کد خبر: ۵۰۷۵
۰۱ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۳

"حسین بربر" پهلوان ریز قامت اما بلند آوازه محله بود

روحیه پهلوانی همیشه ضمیمه نام‌آوری‌های محمدحسین حیدری بوده است. معروف بوده است به «پهلوان ریز‌قامت محله» که نمی‌گذاشته کسی دست تنها بماند.

خاطرات مهم‌ترین عناصر این خانه هستند، خاطراتی که یاد عزیز این خانه را در دل ساکنانش زنده نگه می‌دارند. این نکته را می‌توان از قاب عکس‌های کوچک و بزرگ روی دیوار‌ها فهمید. انگار این قاب عکس‌ها از اول روی این دیوار‌ها بوده‌اند و حالا در تن و روح خانه ریشه دوانده‌اند.

اما فقط اهالی این خانه نیستند که یاد «حسین بربر» را زنده نگه داشته‌اند. همه ساکنان کوچه‌پس‌کوچه‌های خیابان شهیدبسکابادی او را می‌شناسند. اینجا جلو هر کسی را که بگیری و نام حسین بربر را بیاوری، خاطره‌ای از او دارد.

همین هم هست که اهالی، نام چهارراه شهید‌رضایی‌مقدم‌۱۴ را «حسین بربر» گذاشته‌اند. نبش این چهارراه، خانه او قرار دارد و مغازه‌ای که حالا به دست همسر و فرزندانش اداره می‌شود. محمدحسین حیدری معروف به «حسین بربر» ۱۰۸ماه سابقه جنگ و جبهه داشته است. یا در خط مقدم مشغول دفاع از مرز‌های وطن بوده، یا اینجا میان همسایه‌ها همه وقتش را صرف گره‌بازکردن از کار آن‌ها می‌کرده است.

جانباز هم که شد، خانه‌نشینی را قبول نکرد. به قول خانواده‌اش جانش را هم برای مردم می‌داد. محمدحسین سرانجام سال۸۶ از دنیا رفت، اما یاد او میان کوچه‌پس‌کوچه‌های شهرک شهید باهنر زنده مانده‌است.


از قالی‌بافی تا مبارزه در خط مقدم

پیش از آنکه زبان به سخن باز کند، لبخندی روی لبش می‌نشیند، انگار که خاطره‌ای را مزه‌مزه کرده باشد. همیشه در‌حال مرور خاطرات محمدحسین است و آن روز‌های خوب، لحظه‌ای از خاطرش بیرون نمی‌رود. ربابه سیستانی مادر این خانه و ساکنان این محله است.

خانه‌اش حالا پاتوق کوچکی برای همسایه‌هاست. اینجا برای یتیم‌ها عروسی می‌گیرد، شب‌های محرم دیگ برنج بار می‌گذارد و... بخشی از این روحیه همدلی را از همسرش وام گرفته است؛ همسری که همه عمرش را وقف دستگیری از مردم کرد.

رباب‌خانم، اما پیش از تعریف این خاطره‌ها به ابتدای داستان می‌رود، به سال‌های دوری که تازه با محمد‌حسین حیدری ازدواج کرده بود. سال دقیقش را به خاطر ندارد، اما یادش است که اوایل انقلاب عقد کردند و بلافاصله به این محله آمدند؛ «مادر و خواهر حسین‌آقا اینجا زندگی می‌کردند. ازدواج که کردیم، دست من را گرفت و به همین خانه آورد. اینجا برّ و بیابان بود و پرنده پر نمی‌زد!»

محمدحسین حیدری سال‌ها با خواهر و مادر سالخورده‌اش پشت دار قالی می‌نشسته و قالی می‌بافته است. با شروع جنگ تحمیلی، اما تصمیم‌های دیگری برای زندگی‌اش می‌گیرد. حدود سال‌۱۳۶۰ وقتی که فرزند اولشان ۱۰ روز بیشتر نداشته است، ساکش را می‌بندد و به خط مقدم اعزام می‌شود.

روحیه پهلوانی

۱۰ روز خانه می‌مانده و ۴۵روز در خط مقدم می‌جنگیده است. فرمانده گردانشان بوده است و هم‌رزم شهید‌برونسی. اما روحیه پهلوانی همیشه ضمیمه نام‌آوری‌های محمدحسین حیدری بوده است. معروف بوده است به «پهلوان ریز‌قامت محله» که نمی‌گذاشته کسی دست تنها بماند یا حق فردی پایمال شود.

محسن، پسر سوم او، درباره خاطراتی که از پدر دارد، می‌گوید: آن قدیم‌ها آخر کوچه یک خانه بیغوله بود که هر لحظه امکان داشت روی سر اهالی‌اش خراب شود. خانواده‌ای آنجا زندگی می‌کردند که به‌شدت دستشان تنگ بود. بابا یک روز آمد خانه، فرش زیر پا و رادیو روی طاقچه را زیر بغلش زد و رفت. چند روز بعد فهمیدیم وسایل خانه را فروخته است تا خانه همسایه را بسازد.

ربابه‌خانم هم از این دست خاطره‌ها زیاد دارد. از زن باردار همسایه می‌گوید که دست‌تن‌ها در خانه بچه‌اش را به دنیا آورد. جفت توی شکم زن باقی مانده و بیهوش افتاده بود. همسایه‌ها که فکر می‌کردند زن مُرده است، او را لای لحاف پیچیده بودند. اما ربابه‌خانم نگذاشته بود او را ببرند. با پیکان فکسنی محمد‌حسین‌آقا او را به بیمارستان رسانده بودند و زن زنده ماند. محمد‌حسین همه هزینه‌های بیمارستان را نیز پرداخت کرده بود.

خرده‌روایت‌هایی درباره نیکوکاری‌های محمدحسین حیدری جانباز جنگ تحمیلی

 

معجزه زنده‌ماندن

یک روز از همان روز‌ها که محمدحسین در جبهه بوده است، خبر بستری‌شدنش در بیمارستان لواسانی تهران به گوش ربابه‌خانم می‌رسد. او دست چهار‌بچه قد‌ونیم‌قدش را می‌گیرد و با اتوبوس به تهران می‌رود؛ می‌گوید: محمدحسین را خدا دوباره به ما داد.

در عملیات والفجر‌۵ تیرباران شده و بین پیکر شهدا بیهوش افتاده بود. فکر کرده بودند مُرده است و او را به سرد‌خانه منتقل کرده بودند. ۲۴‌ساعت همان جا مانده بود، اما عرقی که زیر کاور نشسته بود، پرستار‌ها را مشکوک کرده بود و متوجه شده بودند که او نفس می‌کشد. وقتی به بیمارستان رسیدم، دیدم تمام بدنش را گچ گرفته‌اند و پاشنه پای راستش هم کامل قطع شده است.

پس از مرخصی، اما حال او بهبود پیدا نکرد و هر سال، دوسه‌ماه را در بیمارستان بستری بود. اوضاع قلب و ریه‌هایش هم تعریفی نداشت. با همه این‌ها محمدحسین حیدری دست از کمک به مردم نکشید و تا آخرین روز‌های عمرش کار مردم را راه می‌انداخت. سال۱۳۸۶ از دنیا رفت، اما یاد و خاطره‌اش برای اهالی تا همیشه زنده می‌ماند.

ساخت مسجد

شش فرزند محمد‌حسین حیدری حالا راه پدر را پیش گرفته‌اند؛ با کمک مادر خانه‌شان را تبدیل به پاتوق فرهنگی کرده‌اند، به هر مناسبتی دیگ غذا بار می‌گذارند، عید‌ها را جشن می‌گیرند و... اما مهم‌ترین اقدام آن‌ها ساخت مسجد امام‌زمان (عج) به نیت پدرشان است.

پس‌از فوت پدر در سال‌۱۳۹۶ کلنگ ساخت این مسجد را در همان محله به زمین زدند. با دارایی‌ای که از پدر باقی مانده بود، کمک اهالی و مادرشان، زمین فعلی را خریدند و شروع به ساخت کردند. در میانه راه، هزینه‌ها کفاف نداد و ساخت مسجد متوقف شد، اما پس‌از مدتی، دوباره کار را شروع کردند و حالا چیزی تا تکمیل این مسجد باقی نمانده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44