
صندوق محله، ۸۰ نفر از بسکابادیها را راهی کربلا کرد
سال۱۳۸۸ تعدادی از اهالی محله شهیدبسکابادی عزم سفر کربلا کردند. آن سال عراق ناامن بود و انفجارهای انتحاری و درگیریهای مسلحانه پیش میآمد. با همه اینها چیزی جلودار اشتیاق اهالی برای زیارت نبود. تقریبا همه هشتادنفری که عزم سفر داشتند، زیارتاولی بودند و قرار بود با دو اتوبوس تا مرز مهران بروند.
رضا بسکابادی یکی از همان زائران بود که همراه همسرش عازم شده بود. او حالا هرسال این موقع به سفر کربلا میرود، اما بهیادماندنیترین سفرش را همان زیارت اول عتباتعالیات میداند.
آرزویی که در دلها جوانه زد
ایده سفر کربلا نخستینبار در جلسات دوشنبهشب در خانه اهالی محله شکل گرفت؛ همان همسایههایی که دور هم جمع میشدند و زیارت عاشورا میخواندند. رضا بسکابادی از اولین کسانی بود که با این تصمیم همدل شد. آن روزها نه خبری از کاروانهای پرشمار بود و نه زیارت اربعین چندان بین مردم رواج داشت، اما در دل همه آن جمع، شعلهای از شوق رفتن به کربلا روشن بود. بیشترشان اولینبارشان بود که پای به این سفر میگذاشتند.
هزینه سفر آن زمان ۴۰۰هزارتومان برای هر نفر بود؛ مبلغی که برای بسیاری سنگین به نظر میرسید. اما این موضوع مانع رفتن نشد. آقارضا تعریف میکند: چندماه پیش از حرکت، همه تصمیم گرفتیم هر ماه مبلغی حدود ۱۵هزار تومان به صندوق مسجد محله بپردازیم؛ صندوقی که روزبهروز پربارتر شد و آرزوی همه را به واقعیت نزدیک کرد.
راهی ناهموار، اما پر از امید
مرداد سال۱۳۸۸، دو اتوبوس قدیمی که نه کولر داشته و نه حتی پنکهای، پر از زائران مشتاق میشود. رضا و همسرش بههمراه همسایهها، دل به جاده میزنند. هرجا خبر رفتنشان میرسیده، فامیل و دوستان گوشزد میکردند که «عراق ناامن است! ممکن است خطر داشته باشد!»، اما هیچکدام از این حرفها نتوانستند شعله امید را در دل زائران خاموش کنند.
تصمیم گرفتیم هر ماه مبلغی به صندوق مسجد بپردازیم؛ صندوقی که روزبهروز پربارتر شد
نزدیکیهای مهران، درست قبلاز رسیدن به مرز، ناگهان اتوبوسها متوقف میشوند. رضا روایت میکند: «ایست بازرسی بود و خبر داد مرز بسته است و باید برگردیم. دور هم جمع شدیم و زیارت عاشورا خواندیم. ساعتها گذشت و هیچکس در ذهنش برگشتن نبود. فردا صبح که شد، مرز باز شد؛ خبری که باورکردنش سخت بود، اما واقعیت داشت.»
زیارت در آرامش کامل
«ورود ما به خاک عراق با لحظاتی پر از امید، تردید و نگرانی همراه بود. هنوز چنددقیقهای بیشتر از ورودمان به خاک عراق نگذشته بود که اتوبوس خراب شد! درست در همان لحظه، یک اتوبوس عراقی قدیمی و سالم از ناکجا سررسید و رانندهای مهربان ما را سوار کرد. این برای ما شبیه معجزه بود! با اتوبوس جدید مسیر را ادامه دادیم و هر لحظه به حرم نزدیکتر میشدیم.»
رضا باصداقت از دلشورهها و ترسهایی که داشته میگوید و اینکه چگونه آن همه سختی و نگرانی در لحظه دیدن حرم امامحسین (ع) به اشک شوق بدل شد؛ «شکر خدا هیچ خطری ما را تهدید نکرد. همه سختیها و موانع انگار با دعای جمعیمان حل میشد و ما در آرامش کامل زیارت کردیم. وقتی امامحسین (ع) بطلبد، همین میشود.»
* این گزارش دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۶ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.