جوانی بیستساله بود که راهی جنگلی در سوادکوه شد و درحالیکه از کنار رودخانه عبور میکرد و پرندگان و حیواناتی را از نزدیک میدید که تا آن موقع حتی عکسشان را ندیده بود، یک درخت بیشاز همه این زیباییها مات و مبهوتش کرد؛ درخت انجیلی.
جدا از برگهای رنگارنگ و ویژگیهای منحصربهفردش، وقتی فهمید شاخههای این درخت هنگامیکه به هم میرسند، چنان در هم تنیده و یکی میشوند که دیگر قابل تفکیک نیستند، در عالم جوانی، پیش خودش، این درخت را «عشق» نامید.
ورود امید شریفی به دنیای چوب با این خاطره زیبا رقم خورد و از همین موقع بود که دیگر درختان خیابان هم توجهش را جلب کرد و دوست داشت بداند چه چوبی با چه ویژگیهایی دارند. حالا ۲۲ سال از آن موقع میگذرد و این شهروند محله آزادشهر، یکی از هنرمندان مطرح در عرصه معرق است.
همنشینی او با دنیای کودکان مبتلا به اوتیسم، سندرم داون و دیرآموز، داستانی دیگر دارد، ولی منجر به این شده است که حالا بخش زیادی از فراگیران کارگاه او را این اقشار تشکیل دهند؛ کودکانی که ناامید از همهجا پای درس امید شریفی مینشینند و به زندگی برمیگردند.
عمویش ساکن تهران بود. سالی یکی دو بار به مشهد میآمد و در همین زمانها وقتی قلمنی را در دست میگرفت، امید، محو چرخش قلم و رقص دوات او روی کاغذ میشد. در همان یکیدو ساعتی که میتوانست همنشین عمو باشد، سرمشق میگرفت و حتی بعداز رفتن او، از روی همان سرمشقها تمرین میکرد.
دوران مدرسه خطش زبانزد بود و دوستانش متنهای مختلف را برای خوشنویسی به او میدادند. سال دوم دبیرستان، یکی از دوستانش از او خواست برایش روی چوب خوشنویسی کند، اما امید چوب نداشت. چند کوچه بالاتر از مدرسه، کارگاه مرحوم حسین پهلوانمقدم، از هنرمندان معرق، بود. رفت آنجا چوب بخرد که دید یکی از دوستان قدیمش آنجا کار میکند. به هوای دیدار با این دوست، راه پایش به کارگاه پهلوانمقدم باز شد.
تا این زمان، آنقدر به خوشنویسی علاقه داشت که معرق را هم فقط از همینطریق میشناخت؛ برشزدن چوب بهشکل خوشنویسی! از وقتی با استاد، راهی جنگل انجیلی شد، دیگر نگاهش به این رشتهها تغییر کرد. او تعریف میکند: جنگل زیباییهای طبیعی خودش را دارد که مثل هر انسان دیگری برایم لذتبخش بود، اما وقتی استاد شروع کرد به توضیح درباره انواع درختان و رنگ هر چوب، تازه فهمیدم چوب چه دنیای گستردهای دارد. از اینجا به بعد، آنقدر موضوع برایم جذاب شده بود که حتی درختان خیابان توجهم را جلب میکرد.
او از آن پس با پهلوانمقدم برای تهیه چوب به سفرهای بسیاری رفت؛ تعریف میکند: اکنون در همین شهر مشهد، مراکزی هست که چوبهای مختلف مورداستفاده معرقکاران را دراختیار دارند و میتوان از آنها خریداری کرد، اما آن زمان اینطور نبود و استاد برای تهیه چوبهای مختلف، سفرهای متعددی میکرد که من نیز همراهش میرفتم. در هر سفر نیز کلی اطلاعات درباره چوبها و رنگهایش کسب میکردم. هرچه استاد بیشتر توضیح میداد که برای تهیه چه درختی باید به کدام شهر برویم تا چوبی با فلان رنگ به دست آوریم، علاقهام به دنیای چوب بیشتر میشد.
او ادامه میدهد: مرحوم پهلوان خیلی به محیط زیست اهمیت میداد و نمیگذاشت شاخ و برگ هر درختی را اره کنیم. حواسش به درختهای درحال انقراض بود و با اینکه معمولا چنین درختهایی، چوبهایی با رنگهایی کمیاب و کاربردی دارند، حفظ طبیعت را مقدم بر کارش میدانست.
شریفی این بیت از شعر سعدی را زمزمه میکند: «برگ درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتری است معرفت کردگار» و میگوید: این شعر بین ما معرقکارها اینطور گفته میشود «چوب درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتری است معرفت کردگار».
بعد هم پرده پشت سرش را کنار میزند و از بین انبوه ورقهای چوبی بریدهشده که روی هم چیده است، چند ورق را بیرون میکشد و میگوید: اگر از یک قسمت مثلا نیممتر از یک تنه درخت را اینطور ورقورق کنید، باز هم هر ورقش با دیگری فرق دارد که هرکدام عظمت خالق را به ما نشان میدهد.
پازل چینی معرق از دیگر ویژگیهای این رشته است که شریفی را به آن علاقهمند کرده است. او از همان ابتدا چنان جذب این رشته شده که قید درس را زده و به گرفتن دیپلم اکتفا کرده، اما روزی پانزدهساعت در کارگاه استاد کار میکرده است.
شریفی تعریف میکند: وقتهایی که نمایشگاه داشتیم، ممکن بود یک هفته بگذرد و به خانه نروم. شبها چندساعتی در کارگاه میخوابیدم و باقی زمانم به کار و آمادهکردن سفارشات میگذشت، بهطوریکه شاگرد درجهیک استاد شده بودم و همه کارهایش را به من میسپرد.
سال ۷۸ که سازمان فنی و حرفهای برای اولینبار رشته معرق را برگزار میکند، شریفی مدرس آن میشود و ترم اول و دوم را به سبک خودش آموزش میدهد. در آزمونی که طراح آن دیگران بودند، همه شاگردانش قبول میشوند. اما بعد که مبانی تدریسی برای این رشته تعریف میکنند، آن مبانی با افکار و روحیات شریفی جور درنمیآید و تدریس را رها میکند.
حدود سال ۸۲ استادش پهلوانمقدم مشغول ساخت بزرگترین اثر معرق جهان بود که تصویری از تابلو ضامن آهوی استاد میرزابیگی بوده است؛ بخش اعظم کارهای این اثر توسط پهلوان و شاگردش امید شریفی انجام شده است.
دوران سربازی این شهروند منطقه ۱۱ هم با هنر گره میخورد و در این دوران تابلوهای معرقی درست میکند که به سردارها و سران کشور اهدا میشود. ساخت ضریح چوبی یادواره شهدا که سال۸۱ در پادگان شهیدبرونسی رونمایی شد، از دیگر آثاری است که او در زمان سربازی ساخت.
شریفی سال۸۳ پساز اتمام سربازی، کارگاهی مستقل برای خودش برپا کرد. او که تمام هموغمش رشد هنر معرق است، میگوید: متأسفانه این هنر حتی بین معرقکاران مهجور مانده است.
شریفی برای توضیح حرفش، معرق را با ساختمانسازی و معماری مقایسه میکند و میگوید: در خیابان صدها خانه میبینید که آجرهایشان روی هم چیده شده و ساختمانی شدهاند که ممکن است زیبا هم باشند، اما هیچ کدام معماری هنری ندارند. در معرق نیز همینطور شده است. آثار معرق بسیاری داریم، اما هیچکدام رنگ و بوی هنر انحصاری و اصیل را ندارند.
صحبتش را میبرد به سالهای قبل از ۸۰ و میگوید: آن زمان حتی آثار موزهای معرق، از لحاظ رنگبندی ساختار ضعیفی داشتند و این موضوع موجب شده بود که طراحان و استادان نگارگری تمایلی نداشته باشند اثرشان به شکل معرق کار شود.
به گفته او وقتی اثری بهخوبی تبدیل شود، هنرمند از اینکه اثرش دوباره در شکل یک هنر دیگر نشان داده شود، استقبال میکند، اما آن موقع استادان نگارگری و خوشنویسی و... میدیدند وقتی اثرشان به شکل معرق پیاده میشود، چیزهایی از آن کم و زیاد میشود و از تصویر اصلیاش فاصله میگیرد؛ بههمیندلیل تمایلی نداشتند که معرقکاران طرحهایشان را اجرا کنند.
شریفی این بخش صحبتش را متوقف میکند و نقبی میزند به کارهای خودش؛ «سال ۸۷ در نمایشگاه هنرهای قرآنی وقتی استاد علیرضا قزی، هنرمند نگارگر مشهدی، کارهای معرق غرفه ما را دید، آنقدر از کیفیتش خوشش آمد که سیدی آثارش را به ما داد. میثم نیلی از استادان نگارگری اصفهان هم از اینکه آثارش را روی معرق پیاده کنم، استقبال کرد.»
او ادامه میدهد: عبارت خوشنویسی «کل من علیها فان» استاد غلامحسین امیرخانی را که روی معرق پیاده کردم، وقتی استادمحمد بهشتی که از استادان ممتاز انجمن خوشنویسان است، آن را دید، با شگفتی گفت خودش است و دقیقا عین اثر اصلی که پیچوخمهای زیادی دارد، معرق شده است.
شریفی سرش را بالا میگیرد و میگوید: این تأییدها برای من از لوحهای کاغذی ارزشمندتر بود؛ بههمیندلیل هیچ وقت تمایلی به شرکت در جشنوارهها و مسابقات هنری نداشتم.
بخش دیگر زندگی هنری او به افراد دارای بیماریهای ذهنی گره خورده است. او سال ۸۵ برای آموزش کلاسهای اوقات فراغت یکی از مدارس آموزشوپرورش استثنایی دعوت شده است. از آن زمان وارد دنیای این قشر شده است و تعریف میکند: وقتی وارد مدرسه شدم، همه تصوراتم به هم ریخت. برعکس ما که در مدارس عادی با ترس و لرز از جلو دفتر مدیر رد میشدیم، در این مدرسه استثنایی تا زنگ تفریح خورد، تعداد زیادی از بچهها همراه معلمان وارد دفتر شدند.
از سر و کول آنها بالا میرفتند؛ هرچه میخواستند برمیداشتند و حتی یکی از دانشآموزان روی مبل دفتر دراز کشیده بود. از این سبک ارتباط راحت و صمیمانه خوشم آمد و انگیزهای شد که در کارگاه خودم هم پذیرای این افراد باشم.
او از آن موقع تاکنون آموزش معرق به افراد دارای شرایط خاص را هم قبول میکند و هر سال هم بر تعداد شاگردانش افزوده شده است؛ بهطوریکه سال اول با یک هنرآموز اوتیسمی شروع کرد، اما اکنون چهلدرصد هنرجوهایش را افراد دارای شرایط خاص تشکیل میدهند.
کار با این گروه، سختیهای خودش را دارد. گاهی امین بدخوست و سر لج میافتد. گاهی سبحان بهانهگیری میکند. بعضی وقتها آنقدر با هم دعوا میکنند که زمان کلاسهایشان را جدا میکنند. آن یکی حرف نامربوطی میزند. دیگری کلاس را کثیف میکند. حتی مواردی هست که با مشتریها و رهگذران رفتار نامناسبی دارند، اما هیچکدام از این سختیها به چشم شریفی نمیآید. او عاشق روحیه پاک و زلال این بچههاست. از یکرنگی و صمیمیت آنها لذت میبرد و صفای باطنشان را میستاید.
او آنقدر آموزش به این بچهها را دوست دارد که میگوید: حاضرم ۱۰ هنرجوی عادی را بدهم، ولی یکی از این هنرجوها داشته باشم. شریفی کارآموزان خاصش را که بیرون از کارگاه مشغول هستند نشان میدهد، یکییکی نام میبرد و از خوبیهایشان میگوید؛ از اینکه بعضیهایشان بیشاز پانزدهسال است همراه او هستند و زودتر از زمان مقرر در کلاس حاضر میشوند. بعداز اتمام کلاس هم باید آنها را با اصرار راهی خانههایشان کند.
او ادامه میدهد: این بچهها هر کار نامناسبی انجام دهند، میدانم غیرارادی و ناآگاهانه است. برای همین نهتنها ناراحت نمیشوم؛ احساس میکنم باید بیشتر کمکشان کنم، اما افرادی هستند که بهطور ارادی و آگاهانه نمک میخورند و نمکدان میشکنند. اگر ناراحتی هم باشد، سهم آنها میشود، نه این بچههای پاک و بیآلایش. وقتی مادر مانی دنبال فرزندش میآید، با او همکلام میشویم.
مانی هشتسال است که هنرجوی شریفی است. مادرش میگوید: مانی در هنرستان رشته معرق درس میخواند، اما بیشتر آنچه یاد دارد، نتیجه کلاسهای اینجاست. او شریفی را استادی فرهیخته، صبور و خوشاخلاق معرفی میکند و میگوید: من بچههایم را حتی یک ساعت به کسی نمیسپارم، اما در کارگاه آقای شریفی با خیال راحت بچهام را میگذارم و میروم.
به گفته او مانی از وقتی این هنر را یاد گرفته، اعتمادبهنفس و قدرت تمرکزش افزایش پیدا کرده است. تابلوهایش را به دیگران میفروشد و جدا از بحث مالی، این موضوع بر روحیهاش تأثیر خیلی خوبی داشته است.
مادر الهه هم به این اشاره میکند که دخترش پرخاشگریهای زیادی دارد، طوریکه خواهر و برادرهایش با او بهسختی سازگاری دارند، اما در کلاس شریفی، استاد این موضوع را صبورانه مدیریت میکند.
او میگوید: الهه حتی با فضای مدرسه کنار نمیآید. کلاسهای اینجا را هم که شروع کرد، اصلا فکر نمیکردم ادامه دهد، اما آنقدر علاقهمند شد که هفتسال است آن را دنبال میکند. امین اوتیسم دارد، پدرش قبلا او را در کلاسهای دیگری ثبتنام کرد، اما فرزندش نتوانست با مربی ارتباط بگیرد. او توضیح میدهد: بچههای مبتلا به اوتیسم هنگامیکه دچار مشکل حسی میشوند، رفتارهای خاصی از خود نشان میدهند؛ بههمیندلیل نباید کسی به آنها نزدیک شود.
اول هم که امین را به این کارگاه آوردیم، فکر میکردیم حداقل چهارپنج ماه زمان ببرد تا بتواند استاد را بپذیرد و اجازه دهد برای آموزش دستش را بگیرد، اما یکیدوماهه با این فضا کنار آمد که نشاندهنده رفتار خوب و درست استاد با اوست. به نظر او، چون در اینجا هنرجوهای خاص کنار هنرجوهای عادی هستند، ارتباطات اجتماعی بهتری را یاد میگیرند که خیلی به خانوادهها کمک میکند.
هنرجوها که میروند و کارگاه خلوت میشود، درحال تماشای تابلوهای روی دیوار، اثری زیبا و ظریف از رستم، توجهمان را جلب میکند. شریفی همینطورکه درحال برشزدن روی کارهای یکی از هنرجوهاست، میگوید: آن کار همسرم است.
فاطمهسادات حسینی هنرجویم بود و بعد از چهارسال آشنایی کاری، شریک شادی و غمم شد. اکنون هجدهسال از ازدواج ما میگذرد و در این مدت، فراتر از همسر، بهمعنای واقعی همراه سختیها و مشکلاتم بوده است. نداریها و بینظمیهای یک هنرمند را درک میکند. پابهپای من کار میکند و جا دارد همینجا از او قدردانی کنم.
شریفی و همسرش درحال خلق یک اثر هنری هستند که آن را ارزشمند میدانند. این اثر، معرق تابلو چوگان استاد فرشچیان است که ظرافتهای بسیاری دارد. به گفته شریفی، هشتاددرصد کار این تابلو انجام شده است و استادان نگارگری هم ساختار تفکیک آن را تأیید کردهاند.
فاطمهسادات حسینی، ۲۱سال سابقه هنری ثبتشده دارد. آنقدر به کارش علاقه داشته که از همان اول با شریفی شرط کرده است کارش را ادامه دهد. حسینی قشنگی زندگیاش را به خاطر تفاوتهای بسیار بین خودش و همسرش میداند و میگوید: درست است که هر دو معرق کار میکنیم و بهایندلیل شباهتهایی به یکدیگر داریم، ولی تفاوتهای اخلاقی بسیاری هم داریم.
حسینی صبوریهای همسرش دربرابر هنرآموزهای کمتوانش را توصیفنشدنی میداند و میگوید: امید اگر این بچهها را فرشته میداند، شعار نمیدهد. من دارم میبینم که او چنین باوری دارد و بهدلیل همین دیدگاههای قلبیاش است که سختیهای کار با این بچهها به چشمش نمیآید.
* این گزارش ۵ شنبه ۲۰ مهرماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۲۳ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.