کد خبر: ۶۴۳۲
۰۹ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۸:۵۹
محمود ضرابی، آخرین دربان دروازه عیدگاه بود

محمود ضرابی، آخرین دربان دروازه عیدگاه بود

محمود ضرابی، دربان قدیمی محله عیدگاه، سومین نسل از خانواده عطارباشی‌های معروف مشهد است. او برایمان از زمانی می‌گوید که صابون‌پز‌های اول محله عیدگاه دروازه‌داران مشهد بودند.

 قرار است از زمانی برایمان بگوید که صابون‌پز‌های اول محله عیدگاه دروازه‌داران مشهد بودند. محله‌ای که اعتبار روز‌های گذشته‌اش را ندارد و عطر دل‌انگیز خانه‌های خشت و گلش در غبار خاطره‌ها و داستان‌های قدیمی‌های محله فقط باقی مانده است.

محله‌ای که روزگاری دروازه‌اش به روی مسافران شبانه‌روز باز بود و کاروان‌سرای محله، شبانه‌روز پذیرای مهمان‌های سرزده‌اش، اما این روز‌ها بدجور صدای خس‌خس نفس‌های خسته‌اش گوش قدیمی‌های محله را می‌آزارد.

محله‌ای که در هر گوشه‌ای از آن صدای درشکه‌های در حال رفت و آمد، صدا پتک مسگران و آهنگرانش و حتی صدای جیرجیر چرخ سفالگرانش را می‌توانی بشنوی. محله‌ای که اگر چه دیگر رنگ و بوی سابق را ندارد و به گفته قدیمی‌های محله، دست زمانه همسایه‌ها را از هم دور کرده است، اما هنوز هم از در و دیوار‌های خانه‌هایش قصه و داستان، عشق و محبت و مردم‌داری می‌ریزد.

به سراغ محمود ضرابی، دربان قدیمی محله عیدگاه، رفته‌ایم. کسی که به گفته خودش، سومین نسل از خانواده عطارباشی‌های معروف مشهد است و امسال در آستانه ۸۵ سالگی تجربه‌اش را در قدیمی‌ترین محله مشهد با ما به اشتراک می‌گذارد.



 متولد ۱۳۱۲، به شماره شناسنامه ۱۵۲

به زحمت یک روز را برایمان خالی می‌کند. زیاد اهل گفتگو نیست، اما خیلی شیرین صحبت می‌کند و در خنده و شوخی‌های گاه به گاهش خاطره‌های جالبی برایمان می‌گوید. حال بعد از چند روز هماهنگی با خانم خانه رو به رویمان در دفتر شهرآرامحله نشسته است.

چانه‌اش را به عصای دستش تکیه می‌دهد و با خنده می‌پرسد: «دقیقا چه می‌خواهی بدانی؟» می‌گویم: «از محله عیدگاه، از مردمش، از خاطره‌های شما...» می‌گوید: «این که می‌شود ۸۵ سال زندگی» و می‌خندد.

من محمود ضرابی دربان هستم، متولد ۱۳۱۲، به شماره شناسنامه ۱۵۲ صادره از مشهد. سومین نسل کربلایی عطارم. این طوری بگویم که ما از زمان صفویان در این محله ساکن هستیم. پدرمم در همین محله به دنیا آمد و من و بچه‌های من هم اگر چه الان دیگر در عیدگاه زندگی نمی‌کنند، اما در همین محله به دنیا آمدند و بزرگ شدند. من سومین فرزند کربلایی ابوالقاسم عطارباشی بودم.

ما از زمان صفویان در این محله ساکن هستیم. پدرم در همین محله به دنیا آمد و من و بچه‌هایم هم همینطور


عیدگاه یعنی محله شادی...‌

می‌گویم: محله عیدگاه، یکی از دروازه‌های مهم مشهد در زمان‌های دور محسوب می‌شده است و مسافران زیادی از این دروازه به مشهد می‌آمدند. می‌گوید: می‌دانم اطلاعاتت از اینترنت و این جورجاهاست، اما من آن زمان را زندگی کردم. زمانی مشهد ۶ دروازه داشت و عیدگاه یکی از دروازه‌های مهم آن بود.

از سمت افغانستان که به مشهد می‌آمدند از این دروازه وارد می‌شدند. آن زمان دروازه عیدگاه، یک صابون‌پزی بود که خیلی قدمت داشت، اما خب، خیلی وقت است که دیگر جمع شده است.»‌

می‌گوید: «هیچ می‌دانی که عیدگاه همانند معنایش، محله بسیار شاد و سرزنده‌ای بود. آن زمان‌ها اول محله که می‌ایستادی جنب و جوش و شادی را در بین مردم محله که در حال رفت و آمد بودند، می‌توانستی ببینی.

محله شادی داشتیم. ۲ رشته قنات داشتیم که آبشان خیلی خوب بود، البته اگر قبل از اذان صبح می‌رفتی و آب برمی‌داشتی. حوض‌خانه‌های خوبی هم در محله بود. یک گلوپزی یا به اسم حالایی‌ها سفالگری داشتیم که من ساعت‌ها می‌ایستادم و به حرکات منظم دست و پای سفالگران آن نگاه می‌کردم.»

محمود ضرابی، آخرین دربان دروازه عیدگاه بود


فانوس‌های روشن و مهمانی همسایه‌ها

آن زمان‌ها که داشتن برق یک گناه محسوب می‌شد، دم دمای غروب محله‌ها با فانوس‌های نفتی روشن می‌شد. روشنایی چند ساعته‌ای که حال و هوای غریبی داشته. حال و هوایی که ضرابی دربان درباره آن می‌گوید: دم غروب که می‌شد، بقالی‌های محل یا بهتر است بگویم سوپر‌های محله با نردبان فانوس‌های محله را روشن می‌کردند.

بوی نفت تمام محل را برمی‌داشت. اگر چه ۲ ساعت بیشتر نور نداشت، اما همین مدت هم برای قاب خاطراتی که الان در ذهن دارم، کافی است. قابی که یک کودک ۱۰ ساله، ۷۰ سال است که در ذهن نگه داشته است. آن زمان‌ها مردم غروب که می‌شد توی خانه‌هایشان بودند، یا به خانه همسایه‌ها می‌رفتند.

کسی توی خیابان این طرف و آن طرف نمی‌رفت. سرگرمی‌شان دید و بازدید و حرف زدن بود. همسایه‌های آن زمان در محله هوای هم را داشتند. هر کسی به هر طریقی می‌توانست به همسایه‌اش کمک می‌کرد. یک بار دو تا همسایه با هم دعوایشان شده بود، همه محله بسیج شده بودند که آن‌ها را با هم آشتی دهند. کینه و کدورتی نبود.

نگاهم می‌کند و ادامه می‌دهد: الان با خود فکر می‌کنید که من غلو می‌کنم. حق هم دارید آن زمان‌ها را ندیده‌اید. همسایه‌هایی را دیده‌اید که هر کدام پی زندگی و کار خودشان هستند و نه تنها به هم کاری ندارند، بلکه اگر کاری از دست کسی برای دیگری بربیاید هم دریغ می‌کنند.


هم طبقه‌هایی که شاد بودند

مردم محله عیدگاه، همه یک دست بودند. فقیر و غنی نداشتیم، همه در یک سطح بودیم. البته یکی کمتر و یکی بیشتر داشت، اما در یک سطح و حدود بودند. صبح‌های زود خروس‌خوان کارشان را شروع می‌کردند و صلات ظهر به خانه می‌رفتند و بعد از کمی استراحت باز بیرون زده و تا غروب کار می‌کردند. همه هم شاد بودند و به روزی که خدا به آن‌ها می‌داد، قناعت داشتند.


 قحطی ۱۳۲۰

سال ۱۳۲۰ زمانی که متفقان و روس‌ها به ایران آمده بودند، قحطی بزرگی در ایران شد. قحطی، جان بسیاری را گرفت. مشهد هم که آن سال‌ها در اشغال قوای روس بود از این قحطی بی‌نصیب نماند. ضرابی دربان، وقتی به ۸ سالگی‌اش باز می‌گردد برایمان از خاطره‌ای می‌گوید که اگر چه شیرین نیست، اما جالب است.

او می‌گوید: «شهریور ۱۳۲۰ بود. قحطی بود و به زور مردم یک نان به دست می‌آوردند. یک روز برای خرید نان به یک محله دیگر رفته بودم. آن روز‌ها برای اینکه نظم و امنیت رعایت شود از لوطی‌های محله هم کمک می‌گرفتند.

دم هر نانوایی کنار پاچالدار یک لوطی بود تا نوبت رعایت شود. من ۲ قران از خانم جانم گرفتم و به دلیل اینکه پدرم را همه می‌شناختند برای اینکه شناخته نشوم و متوجه نشوند که ما هم دیگر در خانه آرد و نانی نداریم، به محله دیگری رفتم. خودم را پسر اوستا ممد بنا معرفی کردم و ۴ تا نان خریدم و به خانه برگشتم.

متفقان و روس‌ها هر چیزی که در خیابان برای فروش بساط می‌شد، می‌خریدند حتی از یک دانه لوبیا هم نمی‌گذشتند. آن سال‌ها بزرگان و ریش‌سفیدان محله در خانه نان می‌پختند و با درشکه در محله می‌گشتند و به نیازمندان می‌دادند.»

گفتم می‌خواهم بروم از اهالی محله امضا جمع کنم برای کشیدن خیابان پشت بازار رضا

 

ماجرای نیم روز کوچه طوسی

در حین هماهنگی‌ها برای مصاحبه با ضرابی دربان، یکی از اهالی محله وقتی موضوع مصاحبه‌مان را می‌شنود، می‌گوید «می‌دانستید حاج آقا بانی اصلی کشیده شدن خیابان طوسی است که الان بازار رضا شده است.»

این موضوع را که با او در میان می‌گذارم، می‌خندد و چند بار عصایش را به زمین می‌زند و می‌گوید: «الان دیگر باور کردم با دست پر برای مصاحبه آمده‌ای. پرس و جوهایت را کرده‌ای! ماجرای این کوچه خیلی طولانی است.

خلاصه‌اش را بگویم که خیلی از اهالی که با کشیده شدن این خیابان موافق نبودند راضی نمی‌شدند که پای برگه رضایت را برای شهرداری امضا کنند. شهردار مشهد آن زمان بنی‌اعتماد و استاندار خراسان بزرگ هم پیرنیا بود. خدا جفتشان را رحمت کند دیگر قید کشیده شدن این خیابان را زده بودند. اما من یک دوست خبرنگار داشتم به نام رضایی که در روزنامه آفتاب شرق آن زمان و خراسان مقاله می‌نوشت.

سالش را دقیق یادم نیست، اما  یک روز آمد پیش من و گفت یک سوژه خوب به من بده. من هم گفتم می‌خواهم بروم از اهالی محله امضا جمع کنم برای کشیدن خیابان پشت بازار رضا.

خندید و گفت امضا جمع کردی منم مقاله‌اش را می‌نویسم. روزی که امضا‌ها جمع و مقاله در روزنامه خراسان چاپ شد. پیرنیا من را در استانداری صدا کرد. رفتم و گفت مردم امضا نمی‌دهند. نکند این امضا‌ها جعلی است، کاغذی از جیبم درآوردم و گفتم این هم امضا‌ها که هیچ کدامشان جعلی نیست. تعجب کردند.

بنی اعتماد خدابیامرز برگه را گرفت و گفت فردا صبح بولدوزر می‌آید و کوچه را صاف می‌کنیم. با خودم گفتم حتما من را از سر باز کردند، اما فردا صبح که از صدای بولدوزر بیدار شدم، متوجه شدم بنی‌اعتماد به قولش عمل کرده است.

آخر این کوچه در نقشه شهری آن زمان خیلی مهم بود و محله را به راه‌آهن و بازار حاج آقاجان متصل می‌کرد اگر چه در زمان ولیان این کوچه بسته شد و بلا‌هایی سرش آمد که تعریف کردنش دیگر از حوصله خارج است.»


از عیدگاه دیگر نامی باقی مانده است

حرف که به زمان حال و محله عیدگاه می‌رسد، با تأسف سری تکان می‌دهد و می‌گوید: «فکر می‌کنید عیدگاه دیگر یک محله است. یک خیابان است. خیابانی که فقط اسمش عیدگاه است و هیچ نام و نشانی از قدیم‌ها ندارد. نه آن خانه‌های خشتی و نه از مردم باصفایش هیچ خبری نیست. حتی از کسب و کار‌هایی که عیدگاه با آن‌ها شناخته می‌شد هم خبری نیست. عیدگاه الان پر از زوار و مسافر است که در هر خانه‌ای را که بزنی یکی از پشت در با یک لهجه جوابت را می‌دهد.»



این گزارش پنجشنبه  ۱۲ مهر ۱۳۹۷ در شماره ۲۹۷ شهرارا محله منطقه ثامن به چاپ رسیده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44