کد خبر: ۱۱۳۹۰
۰۹ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۷:۳۰
نیسانی آبی‌، خانواده پاکبان مشهدی را سیاه‌پوش کرد

نیسانی آبی‌، خانواده پاکبان مشهدی را سیاه‌پوش کرد

جواد اکبری پاکبان مشهدی در سال ۹۳ بود که با یک نیسان آبی تصادف کرد و از دنیا رفت. او کارگر زحمت کش شهرداری و از اهالی محله پنجتن بود که همسایه‌ها خیلی دوستش داشتند.

حتی پتوی رنگ و رو رفته‌ای که مادر روی موتور گازی انداخته هم نمی‌تواند جلوی نگاه‌ کردن‌های طولانی مجتبی را از آن بگیرد. گاهی وقت‌ها نا‌خودآگاه خود را کنار موتور می‌بیند که دستش را روی گردن آن می‌کشد و دقایق زیادی پرده را کنار زده و موتور خوابیده توی حیاط را نگاه می‌کند.

همین‌ها باعث شده مادر روی آن را بپوشاند تا یادگار روزهای زحمت‌کشی مرد خانه‌اش، کمتر جای خالی جواد را یادآور شود.

موتور گازی جواد اکبری، نارنجی‌پوش زحمتکش محله پنجتن‌ مشهد، یادگار روزهایی است که او برای کار از خانه بیرون می‌رفت. تا آن روز که با همین موتور از خانه بیرون رفت و دیگر برنگشت.

جواد اکبری، یکی از کارکنان پیمانکاری شهرداری بود که زیر نظر یکی از شرکت‌های مربوطه شهرداری منطقه ۳ فعالیت می‌کرد، چند روز پیش در حال انجام کار خودرویی  به او زده و او بعد از چند ساعت جانش را از دست می‌دهد.

او هر روز سپیده نزده سوار بر موتور راهی خیابان‌های حوزه کاری‌اش می‌شد، موتور را در جایی پارک کرده، لباسش را عوض می‌کرد و جارو به دست به کار مشغول می‌شد.

تصادف در محل خدمت

آن روز هم جواد، مشغول کار بود. در خنکای ساعت چهار صبح که فقط صدای جاروی او خیابان را پر کرده بود‌، یکی از همکارانش متوجه حضور او می‌شود.

یک خوش‌و‌بش کوتاه برای آن‌ها کافی بود تا از حال هم با خبر شوند. جواد همان‌طور به کار مشغول بود که ناگهان...

 

ناپدید شدن نیسان آبی‌رنگ

«باذکاوت» از آن طرف خیابان می‌بیند که همکارش از جایی بین زمین و آسمان به زمین فرود آمد و نقش بر زمین شد و آن طرف‌تر، نیسان آبی‌رنگی که در حال ناپدید شدن در رنگ خاکستری آسفالت‌های بزرگراه بود.

زنگ زدن به اورژانس و پلیس ۱۱۰ اولین کاری بود که همکار جواد به‌سرعت انجام داد. اورژانس بعد از ۲۰ دقیقه و پلیس بعد از بیش از یک ساعت در محل حاضر شدند.

زمانی که برای همکار جواد خیلی طولانی بود و به قول خودش مثل چند سال برایش گذشت.

مجید از همان اول که آمدیم خانه‌شان حلقه نازکی از اشک در چشمانش حلقه زده است. ما را از پشت همین حلقه نگاه می‌کند و می‌گوید: شاید اگر راننده فرار نمی‌کرد و پدرم را به بیمارستان می‌رساند، زنده می‌ماند.

حسن بدون اینکه حرفی بزند به ما خیره شده، نگاه بی‌روحش نشان می‌دهد هنوز از شوک از دست دادن پدر خارج نشده است. مجتبی ۱۲ ساله، اما بدون اینکه تظاهر کند مظلومانه نگاهمان می‌کند.

 

نیسانی آبی‌ پاکبان مشهدی را از خانواده اش گرفت

 

شاید زنده می‌ماند!

مجید، پسر بزرگ اکبری‌ از روز حادثه می‌گوید و ساعت شش صبح روزی که به او خبر دادند پدرش در بیمارستان است.

می‌گوید: ساعت حدود شش بود که همکار پدرم به خانه تلفن زد و گفت پدرتان در بیمارستان است. وقتی به بیمارستان رسیدیم پدرم تمام کرده بود، می‌گفتند به خاطر ضربه مغزی بود.

مجید بیشتر به خاطر مظلومیت پدرش ناراحت است و با صدایی بغض‌آلود می‌گوید: پدرم، آزارش به یک مورچه هم نرسیده بود.

با همه مهربان بود، کاری به کار کسی نداشت، آدم قانعی بود،اگر راننده همان لحظه او را به بیمارستان می رساند شاید زنده می‌ماند!

پدرم آزارش به یک مورچه هم نرسیده بود و با همه همسایه‌ها خوش‌وبش می‌کرد

 

آدم قانعی بود

همسر جواد اکبری حال و روز مناسبی ندارد؛ فکر از دست دادن مرد خانه از یک طرف، بی‌قراری بچه‌ها از ‌طرف دیگر و پیش نرفتن کارهای حقوقی و... او را به این روز انداخته است.

در بین ناله‌ها‌ی گاه و بی‌گاهش، جواد سال‌های اول ازدواج می‌آید که در شرکتی مربوط به اجاق‌های گاز مشغول به کار بوده و با نان کارگری زندگی مشترکشان را می‌چرخانده است.

او سال‌ها در همان شرکت مشغول به کار بوده و تنها عاملی که باعث می‌شود بعد از مدت‌ها کار آن را ترک کند و به استخدام پیمانکاران شهرداری دربیاید، دریافت نا‌مناسب حقوقش از آن شرکت بود‌.

همسر اکبری می‌گوید: در آن شرکت که از دوران جوانی‌ هم در آن مشغول به کار بود‌، حقوقش را منظم دریافت نمی‌کرد‌ و این شد که سه سال پیش تصمیم گرفت کارش را عوض کند.

از همان زمان هم بود که در شرکتی پیمانکاری زیرنظر شهرداری مشغول به کار شد. ابتدا حوزه کاری‌اش در منطقه ۲ و چند ماه گذشته هم به منطقه ۳ منتقل شده بود.

از کارش در آن شرکت راضی بود و قانع و خیلی دلخوش بود که حقوقش را سر همان ماه می‌گیرد و دیگر لازم نیست برای گذران زندگی روزمره و هزینه‌های جاری‌ زندگی مانند گذشته قرض کند. همسر اکبری می‌گوید: مرد خانه‌اش، آدم قانعی بود و ما هم به این زندگی ساده؛ اما گرم و صمیمی قانع بودیم.

 

نیسانی آبی‌ پاکبان مشهدی را از خانواده اش گرفت

 

همسایه‌ها را دوست داشت

نگاه‌های حسن هنوز هم ‌به نقطه‌ای خیره مانده که برخی‌ چیزهایی که از ذهنش عبور می‌کند، روی زبانش می‌آید: با همسایه‌ها خیلی خوب بود، همسایه‌ها هم دوستش داشتند... هر وقت پول لازم داشتیم مهیا می‌کرد.‌

مجتبی ۱۲ ساله؛ اما دوست دارد از بازی‌های دو نفره با پدرش حرف بزند، می‌گوید: همیشه با من بازی می‌کرد، هر بازی که دوست داشتم.

بعد انگار وسط یکی از همان بازی‌ها پدرش دستش را رها کرده باشد، شروع می‌کند به گریه کردن و مادر به آرام کردنش مشغول می‌شود و می‌گوید: گریه این بچه از دلتنگی بند نمی‌آید.

 

مسئولان، سریع‌تر پیگیری کنند

خانواده جواد اکبری که بیمه یکی از شرکت‌های پیمانکاری زیرنظر شهرداری بودند، حالا برای دریافت حق و حقوقشان مشکلی ندارند، اما از کُندی مراحل قانونی گلایه دارند.

یکی از اقوام جواد در این‌باره می‌گوید: این خانواده توانایی مالی بسیار پایینی دارند که باعث شد حتی از پس برگزاری مراسم عزا نیز برنیایند و با قرض و قوله مراسمی برگزار کنند.

تا طی شدن مراحل قانونی هم زمان زیادی مانده است. کاش مسئولان مربوطه کاری کنند  تا در این مورد خاص پیگیری‌ها سریع‌تر انجام شود تا حداقل مشکلات و دغدغه‌های مالی کمتر گریبانگیر خانواده باشد.

کَهَنه، مدیرعامل شرکتی که جواد در آن مشغول به کار بوده هم در پاسخ پیگیری ما می‌گوید: بیمه اردیبهشت جواد اکبری خرداد به اداره بیمه رد می‌شود، با این حال خانواده جواد اکبری می‌توانند از همین حالا برای دریافت مستمری او از اداره بیمه پیگیری کنند.

 

* این گزارش یکشنبه، ۴ خرداد ۹۳ در شماره ۱۰۴ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44