکت میکردم. به یاد دارم که همان سال توانستم در یکی از طرحهای کتاب خوانی 38هزار صفحه کتاب بخوانم. گاهی خواندن کتاب را به دیدن برنامههای تلویزیون ترجیح میدهم.
عشرت قهرمان متخلص به نکیسا از اولین زنانی بود که در اواخر دهه ۶۰ به رباعیسرایی روی آورد و تا اوایل دهه ۷۰، چندین مجموعه رباعی از او به چاپ رسید. وی با اینکه خواهر محمد قهرمان، شاعر و ادیب پرآوازه خراسانی بود، اما به دلیل اینکه همه کتاب های او در مشهد و با هزینه شخصی خود منتشر شده است، نتوانست تأثیر مهمی بر زنان رباعیسرای ایران بر جای بگذارد.
علاقه به کتاب خوانی از همان دوران کودکی با عاطفه اکبری بوده است. از زمانی که به یاد میآورد عاشق خواندن کتاب بوده تا جایی که تنها انتخاب مادر و پدرش برای هدیه تولد کتاب بوده است. عاطفه حالا کلی سررسید پرشده دارد که از کودکی خاطراتش را داخل آنها مینوشته است. خاطرهنویسی از یک جایی به بعد برای او تبدیل به داستاننویسی میشود.