مجید هادیزاده میگوید: پدرم نقل میکرد روزگاری در مغازه پدربزرگم ۱۰ نفر کارگری میکردند و این رونق مغازهها هم بهدلیل این بود که خبری از کارخانجات کفش نبود و مردم معتقد به پوشیدن کفشهای دستدوز بودند.
زهرا صحرایی معتقد است اگرچه این کار سود زیادی ندارد، برای زحمتی که دارد برکت عجیبی با خودش دارد و تاکنون خیلی از آرزوهای خودم و بچههایم را برآورده کردهام.
روایتی از سپیده و سحر عینالله قضایی که رشته تحصیلیشان «سراجی» است و بهدلیل عجینبودن با روحیات هنریشان و به پیشنهاد برادرشان آن را انتخاب کرده و حالا در این رشته به درآمدزایی خوبی رسیدهاند.
آنطورکه حسینعلی متمدنمارشک توضیح میدهد، از وقتی قیمت سماور دو قِران بود تا حالا که چندمیلیونی شده، پای سماور است، اما ۱۰سالی هست که دیگر تولید نمیکند و صرفا مشغول تعمیرات است.
رمضان بنناری میگوید: صبح میآییم، مینشینیم اینجا تا دم غروب؛ باری بهمان بخورد یا نخورد! الان بعضی مغازهدارها چرخ دستی خریده و شاگرد گرفتهاند تا بار را جابهجا کند. برای همین خیلی روزها بیکارم.
وقتی هنوز خبری از رایانه و فتوشاپ و دیگر نرمافزارهای گرافیکی نبود و اصلا کسی نمیدانست که بنر چیست و با آن چه میکنند، پردهنویسها آقایی میکردند. «محمود فدایی» جزو آخرین نسل پردهنویسهاست؛ کسی که بعد از ۴۷ سال هنوز دست از کارش نکشیده است.
مغازه بیبیزهرا پاتوق شاد و سبزی است که زنهای همسایه خیابان حجت در محله شهید مطهری مدام در آن رفتوآمد میکنند.