کد خبر: ۹۷۷۴
۰۱ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۱:۰۰

مادر هیئت شهرک شهیدباهنر

خانه مرحوم حیدری، فقط یک خانه قدیمی ساده در انتهای شهرک شهیدباهنر نیست، بلکه از وقتی هیئت انصار المحسن (ع) شکل گرفته، قلب تپنده محله محسوب می‌شود؛ یک حسینیه کوچک برای همه اهل محل.

خانه ربابه‌خانم سیستانی بر سر چهارراهی قرار گرفته که به نام همسر مرحومش است. اما این خانه، فقط یک خانه قدیمی ساده در انتهای شهرک شهیدباهنر نیست. این چهاردیواری از وقتی هیئت انصار المحسن (ع) شده، قلب تپنده محله محسوب می‌شود؛ یک حسینیه کوچک که برای همه اهل محل جا دارد و هر‌سال محرم به محل برگزاری مراسم اهالی تبدیل می‌شود.

در این ایام شش‌فرزند ربابه‌خانم همراه با همسر و فرزندانشان بسیج می‌شوند تا کنار مادرشان سیزده‌شب مراسم برگزار کنند. هرکس گوشه‌ای از کار را بر‌عهده می‌گیرد. یکی دیگ نذری را در حیاط برپا می‌کند، یکی مسئول تدارکات می‌شود، یکی هماهنگی مداح و روضه‌خوان را برعهده می‌گیرد و یکی هم گروه دمام‌زنی را برای هم‌نوازی آماده می‌کند.

این‌طور است که انصار‌المحسن (ع) که در ابتدا یک هیئت خانوادگی کوچک بوده، حالا هر شب بالغ بر چهارصد‌نفر مهمان دارد که بعضی‌شان از شهر‌ها و روستا‌های اطراف می‌آیند. 

 

همسر مرحوم حیدری مادر هیئت در شهرک شهیدباهنر است

 

داستان مسجدی که محمدحسین می‌خواست بسازد

درب خانه ربابه‌خانم در شهید‌رضایی‌مقدم‌۱۴ به روی همه اهل محل باز است. کافی است یک بار پا به این خانه بگذارید و مهمانشان شوید تا همیشه شما را عضوی از خانواده شلوغ و صمیمی خودشان به حساب آورند. معمولا خود ربابه‌خانم با لبخندی که همیشه بر صورت دارد، به شما خوشامد می‌گوید و سر گفتگو را باز می‌کند.

شما را «مادرجان» خطاب می‌کند و رفتارش باعث می‌شود ذره‌ای احساس غریبی نکنید. به همین خاطر است که در شهرک، همسایه‌ای نیست که با ربابه‌خانم رفت‌وآمد نداشته‌باشد. او و همسرش اوایل انقلاب، پس از ازدواج به این محله و خانه آمده‌اند. آن زمان اینجا تا چشم کار می‌کرده، بیابان بوده است و آنها از اولین ساکنانش محسوب می‌شوند.

محمد‌حسین حیدری، شوهر ربابه‌خانم سال‌ها در همین محل با خواهر و مادر سالخورده‌اش پشت دار قالی نشسته و قالی بافته است؛ بعد‌از ازدواج هم کارش همچنان قالی‌بافی بوده است تا اینکه جنگ تحمیلی شروع می‌شود. از آن زمان، ذهنش مدام درگیر رفتن به جبهه بود تا اینکه سال‌۱۳۶۰ وقتی فرزند اولش ده روز بیشتر نداشت، ساکش را بست تا به خط مقدم جبهه اعزام شود.

محمدحسین هم‌رزم عبدالحسین برونسی بود و کم‌کم حضور در جبهه به جزو جدایی‌ناپذیر زندگی‌اش تبدیل شد. ۴۵روز در خط مقدم بود و ده‌روز در مشهد. عضو سپاه شده بود و با آنکه آخر بهمن‌۱۳۶۲ در عملیات والفجر‌۵ مجروح و شیمیایی شد، تا پایان جنگ تحمیلی در منطقه ماند. بعد از آن هم البته بود. سرجمعش شد ۱۰۸‌ماه حضور در مناطق جنگی. روز‌هایی هم که در مشهد بود، جور دیگری خدمت می‌کرد و همیشه بانی کار‌های خیر بود.

همین روحیه باعث شد پیش از آنکه در سال‌۱۳۸۶ فوت شود، مردم، چهارراه چسبیده به خانه‌اش را به نام و لقب او مزین کنند.

جانباز محمدحسین حیدری آرزوی ساخت یک مسجد را داشت؛ برای همین خانواده حیدری پس از فوت او تصمیم گرفتند آرزوی پدرشان را محقق کنند. با تمام دارایی باقی‌مانده از او و به کمک اهالی سال‌۱۳۹۶ درست رو‌به‌روی خانه پدری، کلنگ ساخت مسجد صاحب‌الزمان (عج) را بر زمین زدند.

آنها داشته و نداشته مرحوم پدرشان را خرج کردند تا یک مسجد بزرگ و چهارطبقه سرپا شود. مسجدی که ساختش به پایان رسیده‌است، اما هنوز هم تجهیزات کافی ندارد؛ ازجمله تجهیزات سرمایشی و گرمایشی. اگرچه خانواده حیدری برای تجهیز مسجد منتظر کمک خیران هستند، اما این باعث نشده که از سنت برگزاری مراسم محرم در خانه پدری‌شان غافل باشند؛ سنتی که خود پدر پایه‌اش را گذاشت و حالا به همت ربابه‌خانم و شش دختر و پسرش هرسال پر شور‌تر از سال قبل برپا می‌شود.

در این بین حضور ربابه‌خانم در برنامه‌های مسجد و هیئت چنان پرشور است که همه اهالی او را «مادر هیئت» صدا می‌زنند.

 

همسر مرحوم حیدری مادر هیئت در شهرک شهیدباهنر است

 

تشکیل هیئت

ربابه‌خانم و فرزندانش سال۱۳۸۷یعنی چندماه بعداز فوت پدر، هیئت انصارالمحسن (ع) را دایر و خانه خود را به حسینیه محله تبدیل می‌کنند. حالا همه مراسم مذهبی محله با کمک پسر‌ها و عروس‌ها در همین خانه برگزار می‌شود. همین هم هست که حالا اهالی، مادر این خانواده را «مادرِ هیئت» صدا می‌زنند.

داشته و نداشته مرحوم پدرشان را خرج کردند تا یک مسجد بزرگ سرپا شود

ربابه خانم می‌گوید: قبل‌تر هر محرم در حیاط دیگ بار می‌گذاشتیم و روضه خانگی داشتیم. در سرما و گرما فرقی نمی‌کرد. گفتیم با تشکیل یک هیئت و بزرگ‌تر‌کردن مراسم خانوادگی خودمان، پیوند همسایه‌ها را هم محکم‌تر کنیم و بچه‌های محله را جذب مراسم مذهبی کنیم. شکر خدا کارمان جواب داد و هر سال نه‌تن‌ها به تعداد اعضا و مهمانان هیئت اضافه می‌شود، که آوازه مراسم پورشورش هم در محله‌های اطراف بیشتر می‌پیچد.

 

برنامه‌ریز گروه

حسن حیدری، متولد سال ۱۳۶۲

من فرزند ارشد خانواده هستم و در نبود پدر سعی می‌کنم خانواده را دور هم نگه‌دارم. اهالی به بنده لطف دارند و من را «بابای هیئت» صدا می‌زنند، اما من کوچک همه اعضای هیئت هستم. ما هر‌سال پس‌از برگزاری مراسم عید غدیر شروع می‌کنیم به آماده‌سازی مقدمات مراسم محرم. چهاربرادر و خواهر دیگرم را در خانه مادر، دور هم جمع می‌کنم تا طبق روال هر‌ساله، برنامه مراسم را بچینیم و وظایف را تقسیم کنیم.

من و یکی از برادر‌ها خیاطیم. سه برادر دیگرمان هم سنگ‌کار هستند. دستمان گشاده نیست و نمی‌توانیم بدون کمک همسایه‌ها کار‌ها را پیش ببریم. راستش ده‌سال پیش، بودجه خودمان کفاف هزینه مراسم را می‌داد، اما حالا دانه‌دانه باید به خیران زنگ بزنیم و از اهالی هم کمک بگیریم تا کار‌ها زمین نماند.

 

داستان تاجر کویتی

محسن حیدری، متولد ۱۳۶۵

شب اول محرم معمولا حدود دویست‌نفر مهمان داریم که این تعداد تا شب عاشورا گاهی به حدود هشتصد‌نفر هم می‌رسد. با کمک همسایه‌ها برای مهمان‌ها فرش پهن می‌کنیم که بشود از همه پذیرایی کرد. من هر‌سال وظایفی دارم. قالب جمعیت هیئت ما جوانان هستند و عشق باند و صدای بلند.

امسال قرار بود من باند بخرم، اما متأسفانه هزینه‌اش جور نشد. درست سه‌ساعت قبل از شروع مراسم، یک تاجر کویتی در خانه ما را زد و دست‌و‌پاشکسته توضیح داد که خیّر است و می‌خواهد به هیئت ما کمک کند. ما هم «صوت‌صوت» گویان به او فهماندیم که باند پخش صدا نداریم. خلاصه قبل از مراسم، سوار موتور، او را به چهارراه زرینه بردیم و یک باند خریدیم.


شمر هیئت

علی حیدری، متولد ۱۳۶۸

پنج سال پیش بود که تصمیم گرفتیم شبیه‌خوانی و اجرای نمایش شام غریبان را هم به مراسممان اضافه کنیم. من از همان ابتدا عهده‌دار این بخش شدم. هر‌سال از ده‌روز قبل، بچه‌ها و جوان‌تر‌ها را جمع می‌کنم و به هر‌کس نقشی می‌دهم، اما چون هیچ‌کس شمر نمی‌شود، خودم اجرای این نقش را بر‌عهده می‌گیرم. چون می‌بینم که مردم چقدر به شمر لعنت می‌فرستند، متوجه می‌شوم از پس نقش برآمده‌ام.

همین برای من انرژی و انگیزه است. برای اینکه نمایشمان حرفه‌ای‌تر باشد، از چند روز قبل، لباس کرایه کرده و تمرین را شروع می‌کنیم. حالا این نمایش معروف شده است و همه از محله‌های اطراف برای دیدن آن می‌آیند. روی پشت بام‌ها جمع می‌شوند و اجرای ما را نگاه می‌کنند. 

 

گم‌شدن شتر‌ها

مهدی حیدری، متولد سال ۱۳۷۰

هر سال برای اجرای مراسم شام غریبان از روستای قلعه هُلنگ شتر می‌آورم. صبح با موتور به روستا می‌روم و شب درست قبل از اجرای نمایش، همراه شتر‌ها به شهرک می‌رسم. آوردن و بردن شتر‌ها زمان‌بر و طاقت‌فرساست. چند سال پیش، موقع برگرداندن شترها، نور چراغ و بوق ماشین‌ها آنها را وحشت‌زده کرد. یک‌باره رم کردند و داخل کال طرق افتادند.

ما هم دنبال سرشان رفتیم داخل کال. کل محله برای گرفتنشان بسیج شده‌بودند، اما گمشان کردیم. صبح روز بعد خبر رسید که شتر‌ها تمام مسیر را دویده بودند و حالا صحیح و سالم به روستا رسیده‌اند. اینجا ما کلی برای پیدا‌شدنشان نذر و نیاز کرده‌بودیم. خدا را شکر که سالم برگشته بودند، وگرنه پول پرداخت این شتر‌ها را نداشتیم. برای پرداخت هزینه‌شان باید کلیه‌هایمان را می‌فروختیم!

دمام‌زن هیئت

رضا حیدری، متولد سال ۱۳۷۹

من کوچک‌ترین فرزند خانواده هستم. تمام خاطرات کودکی‌ام به مراسم محرم گره خورده‌است. آن زمان بازیگوشی می‌کردم و به همین خاطر از همه برادرهایم هم کتک خورده‌ام! با‌این‌حال کار محرمی را از جفت‌کردن کفش‌ها و شستن استکان‌ها شروع کرده‌ام تا اینکه چند‌سال پیش دمام‌زن هیئت شدم. دوست و رفیق‌های هم‌محله‌ای پیشنهادش را دادند و من هم استقبال کردم. پول جمع کردیم و ده‌تا طبل و دمام بوشهری خریدیم.

کلی برای پیدا‌شدن شترها نذر و نیاز کرده‌بودیم و خدا را شکر که سالم برگشته بودند

در دیگر ماه‌های سال در بیابان‌های اطراف دور هم جمع می‌شویم و تمرین می‌کنیم تا بهترین اجرا را در مراسم محرم داشته‌باشیم. جالب که همین مراسم باعث شد که علاقه‌ام را به موسیقی محرمی و طبل‌زنی پیدا کنم. حالا دلم می‌خواهد این موضوع را جدی‌تر دنبال کنم.


خانم‌های پای کار

اکرم حیدری، متولد سال ۱۳۶۰

خانم‌های هیئت هر سیزده‌شب محرم پای دیگ‌ها هستند. از ده‌روز قبل، فهرستی از مواد غذایی مورد‌نیاز را تهیه و خریداری می‌کنیم. کیسه‌های برنج و حبوبات را در انباری نگه می‌داریم تا به وقتش استفاده کنیم. چون کار زیاد است، هر‌روز از صبح، بساط تهیه شام را راه می‌اندازیم.

عروس‌ها و نوه‌های خانواده همه پای کار هستند. خدا را شکر الان هوا خوب است، اما بوده شب‌هایی که در برف و بوران و سرما در حیاط بوده‌ایم تا غذای عزاداران حاضر شود. معمولا هر شب تا دیروقت می‌مانیم؛ چون باید ظرف‌ها را هم بشوییم. این سیزده‌روز کار ما همین است. خواب نداریم، اما به عشق امام‌حسین (ع) جا نمی‌زنیم. 

* این گزارش دوشنبه یکم مردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۵ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44