کد خبر: ۵۴۰۶
۱۶ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
خادمی مسجد بازنشستگی ندارد

خادمی مسجد بازنشستگی ندارد

جواد اکبری، معروف به حاج شیخ جواد، خادم مسجد امام سجاد(ع) محله جلالیه می‌گوید: تا زنده هستم خادم مسجد می‌مانم، مسجد بازنشستگی ندارد. ۳ ماهی نیامدم مسجد، خواب دیدم که اگر من در را باز نکنم همه پشت در می‌مانند.

 به خیابان گلریز می‌روم، گلریز ۲. پیدا کردن مسجد امام سجاد (ع) کار سختی نیست. با آقای مقدم قرار دارم تا من را به خادم سن و سال‌دار این مسجد معرفی کند و گپ و گفتی با هم داشته باشیم، ولی آقای مقدم هنوز نرسیده است. آفتاب کم حال پاییزی روی سردر مسجد افتاده و نمازگزاران یکی، یکی از مسجد بیرون می‌آیند.

خادم نیست و بعد از نماز رفته تا برای عهد و عیالش نان بخرد. با این سن و سال کار که می‌کند هیچ، باید این سو و آن سو هم برود. هنوز که ندیدمش، ولی گفتند از این سالمندان دست و پا بسته نیست و گلیمش را خودش از آب بیرون می‌کشد. گفت‌وگوی امروزمان با جواد اکبری خادم، سالمند مسجد امام سجاد (ع)، است.

 

از کودکی شیخ جواد صدایم می‌زدند

جواد اکبری، معروف به حاج شیخ جواد، متولد ۱۳۱۵ است. می‌پرسم: چرا به شما شیخ جواد می‌گویند؟ می‌خندد و می‌گوید: «چون با خدا بودم، این‌طور صدایم می‌کردند. جوان هم بودم همین‌طور صدایم می‌کردند. از هر که می‌خواهی بپرس. اطراف حرم همین‌طور صدایم می‌کردند. عکسم را هم دو، سه باری روزنامه انداخته‌اند. از بچگی همان شیخ جواد صدایم می‌کنند. اخلاق مهم است اخلاق، امام صادق می‌گوید: «وقتی اخلاقت خوب باشد همه دوستت دارند.» خوش اخلاق باشی وارد بهشت می‌شوی».

اصلا عادت ندارد و نمی‌تواند بدون ذکر حدیثی یا روایت و مثلی حرفش را بفهماند. این شوخ طبعی و نقل ضرب المثل خصوصیت خیلی از پیرمرد‌ها و پیرزن‌های مشهدی است. ۸۲ سال دارد، به شوخی می‌گوید: «هنوز ازدواج نکردم». می‌گویم خوب ماندی حاج آقا. می‌خندد و با شوخ طبعی می‌گوید: «جوش نمی‌زنم، حرص دلار هم نمی‌زنم. حسود هم نیستم. خداوند به موسی می‌گوید: «حسودان از حوض کوثر آب نخواهند خورد» کسی که حسادت می‌کند از درون مریض می‌شود».

قدیم اینجا دامداری بود و ما همین‌جا زندگی می‌کردیم. گاو‌ها را می‌دوشیدم. متولد کرمانم، ۵ ساله بودم که به مشهد آمدیم.

دلیل آمدنش را به مشهد وضعیت بد بیکاری در آن دوره می‌داند و می‌گوید: «پدرم ۳۰ فرسخ پیاده تا یزد می‌رفت برای کار، ۲ تا ۳ هفته آنجا بود و دوباره این مسیر را برمی‌گشت. خودم برای کار همه جا رفتم. چناران، سبزوار و... برای کشاورزی و دامداری. ۴۰ سال تمام هم پیش پدر حسن‌آقا بودم، حاجی زابلی مقدم. این محل از قدیم بوده و من هم همین‌جا ساکن بودم. تا زمانی که جوان بودم در همین دامداری کار می‌کردم. بعد هم خادم مسجد محله شدم».

از او که حافظه خوبی دارد و عمری در این محله بوده است، درباره کوره آجرپزی کنار گودال زابلی‌ها که مکان فعلی‌اش می‌شود دریاچه پارک وحدت می‌پرسم، می‌گوید: «اینجا اول قبرستان بود. بعد جنگل شد و بعد هم جای قبلی دریاچه، گودال خشت مال‌ها شد. جای شهربازی هم کوره آجرپزی حسن خردو بود. قبرستان را شاه جمع کرد و گودبرداری کردند که شد جنگل.

بعد هم که امام خمینی (ره) آمد اینجا چند سالی نمازجمعه برگزار می‌شد. حرم امام رضا (ع) اوایل کوچک بود. دور تا دورش را کاروا‌ن‌سرا ساخته بودند. باغ رضوان بود. حرم ۲ صحن داشت. صحن آزادی  و صحن انقلاب. زمان شاه در مسجد گوهرشاد خون راه انداخته بودند. آن موقع بچه بودم، می‌گفتند روسیه حمله کرده بوده و توپ به حرم شلیک می‌کرده و این توپ‌ها زمانی که به گنبد می‌خورد به طرف خودشان برمی‌گشته است». این را گفت و من هم تأیید کردم تا دنباله حرفش را بزند. چطور می‌شود به پیرمردی با این سن و سال گفت که روایتی که شنیدی درست نیست. مگر اینجا کلاس تاریخ است.

شهدای گوهرشاد را بیشتر در باغ رضوان دفن کردند. چندتایی را اینجا در پارک وحدت دفن کردند، ولی زیاد نبودند

 

سنگ قبر‌های قدیمی در پارک وحدت

«شهدای گوهرشاد را بیشتر در باغ رضوان دفن کردند. چندتایی را اینجا در پارک وحدت دفن کردند، ولی زیاد نبودند. چند تا سنگ کنارکتابخانه هست». این را که گفت هوش از سرم پرید. یادم می‌آید که در کودکی چند سنگ قبر بزرگ در مکانی که شیخ جواد می‌گوید، دیده‌ام و تصور می‌کردم از بین رفته باشد، ولی الان می‌شنوم که هنوز هست. با شیخ جواد قرار گذاشتم تا من را ببرد و سنگ قبر‌ها را نشانم بدهد.
شیخ با همسرش عاشقانه‌ای دارد، همسر کهن‌سالش که این همه سال پا به پای هم مانده‌اند.

۲۵ ساله بودم که ازدواج کردم. دخترخاله‌ام است. مثل زن‌های قدیم دیگر پیدا نمی‌شود. جدید‌ها تا لنگ ظهر می‌خوابند. مرد‌ها و زن‌های قدیم دیگر پیدا نمی‌شوند. همسرم از کرمان آمد. ۴ پسر و ۲ دختر دارم و ۶ فرزند دیگرم مرده‌اند. ۱۲ فرزند داشتم که ۶ تا فوت کردند. امکانات کم بود. یک پسرم گلدوز است در بازار رضا.

یکی از پسرانم استاد دانشگاه چناران است. یک پسرم انگشترساز است. دختر‌ها هم ازدواج کردند و خانه‌دار هستند. ۲ پسرم هم پیش خودم در خانه خودمان زندگی می‌کنند. یک دامادم سپاهی و یکی هم نقاش خودرو است. از همه آن‌ها راضی هستم. با اینکه با پسر‌ها زندگی می‌کنیم، ولی دلمان بزرگ است. جای کوچک با دل بزرگ دیده نمی‌شود.

همین یک زن را دارم، با شوخی می‌گوید جرئتش را ندارم به زن دیگری فکر کنم. پدرم دوست نداشت داماد شوم. برادرهایم ازدواج کرده بودند و خرجی خانه را من می‌دادم. یک خانه هم برای پدرم ساختم. می‌گفت اگر جواد ازدواج کند کی خرجی ما را می‌دهد. خرجی خانه با من بود. پدرم می‌گفت: اگر خانواده از تو راضی باشند همه چیز داری. خیلی زحمت می‌کشیدم از سر صبح تا نصفه‌های شب کار می‌کردم. ۲ نوبت گاو می‌دوشیدم.

یکی سحر قبل روشنایی، یکی هم آخر‌های شب. از چاه با طناب و دول آب می‌کشیدیم مثل حالا امکانات نبود. روی زمین کار می‌کردم و کشاورز هم بودم. تراکتور نبود با گاو زمین را شخم می‌زدیم. آن زمان هر زمین ۴ سالار با یک سر سالار و ۴ دهقان با یک سردهقان داشت. سرسالار بزرگ‌تر ما بود. دهقان می‌کاشت و سالار نماینده زمین‌دار بود. هر کس هم نصفه از زمین برداشت می‌کرد. خربزه و گوجه فرنگی و چغندر می‌کاشتیم. زمین جون‌دار بود و همه چیز طبیعی بود نه مثل حالا شیمیایی که هیچ‌کدام مزه ندارد. بار خودرو‌ها پر می‌شد.

با گاو‌ها که زمین را شخم می‌زدیم دانه را وسط می‌کاشتیم. خربزه‌ها را که می‌خوردی از شیرینی لبهایت می‌ترکید. هنوز جوان بودم، از چناران آمدم مشهد و دامداری کار کردم. خیلی جا‌ها کار کردم، تپه سلام هم گاوداری کار کردم. اینجا قدیم زمین کشاورزی بود. حوض قلیانی هم همین‌جا بود. اینجا باغ انگور بود. گوجه و بادمجان می‌کاشتند. قنات چهل پله پنجراه بود. ولی خرابش کردند».

خیلی سریع و بریده، بریده حرف می‌زند، خیلی تلاش می‌کنم که تمرکزش را روی یک موضوع نگه دارم... درباره اینکه چطور خادم مسجد شده است از او می‌پرسم، می‌گوید: «۲۰ سالی هست که خادم مسجدم و فقط در راه رضای خداست که در مسجدم. مسجد اول کوچک بود. کم‌کم درستش کردیم. نصفش حسینیه است. مسجد قدیمی است.۶۰ سال بیشتر قدمت دارد. از دامداری بازنشسته شدم و خادمی را شروع کردم.

از زمانی که پدر حسن آقا زمین را وقف کرده است اینجا برای مسجد خدمت کرده‌ام تا الان. بنای مسجد که احداث شد با پدر حسن آقا که آن موقع خادم امام رضا (ع) بود، کار‌های مسجد را هم می‌کردیم. یار صمیمی هم بودیم. علی اکبر آقا همه زندگی‌اش را به من سپرد».

تا زنده هستم خادم مسجد می‌مانم، مسجد بازنشستگی ندارد، مسجد را زود بیا و دیر برو. ۳ ماهی نیامدم مسجد، خانمم می‌گفت ۲ تا کلید هست، کسی چیزی برندارد، آبروی تو می‌رود، مسئولیت داری. بعد چندباری خواب دیدم که اگر من در را باز نکنم همه پشت در می‌مانند. هم خودم و هم خانمم خواب دیدیم که خانمی با لباس مشکی آمد و به من سکه زردی داد و گفت تو باید در مسجد را باز کنی. یک‌بار دیگر هم خواب دیدم ۳ نفر جلوی محراب نماز می‌خوانند و من عقب‌تر بودم. با خودم گفتم الان نماز می‌خوانند و می‌روند تا به یکی‌شان گفتم احوالت چطور است؟ کلید‌های مسجد را به دستم داد. هر ۳ نفر نورانی بودند».

باید قلب و دلت با امام رضا (ع) باشد

«۶ برادر و ۴ خواهر دارم. ۲ خواهرم فوت کردند. یکی از خواهر‌ها کرمان است و بقیه مشهد هستند. برای نوه‌ها باید ماشین‌حساب بیاوری تا بگویم چند تا هستند. ۲ سال پیش رفتم کربلا، در حرم حضرت ابوالفضل هم به حاج آقایی که از من پرسید چند نوه داری؟ گفتم باید ماشین‌حساب بیاوری تا بگویم.

ندیدند و برایشان قصه امام رضا (ع) با غلام‌هایشان را گفتم که در مسیر لانه گنجشکی می‌بینند و گنجشکی یکسره جیک جیک می‌کند امام رضا (ع) از غلام‌ها سنگی می‌گیرد. غلام‌ها می‌پرسند سنگ برای چیست امام می‌گوید گنجشک به خاطر ماری که نزدیک لانه است، صدا می‌کند. مار را که می‌کشند.

گنجشک به همراه بچه‌ها دوباره جیک جیک می‌کنند. غلامان از امام می‌پرسند این بار برای چیست؟ امام می‌گوید: گنجشک همراه باخانواده‌اش تشکر می‌کند. داستانم که تمام شد، حاج آقا پولی هدیه داد تا برای نوه‌هایم سوغات بخرم. امام رضا (ع) می‌گوید: باید قلب و دلت با ما باشد، ربطی به ظاهرت ندارد».

«آرزویم این است که به مکه بروم.۲ بار کربلا رفتم. حج واجب نوشتم، شاید سال بعد اسمم دربیاد. حاج خانم حج عمره رفته بود. حاج خانوم ۶۷ سال سن دارد. همسرم مریض است و تا الان ۳ باری قلبش را عمل کردیم. اول معده‌اش را عمل کردیم. بعد قلبش به مشکل خورد که برایش فنر گذاشتند. خدا و امام‌رضا (ع) خودشان کمک کردند، ۱۵ سالی است که قلبش درد می‌کند، بیشتر در بستر است.

می‌گوید تو نباشی زنده نمی‌مانم. ۱۵ سالی من بزرگ‌ترم. خیلی همسرم را دوست دارم. کبری صدایش می‌کنم. آرزویم این است که همسرم خوب شود. دوره و زمانه‌ای شده که اگر پول نباشد کسی نگاهت هم نمی‌کند. خودم و همسرم با هم باشیم. تمام حقوقم را خرج همسرم می‌کنم».

قبلا در این محله کسی نبود، دو، سه خانوار بودیم. بعد از انقلاب که آباد شد، اینجا شلوغ شد. زائران با خودرو‌های هندلی می‌آمدند یا با اسب و گاری یا درشکه. پیاده هم زیاد می‌آمدند تا حرم سنگ‌فرش بود. جویی هم وسط خیابان بود. می‌گفتند یک شتر رفت حرم و گریه کرد.

اگر یک‌بار با دلت امام رضا (ع) را زیارت کنی، بهشت بر تو واجب می‌شود. در بهشت درختی است که پیامبر می‌گوید یک برگش برای امت من است و یک برگ خانواده من است. هیچ‌کس نمی‌تواند از مرگ فرار کند. پیرمردی بوده که ۳ روز از عزرائیل وقت می‌گیرد به طریقی قبر خودش را در بیابان می‌کند و بعد هم عزرائیل جانش را می‌گیرد»

شوخی نیست که ۲۰ سال هر روز و هر روز چند بار به مسجد بروی ودر را باز کنی و غبارروبی و نظافت کنی. فقط کار دل است. از کار هر روزه مسجد می‌پرسم، می‌گوید: «در مسجد امام سجاد (ع) هر روز نماز برقرار است. خودم در را باز می‌کنم. هر روز قبل از اذان ظهر و شب به مسجد می‌آیم و اینجا را آب و جارو می‌کنم، وضوخانه را تمیز می‌کنم. ظهر و شب اینجا نماز جماعت برگزار می‌شود.

نیم ساعت به اذان می‌آیم. از وقتی در مسجد را باز می‌کنی، فرشته‌ها و ملائک برایت صلوات می‌فرستند و آمرزش می‌دهند. بقیه هم کمک می‌کنند، گردگیری می‌کنم. سرویس‌ها را تمیز می‌کنم. چایی می‌گذارم. سجاده و مهر‌ها را برای نمازگزاران می‌گذارم».

 

وضعیت محله در شأن آقا امام رضا (ع) نیست

شیخ جواد در پایان صحبت‌هایش از وضعیت فاضلاب جلوی درِ مسجد می‌گوید: بنویس با اینکه از محل ما تا حرم راه زیادی نیست، ولی رسیدگی نمی‌کنند. لوله‌های فاضلاب را از پارسال نصب کردند و وصل است، ولی بسته است. قدیمی‌ها معتقد بودند صبح که از خانه بیرون می‌آمدند به آقا علی بن موسی الرضا (ع) سلام می‌دادند.

هنوز احمدآباد و سجادی نبود. اطراف حرم بهترین جا‌های مشهد بود. ولی حالا این وضعیت را دارد. محله ما پر از رفت و آمد زائران است. اینجا و پیاده‌رو‌ها در شأن زائر امام رضا (ع) نیست.



این گزارش دوشنبه  ۹ مهر ۱۳۹۷ در شماره ۳۱۰ شهرآرامحله منطقه ۵ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:44