
زمستانهای آن سالها سوز و سرمای عجیبی داشت؛ از درز پنجرههای چوبی میگذشت و تا عمق جان میرفت. در خیابانهای خاکی و کمرفتوآمد شهرک، زنانی با چهرههایی سرخ از باد و سرما، کپسولهای سنگین گاز را به زحمت روی زمین میکشیدند. در خیابان شهیدبسکابادی۸ فعلی، نمایندگی گاز بوتان قرار داشت که تنها امید مردم برای پختوپز در آن روزهای سرد محسوب میشد.
صفها بلند و نفسگیر بود. گاهی مردم همین مسیر را برای تهیه نفت نیز میپیمودند؛ سوختی که بیآن، خانهها سرد میماند. اینها را محمد حقدادی تعریف میکند که آن زمان ۲۸سال داشت و تازه ساکن محله شهیدبسکابادی شده بود. او از نخستین کاسبانی بود که در خیابان اصلی این محله مغازه باز کرد.
محمد حقدادی در سال۱۳۶۶ همراه با همسر و فرزندانش از تربت حیدریه به این محله مهاجرت کرد؛ سالهایی که هنوز بسیاری از خیابانها خاکی بودند و امکانات اولیه فراهم نبود. او تنها یک کاسب باقی نماند و بهمرور به نمایندهای مردمی بدل شد که مسائل محله را دغدغه خود میدانست.
نبود گاز در محله، از نخستین مشکلاتی بود که به آن پرداخت: گازرسانی به بیشتر مناطق مشهد انجام شده بود، اما محله شهیدبسکابادی همچنان از این امکان محروم مانده بود. زندگی روزمره سخت میگذشت؛ مردم خانهها را با چراغ والور گرم میکردند و هر هفته ناچار بودند برای پختوپز، کپسولهای گاز را پر کنند.
محمدآقا تعریف میکند: در آن سالها، حاجاصغر خیابانی، نمایندگی گاز بوتان را برعهده داشت و در خیابان شهید بسکابادی۸ زندگی میکرد. او کپسولهای بزرگ گاز را با وانت به شهرک میآورد تا مردم بتوانند از آن استفاده کنند. اما گاهی همین روند هم با اختلال روبهرو میشد و گاز به موقع نمیرسید.
مردم در سرمای زمستان، ساعتها در صف میایستادند. برای نفت هم اوضاع بهتر از این نبود. ساکنان باید بشکههای بیست لیتری را تا شعبه نفت درخیابان شهید بسکابادی۴۱ میبردند تا بتوانند سوختی برای گرم کردن خانههایشان تهیه کنند.
محمد حقدادی آن روزها را با جزئیات به یاد دارد که، چون فرزند خردسال داشته، دائم نگران سرما خوردنشان بوده است. او میگوید: در آن زمان جمعیت شهرک زیاد بود. خودم پنج فرزند خردسال در خانه داشتم که در زمستان از سرما میلرزیدند.
گاز به موقع نمیرسید، مردم در سرمای زمستان، ساعتها در صف میایستادند
با چندین لایه لباس و شال کنار بخاری نفتی مینشستند و با دستان یخزده مشقهایشان را مینوشتند. نبود گاز، نهتنها زندگیها را دشوار کرده بود، بلکه بسیاری را به کوچ از این محله و رفتن به شهرک شهیدرجایی واداشته بود.
همه این مشکلات، محمد را در پیگیری رساندن گاز به شهرک مصممتر کرد. او تعریف میکند: یادم است که یکی از مسئولان وقت، بهصراحت گفت «بهتر است فکر گازرسانی به این شهرک را از ذهنتان خارج کنید.»، اما با همدلی مردم بالاخره موفق شدیم. هربار که به مسجد میرفتم، اهالی از من میپرسیدند که پیگیریها برای گاز به کجا رسیدهاست و من پاسخی نداشتم.
همان روز، از بلندگوی مسجد اعلام کردیم که مردم در چهارراه شهیدبسکابادی جمع شوند. این کنار هم بودن باعث شد مسئولان به محل بیایند و ما هم خواسته خود را که تنها تأمین نیازهای ابتدایی زندگی بود، مطرح کردیم.
پیگیریها بالاخره نتیجه میدهد و درنهایت سال۱۳۷۲ گاز به این شهرک میرسد.
* این گزارش دوشنبه ۱۵ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۱ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.