
دیگر از این «چهار چشمه» آبی نمیجوشد
آسمان نیلیپوش و خورشید زردپوش مهمان اهالی روستایی بود که از قدیم به آن چهارچشمه میگفتند و حالا بخشی از محله چهارچشمه مشهد است. خورشیدخانم لبخند میزد و با حرارت خود مهربانی و گرمی را به زمین هدیه میداد. آسمان نیز نور خورشید را در دل خود جای میداد تا آبیتر از همیشه و زیباتر از شاپرک برای زمین خودنمایی کند.
به قول کدخدای ده با شروع فصل گرما آب از دامنههای کوه جاری میشد و چشمهای کشاورزان برای برداشت حاصل یک سال زراعتشان به آن آب بود.
اهالی روستا نیز خوشحال از اینکه خداوند بار دیگر به آنها لطف کرده و آب چشمه بیشتر از سال گذشته جوشان است، روزگار خود را میگذراندند. تقریبا چندسال از عمر این روستا میگذشت که پاییز این روستا فرارسید. کمکم روزگاروسیر مهاجرت به حاشیه شهر، باعث شد تا این همه سرسبزی در روستا جای خود را به ساختوسازهای اطراف هاشمیه بدهد. دیگر هرموقع به روستای چهارچشمه بروی، نه مرغ و خروس در مزرعه اکرم خانم قدقد کند و نه گاو و گوسفند ناصر آقا ماما و بعبع....
تنور نان اشرفخانم رنگ خاموشی به خود گرفته است
همینهاست که ما را پای درد دل اهالی محل مینشاند تا از گذشته و حالشان در روستای چهارچشمه بگویند؛ گرچه هرچقدر هم در محله قدم بزنی، دیگر از بوی نان تازه اشرفخانم و از تنورو ماست تازه حاج اصغر که از شیر تازه گاو درست میکرد، خبری نیست.
پای صحبت مکانیک محل مینشینیم که با بیان خاطراتش به دهههای ۴۰ و ۵۰ برویم تا از روستای چهارچشمه که زمانی در مشهد برای خود نام و نشانی داشت، برایمان بگوید. او که به قول خودش ده سال از عمرش را در این محله گذرانده است، با لبخندی بر لب میگوید: یادش بهخیر، گذشت زمان باعث شدکه نام چهارچشمه را از این محل بگیرند.
یاد روزگارگذشته بهخیر
او به فکر فرو میرود و با ناراحتی که درچشمان پراشکش پیداست، میگوید: دیگر هرچه در دامنه کوههای روستای چهارچشمه بنشینی، نسیمی نمیوزد تا علفهای این روستا جان بگیرد. هممحلهای ما که خاطرات گذشته مانند یک فیلم از مقابل چشمانش میگذرد، در ادامه میگوید: اهالی این محل با پرورش انواع سبزی و چرای گوسفندانشان در دامنه کوه برای خود بروبیایی داشتند و از صبح تا شب مشغول این بودند که یک لقمه نان حلال به خانه ببرند تا فرزندان رشید و غیوری تحویل جامعه بدهند.
امان از این گربههای ولگرد!
هر چه بنگری دیگر از آن سرسبزی و خرمی دهکده خبری نیست؛ او میگوید: با وجودی که سراسراین ده پر از علف هرز و بیهوده است، گویا بهترین مکان برای گربههای بیخانهای است که اینجا را برای ولگردیشان انتخاب کردهاند!
یک چهارچشمه بود؛ یک منبع آب روستا
حاج اصغر که دست روزگار کمرش را خم کرده است، در ادامه دستی به موهای سفیدش میکشد و میگوید: فصل تابستان و بهار یک چشمه از چهارچشمه فعال است که البته در گلولای و میان جلبکها گم شده است. از بولوار هاشمیه جاده خاکی روستایی دیده میشود به نام چهارچشمه که از قدیم میگفتند چهار رود این روستا آب منطقه را با آب شدن برف در فصل بهار تأمین میکند.
او ادامه میدهد: بدون شک آن روزها، ساکنان روستای چهارچشمه فکر نمیکردند که با پیشرفت خشکسالی ناچار خواهند بود از زمینهای مرغوبشان دست بکشند و برای کارگری و گذران عمر به شهرهای مجاور پناهنده شوند.
او که دلی خونین از این وضعیت روستا دارد، میگوید: تا پیش از شروع خشکسالی، روستای چهارچشمه را به سرسبزی و کشاورزی پررونقش میشناختند، اما خشکسالی موجب شد بیشتر زمینهای کشاورزی و منبع روزی اهالی چهارچشمه از دست برود.
یاد شبهای دورهمنشینی بهخیر...
حاج پوررضی که مداح روستاست، از زندگی و نوع معیشت انسانهایی که عمر خود را برای آبادی این روستا گذاشتهاند، میگوید: یادش بهخیر، شبهای زمستان دور هم زیر یک کرسی مینشستیم، گل میگفتیم وگل میشنفتیم و به یاد روزهای گرم تابستان آلو بخارایی خشکشده میخوردیم . در آخر نیز به یاد حافظ فالی میگرفتیم و رزم سهراب و رستم از شاهنامه را نقل میکردیم.
نماد خانههای ما زبانزد خاص و عام بود
وی که عمرش قد نمیدهد تا از ساختوساز روستای قدیم برای ما تعریف کند، براساس شنیدهها میگوید: کوچه پسکوچههای ما پر از نمادهای یک زندگی قدیمی است. وقتی چشم به درهای چوبی میدوزی و به آن کوچههای قدیمی نگاه میکنی، نماد زندگی روستایی برای تو زنده میشود.
وقتی چشم به درهای چوبی میدوزی و به آن کوچههای قدیمی نگاه میکنی، نماد زندگی روستایی زنده میشود
مردم کشاورزی میکردند تا روزگارشان بگذرد
پوررضی در ادامه، سری هم به زمینهای کشاورزی قدیم که حالا جای خودش را به زمینهای بیآب وعلف داده است، میزند و میگوید: سبز بود، مثل حالا که زمینهای بیآب و علف امروزی همه خاکمان را گرفته، نبود؛ گوسفندان نیز در این زمینها به چرا مشغول بودند تا غذای اهالی را تأمین کنند.
او میگوید: حالا بیشتر از ۱۵۰نفر در این روستا زندگی نمیکنند و خبری از حتی یک مغازه سبزی و میوهفروشی در آن نیست، چه برسد به یک نانوایی! تمام فرزندان اینجا مجبورند برای درس خواندن به چند محل آن طرفتر بروند.
مار و رتیل زیاد شدهاند!
مداح روستا نگاهی به زمینهای بیآب و علف این محله میاندازد و با ناراحتی میگوید: رتیل و عقرب در محله ما زیاد شده بهطوری که سال گذشته یکی از همسایگان قدیم این منطقه به دلیل عقربزدگی چهار بار راهی بیمارستان شد.
این شهروند میگوید: ای کاش اهالی این منطقه از نعمت آب، برق و گاز بیبهره بودند اما آن زندگی ساده روستایی خود را ازدست نمیدادند. او ادامه میدهد: یک چشمه از آن چهارچشمه هنوز هم در محله جاری است اما متاسفانه اطراف آن پر از جلبک و زباله است.
چه فایده...
پوررضی در ادامه به فکر به فرو میرود سپس میگوید: آن زمان گذشت که زمینهای اهالی این منطقه متعلق به خودشان بود. این روزها ساختوسازهای شهری تا نزدیک خانههایمان رسیده است و هیچکس هم نیست که جوابگویمان باشد. شما نمیدانید که این آسمانخراشهای ناخوانده در انتهای هاشمیه چقدر باعث نازیبایی جاده خاکی این روستا شده و دل اهالی را خون کرده است. از طرف دیگر شهرداری هم هرروز درد ما را بیشتر میکند؛ زیرا از ما میخواهد این زمینهای آبا و اجدادی را بهخاطر وجود چشمهها به اداره منابع طبیعی واگذار کنیم.
شما نمیدانید که این آسمانخراشهای ناخوانده در انتهای هاشمیه چقدر باعث نازیبایی این روستا شده است
چهارچشمه، چهارچشمه خواهد ماند!
اهالی هنوز هم مهربانتر از گذشته با روی باز از کسی که به محلهشان پا بگذارد، استقبال میکنند و به امید روزی هستند که چهار چشمه محله آبا و اجدادیشان برای نسلهای آینده جوشان بماند. گرچه پس از یک ساعت از رفتن ما به این روستا در آنجا نه گاوهای شیرده آقا عبدا... را دیدیم و نه خبری از مرغ و خروسهای زیبای اکرمخانم بود اما خوشبختانه دلهای اهالی اینجا آنقدر گرم است که پس از شنیدن صحبتهایشان میبینی در دل شهری به این بزرگی، روستایی قدیمی هست که میتوانی برای خستگی از زندگیهای شهری به آنجا پناه ببری. باید ببینیم که عاقبت این روستا چه می شود، و آیا چهار چشمه آن در دل محله هاشمیه باقی خواهد ماند یا...
* این گزارش چهارشنبه، ۶ دی ۹۱ در شماره ۳۶ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.