هنوز آفتاب نزده لب بام حسینیه رحیمیان مینشینند. عادت 28سالهشان شده است، آنقدر منتظر میشوند تا در سبز رنگ خانه حمید لکزاییان باز شود و او با کاسه آبیرنگش برایشان مشتمشت گندم بریزد. لکزاییان نذر ندارد، اما هر روز صدقه روزش را گندم میکند برای پرندگان. کبوتر و گنجشک و حتی زاغ هم فرقی ندارد و مشتهایش را پر از گندم میکند و روی زمین برای پرندگان میپاشد.
پیرمرد بازنشسته است و سالهاست که تهران آلودهتر از مشهد را رهاکرده و به اینجا آمده است. از آن روز اول که مشهدی شد، خانهاش را چند قدمی حرم مطهر خرید تا هر روز صبح چشمش را رو به گنبد طلایی حرم باز کند. حال از این همسایگی با ضامن آهو قصههای زیادی دارد که یکی از آنها به گندمپاشی برمیگردد. روایت سخاوتی که قصهاش از آن یکیدو روز نیست، قصه عادت هم نیست، روایت دل مهربان اوست که برای پرندگان در سرما و گرما میجوشد و میتپد.
متولد سال32 و بزرگشده تهران است. 30سال در راهنماییورانندگی تهران خدمت میکند و سال سیویکم بازنشسته و راهی شهر دیگری میشود. راهی شدنش به مشهد و دل در گرو نهادن به گنبد طلایی حضرترضا(ع) را اینگونه روایت میکند: سال72 بازنشسته شدم.
از همان روزی که به مشهد آمدم و یک مشت گندم خریدم و به حرم مطهر رفتم و برایشان گندم پاشیدم تا به امروز که 28سال میگذرد، به عهدم وفادار ماندهام
چندباری به مشهد آمده بودم و همیشه با خودم میگفتم، بازنشسته که شدم با فراغ بال به مشهد نقل مکان میکنم و لطف حضرت بود که من را طلبید. از همان دفعه اول که به مشهد آمدم و کبوترهای حرم را دیدم، دلم همراهشان پر کشید. با خودم عهد کردم وقتی به مشهد آمدم، هر روز برایشان گندم بپاشم. از همان روزی که به مشهد آمدم و یک مشت گندم خریدم و به حرم مطهر رفتم و برایشان گندم پاشیدم تا به امروز که 28سال میگذرد، به عهدم وفادار ماندهام.
لکزاییان سالیانه چند کیسه گندم میخرد و در حیاط خانهای که در یک قدمی حرم مطهر است، زیر سایهبانی نگهداری میکند. هر روز چند مشت در چند نوبت برای پرندگان گندم میریزد و به قول خودش این کار را علاوهبر وفاداری به عهدش، به نیت صدقه و سلامتی انجام میدهد .
اعتقادش این است دعای این پرندگان برایش از هر دعایی گیراتر است: صبح خروسخوان از خانه بیرون میآیم و به آقا سلام میدهم. بعد از نماز 2مشت برای پرندگانی گندم میریزم که دیگر گویی از آن خودم شدهاند.
ظهر هم بعد از نماز 2مشت دیگر میریزم و هنگام غروب هم یکمشت دیگر. تقریبا روزی 2کیلو گندم میپاشم. هر مشت گندمی که میپاشم، به نیت سلامتی و شفاست. برایم دعای این پرندگان تا بهحال که خیلی خوب بوده است و با وجود اینکه همسنوسالهایم از بیماریهای زیاد رنج میبرند، اما من صحیح و سالم هستم.
میگوید پرندگان را دوست دارد، اما تا بهحال هیچ پرندهای را در قفس نگه نداشته است: پرندگان را خیلی دوست دارم. برایم فرقی ندارند یاکریم باشد یا زاغ.
هروقت ببینم دور و بر خانه و بام میچرخند، برایشان گندم میپاشم، خیلی وقت است که عادتی شدهاند و میدانند چه ساعتی گندم میپاشم و همان ساعت میآیند.
وقتی میبینم کبوترها و یاکریمها میآیند و منتظر گندمهایی هستند که من میپاشم، خیلی خوشحال میشوم. اعتقاد دارم که این لطف خداوند است. روزهای برفی و روزهایی که هوا خیلی گرم است، تعدادشان بیشتر میشود، اما برای همه آنها گندم هست.
تا چند ماه پیش، پشت حسینیه رحیمیان برایشان حوض آب با سیمان درست کرده بودم و صبحبهصبح برایشان آب تمیز داخل حوض میریختم تا در کنار گندم آب هم بخورند، اما شهرداری هم حوض و هم زمینی که با دست سیمان کرده بودم تا محل ریختن گندم و دانه خوردن پرندهها باشد را خراب کرد و الان جلو در خانهام گندم میپاشم. هر چندروز یکبار هم جلو در خانه را تمیز میکنم.