در تمام بازیهای دوران کودکی نقش معلم را داشتم و آرزویم این بود که معلم بشوم. آنقدر تلاش کردم تا به این آرزویم رسیدم. ما نابینایان برای اینکه بتوانیم موفق شویم زحمت میکشیم، خیلی بیشتر از افراد معمولی. ما هم مانند سایر افراد جامعه هستیم و نباید شهروندان فرقی بین ما و خودشان قائل باشند.
علیاکبر عذرایی از نوجوانان دهه50 خیابان علیمردانی است که در هفدهسالگی لباس رزم پوشید و عزم جبهه کرد. قرارش با مادر برای بازگشت ششماهه بود، اما این جریان بیش از 60ماه به طول انجامید. عذرایی حتی سالها بعد امضای قطعنامه و پایان جنگ، یعنی تا سال70 در کردستان ماند و 4سال بعد، با آرام گرفتن منطقه غرب و شمالغرب، به شهر و خانهاش برگشت، درحالیکه با زمانی که قصد رفتن داشت، کلی فرق کرده بود.
سارا آنچنان بخشنده بود که همیشه آنچه داشت میبخشید. صفت بارز او مهربانی بود و نهتنها به انسانها بلکه با حیوانات نیز مهربان بود. او فعالیتهای خیرخواهانه بسیاری مانند کمک به کارتنخوابها و کودکان کورههای آجرپزی داشت. برای پسربچهای دستفروش در خیابان کتاب درسی و یک ترازو خریده بود و در درسهایش به او کمک میکرد. بعد از رفتن سارا به یک خیریه کمک کردیم و مسئول خیریه نام او را از ما پرسید. وقتی جواب دادیم بسیار ناراحت شده و اشک ریخت. او به ما گفت که سارا یکی از همیاران آنجا بوده است.
«رواق کتاب » عنوانی است که این روزها بر سردر ششضلعی صحن قدس به چشم میخورد. مکانی که اهالی کتاب را گردهم میآورد و فضایی آرام، دور از نگرانی اندیشه و مناسب را در نزدیکترین نقطه به مضجع شریف عالمآلمحمد(ص) فراهم کرده است.
معرفی کتاب های شاخص با حضور نویسندگان این آثار ازجمله فعالیتهای رواق کتاب است.
برای فردی خیر بودن گرچه بحث مالی نیاز است اما بیشتر باید دل انجام این کار را داشت. من نیز علاقهمند به این حوزه هستم حتی اگر با اهدای یک کتاب باشد. آرامش خیالی که بعد از انجام هرکار خیری به دست میآید را با هیچ چیز دیگر نمیتوان مقایسه کرد. امیدوارم روزی مجمع خیرین توسعه کتاب خانهها و ترویج کتاب خوانی استان بتواند جزو بزرگترین سمنهای خیران در کشور باشد و سرانه مطالعه در استان خودمان را بتوانیم به بالاترین درصد در کشور و حتی دنیا برسانیم.
یادش نیست که اولین بار چه کتاب ی را خوانده و آن را از کجا تهیه کرده، ولی خوب یادش است که در دوره نوجوانی مشتری پر و پا قرص مجلات خانواده بوده است. عطش خواندن مجلات زرد او را به داستان علاقهمند میکند و به سمت کتاب های داستانی میکشاند. کتاب های علمی تخیلی ژول ورن برای او که همیشه ذهنی پر از سؤال و کنجکاوی داشت، حکم غذای روح را داشتند که از خواندنشان سیر نمیشد.
معصومه ترابی مقدم هستم متولد سال53 که از بدو تولد ناشنوا بودهام. من چهارمین فرزند خانوادهای هستم که غیر از برادرم که اولین فرزند بود هر سه دختر ناشنوا به دنیا آمدیم. پدرم پس از تولد اولین خواهر وقتی متوجه شد که فرزندانی ناشنوا به دنیا خواهد آورد تقدیر خود را پذیرفت و با علم بر اینکه باید بتواند آموزشهای لازم را به کودکان ناشنوایش بدهد دو فرزند بعدی نیز به دنیا آمدند.