کد خبر: ۱۳۳۳۱
۱۳ آبان ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۰
زندگی «حاجی‌محمد باباقدرتی» که مدتی کوتاه بر مشهد مسلط شد

زندگی «حاجی‌محمد باباقدرتی» که مدتی کوتاه بر مشهد مسلط شد

علی‌قلی‌خان در دوره سلطنتش قادر به تأمین امنیت نبود و همین موجب شد لات‌ها و گردن‌کشان شهر قدرتی در شهر به‌هم بزنند تا آنجاکه کار از دست علی‌قلی‌خان و نیروهایش در رفت. یکی از مهم‌ترینِ این اوباش، حاجی‌محمد باباقدرتی بود.

«باباقدرت» کاروان‌سرایی در نزدیکی دروازه پایین‌خیابان مشهد بود که آن را با نام «رباط باباقدرت» نیز می‌شناسند. سندی بدون تاریخ، از عهد صفویه، به شماره‌۱۵/۳۴۹۸۹ در مرکز اسناد آستان‌قدس وجود دارد که در آن از «دکاکین» (دکان‌های) وقفی موجود در باباقدرت سخن به میان آمده است؛ پنج باب از مغازه‌های کاروان‌سرایی که در اراضی «زرگران» ساخته شده بود.

این سند، نشان دهنده آن است که باباقدرت را دست‌کم از ۳۵۰‌سال قبل به این‌سو، با همین نام می‌شناخته‌اند. برخی معتقدند که باباقدرت ابتدا نام منطقه بوده و بعد‌ها آن را به تأسیسات ساخته‌شده در این ناحیه اطلاق کرده‌اند.

محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه در «مطلع‌الشمس» به نام باباقدرت اشاره می‌کند و درباره‌اش می‌نویسد: «تبیین آنکه از دروازه خیابان سفلی یا دروازه عیدگاه خارج شده و ابتدا می‌رسند به حوض باباقدرت بعد به رباط باباقدرت که اسحاق‌خان قرائی ساخته است.»

احتمالا منظور اعتمادالسلطنه بازسازی بوده است و نه ساخت بنا؛ چون سند ما از دوره صفویه نشان می‌دهد که کاروان‌سرای باباقدرت و تأسیسات تجاری آن مدت‌ها قبل از دوره قاجار فعال بوده است. باباقدرت در دوره ناصرالدین‌شاه به‌عنوان یکی از مراکز سنگربندی در برابر هجمه احتمالی ترکمانان در نظر گرفته شده بود؛ این گزارشی است که رضاقلی‌خان هدایت در تکمله کتاب «روضةالصفا» روایت می‌کند. با‌این‌حال هدف از آوردن این مقدمه مبسوط، صحبت درباره باباقدرت و مکان و تاریخ آن نیست.

در این نوشتار قرار است به‌سراغ یکی از افراد منتسب به منطقه باباقدرت برویم که مدت کوتاهی اختیار مشهد را در دست داشت و در خلأ حاکمیت میان صفویه و افشاریه، به‌عنوان یکی از صاحبان قدرت در این شهر شناخته می‌شد: محمد باباقدرتی، مشهور به «پهلوان حاجی‌محمد باباقدرتی».

 

طلوع کم‌فروغ ستاره اقبال

در هرج‌و‌مرج ناشی از تصرف اصفهان توسط محمود‌افغان، ایران در ناامنی و بی‌ثباتی گسترده‌ای فرو رفت و هر‌کس که توانایی عرض‌اندام داشت، سودای حکومت را در سر پروراند. درست در همین ایام، شخصی به نام «علی‌قلی‌خان» و تنی چند از اطرافیانش، اختیار مشهد را به دست گرفتند و حاکم منصوب صفویه را به قتل رساندند و به‌این‌ترتیب، مشهد به دست افرادی غیر از تابعان صفویه افتاد.

اما دوران علی‌قلی‌خان هم دولت مستعجل بود و دیری نپایید؛ او قادر به تأمین مهم‌ترین رکن حکومت، یعنی «امنیت» نبود و به‌همین‌دلیل، اوضاع شهر روزبه‌روز ملتهب‌تر و سازمان کار‌ها از‌هم‌گسیخته‌تر می‌شد.

در این بلبشو، تعدادی از لات‌ها و گردن‌کشان شهر توانستند با جمع‌و جور‌کردن اوباش و هم‌پالکی‌ها و تقویت نوچه‌ها، قدرتی در شهر به‌هم بزنند. این قدرت آن‌قدر توسعه پیدا کرد که کار از دست علی‌قلی‌خان و نیروهایش در رفت و مشهد به دست قداره‌بند‌هایی افتاد که مال و جان هیچ‌کس را محترم نمی‌شمردند.

محمدکاظم مروی، مورخ دوره افشاریه، در کتاب «عالم‌آرای نادری» در‌این‌باره می‌نویسد: «در این مدت [که]علیقلی‌خان حاکم ارض اقدس (شهر مشهد) بود، دزد و اوباش و پهلوان و اجامر و اجلاف سر از غلاف بی‌اندامی بیرون کرده و به‌تاراج و غارت مشغول بودند و از عهده آن طایفه بیرون نمی‌توانست آمد.»

یکی از مهم‌ترینِ این اوباش، شخصی معروف به «حاجی‌محمد باباقدرتی» بود. محمدکاظم مروی او را «از مردم کوهپایه ارض‌اقدس» می‌داند. حاجی محمد توانست با استفاده از شرایط پیش‌آمده، جمعیتی از لات‌ها را دور خودش جمع کند و مستقلا، بدون واهمه از حکومت، دست به هر جنایتی بزند.

درباره پیشینه و اصل و نسب حاجی‌محمد اطلاعاتی نداریم، اما می‌توان حدس زد که با شرایط فردی همچون او، پسوند «حاجی» قبل از نامش، نمایانگر سفر حج نبوده است. در قدیم کسانی را که در شب عید قربان زاده می‌شدند، «حاجی» می‌خواندند.

این احتمال وجود دارد که محمد باباقدرتی هم در شب عید قربان زاده شده باشد. محل ولادت او، طبق گزارش محمدکاظم مروی، چنان‌که اشاره شد، کوهپایه‌های مشهد دانسته شده است؛ اما می‌دانیم که باباقدرت و محدوده آن، چندان تطبیقی با نام کوهپایه ندارد و این اسم، معمولا به روستا‌هایی اطلاق می‌شود که در آغوش بینالود یا هزارمسجد قرار گرفته‌اند.

از طرفی، چنان‌که در ادامه خواهیم گفت، محمد باباقدرتی در اواخر عمر و برای حفظ جانش، به روستای زشک پناه برد و سپری دفاعی ایجاد کرد و بخشی از مردم نیز به همراهی با وی پرداختند. این مسئله باعث می‌شود بتوانیم احتمالی را درباره پیشینه زندگی محمد باباقدرتی تقویت کنیم؛ او احتمالا زاده روستای زشک یا حوالی آن بود و بعدها، به‌هر‌علتی در منطقه باباقدرت ساکن شد و به باباقدرتی شهرت یافت.

شاید هم منطقه باباقدرت، پیش از استیلای او بر مشهد، محدوده نفوذ و سلطه محمد باباقدرتی بوده باشد. با این حال، همه آنچه که گفتیم، تنها فرض تاریخی و ناشی از شواهد است و به‌طور مستقل، فعلا مدرکی برای ارائه درباره آنها نداریم.

 

زندگی «حاجی‌محمد باباقدرتی» که مدتی کوتاه بر مشهد مسلط شد

 

آغاز دولت مستأجل

گزارش محمدکاظم‌مروی که ظاهرا مفصل‌ترین گزارش تاریخی درباره تکاپو‌های حاجی محمد باباقدرتی است، نشان می‌دهد که او و اطرافیانش، مدتی بعد از غلبه علی‌قلی‌خان بر مشهد، با جمع کردن چند‌هزار نفر از اوباش و شاید مردمان عادی به‌ستوه‌آمده از شرایط ناگوار آن روزگار، نیرویی شبه‌نظامی پدید آوردند که قابلیت انجام تحرکات و تکاپو‌های اقتدارگرایانه در شهر را داشت.

آن‌‍‌ها پس از تثبیت نسبی قدرت در یکی از روز‌های سال‌۱۱۳۴‌قمری (۱۱۰۱‌خورشیدی) به مرکز حکومتی آن روزگار مشهد، یعنی «چهارباغ» که میراث عهد شاهرخ تیموری بود، ریختند و علی‌قلی‌خان و اطرافیان وی را به فجیع‌ترین شکل ممکن به قتل رساندند.

به این ترتیب، حاجی‌محمد باباقدرتی مبدل به مالک و صاحب‌اختیار شهر شد. مروی می‌نویسد: «[باباقدرتی]کوس [=طبل]حکومت و فرماندهی به اسم خود به نوازش درآورد و اموال و اسباب [علی‌قلی]خان و میرزاابوالحسن را بر غازیانِ [=جنگاوران]الواط تقسیم نمود و روز‌به‌روز تزاید و تضاعف در احوال او یافته و نشأ شراب جهل و غرور بدست گردید.»

 

زندگی «حاجی‌محمد باباقدرتی» که مدتی کوتاه بر مشهد مسلط شد

 

جوشش اوهام در خاطر «باباقدرتی»

حاجی محمد توانست با استفاده از شرایط پیش‌آمده، جمعیتی از لات‌ها را دور خودش جمع کند و بدون واهمه از حکومت، دست به هر جنایتی بزند

حاجی‌محمد که بعد از شروع گردن‌کشی به «پهلوان» هم شهرت یافته بود، از سیاست و احوال جهان و به‌ویژه، نظامیگری سازمان‌دهی‌شده و حرفه‌ای چیزی نمی‌دانست. نگاه او به دنیا و پستی و بلندی آن، محدود و ناشی از معادلاتی بود که میان اوباش و گنده‌لات‌ها جریان داشت و به همین دلیل، گمان می‌کرد بعد از تسلط بر مشهد، می‌تواند بدون مقدمه، سودای حکومت بر ایران را داشته باشد، رقبا را به‌سادگی علی‌قلی‌خان از میدان به‌در و دست‌کم برای مدتی طولانی بر این شهر حکمرانی کند.

به همین دلیل، زمانی که به حاجی‌محمد باباقدرتی، خبر تکاپو‌های سیاسی و نظامی ملک‌محمود‌سیستانی رسید و فهمید که وی قصد تسلط بر همه خراسان و از جمله شهر مشهد را دارد، پنداشت که می‌تواند با همان شیوه‌های رایج میان قداره‌کشان، سرداری سیاس همچون ملک‌محمود را ابتدا به بازی بگیرد، فریب دهد و سپس از میان بردارد.

مروی می‌نویسد: «در این وقت به سمع او رسانیدند که ملک‌محمود از تون [=فردوس]حرکت و تا حدود ولایت ترشیز [=کاشمر امروزی]را تصرف کرده و عن‌قریب وارد این حدود خواهد شد. پهلوان را خلجانی در خاطر پدید آمد. با خود اندیشید که هر‌گاه شرحی جهت ملک‌محمود نوشته او را نوید حکومت داده و در مراسله قید نمایم که تا جان در بدن داشته باشم به تو خدمت نمایم، بعد از آنکه به مشهد مقدس آمد به سهولت او را به قتل آورده، خاطر از آن فارغ سازم. به همین اداره فاسد شرحی قلمی و روانه نمود»؛ غافل از اینکه ملک‌محمود گرگی باران‌دیده است و جاسوس‌های وی در مشهد، خبر تحرکات باباقدرتی را مو‌به‌مو به وی گزارش می‌کنند.

ملک‌محمود با آگاهی از سودای باباقدرتی وارد مشهد شد. جالب است که حاجی‌محمد قصد داشت او را در بدو ورود به مشهد و هنگام عبور از دروازه شهر به قتل برساند، اما کثرت نیرو‌های دفاعی ملک‌محمود و توانمندی نظامی فوق‌العاده آنها، این خیال را نقش بر آب کرد.

 

زندگی «حاجی‌محمد باباقدرتی» که مدتی کوتاه بر مشهد مسلط شد

 

پایان «حاجی محمد»

ملک‌محمود بعد از ورود و تسلط بر مشهد، حاجی‌محمدباباقدرتی را به هیچ گرفت و در مجلس بزرگان، جایی به وی نداد و این‌گونه به او حالی کرد که عددی نیست و بیهوده بر طبل قدرت‌طلبی می‌کوبد.

باباقدرتی که چنین دید، باز هم گرفتار در طوفان توهم، تصمیم به انجام نقشه تکراری هجوم به چهارباغ گرفت؛ اما این‌بار نیرو‌های ملک‌محمود‌سیستانی پیش‌دستی کردند و مکان اقامت باباقدرتی را در شمال شرقی مشهد، جایی در محله نوغان و مجاورت دروازه «میرعلی‌آمویه» (میرعلیمون، حوالی بولوار وحدت امروزی) در محاصره گرفتند و با شلیک «زنبورک» (نوعی توپ دستی و کوچک قدیمی) و هجوم‌های متوالی، جمعی از دور‌و‌بری‌های باباقدرتی را کشتند و بقیه را هم به تسلیم وادار کردند؛ اما خود باباقدرتی توانست از مهلکه بگریزد و بعد از خارج شدن از دروازه میرعلی‌آمویه، به سوی قریه زشک برود و در این روستای کوهستانی، موضع بگیرد و اصطلاحا به «قلعه‌بانی» بپردازد.

ملک‌محمود که از سودا و غرور باباقدرتی آگاه بود، تصمیم گرفت کار وی را یکسره کند؛ به‌همین‌دلیل، «محمدبیگ مروی» را با پانصد سوار زبده برای سرکوب باباقدرتی به زشک فرستاد و قلعه به محاصره نیرو‌های ملک‌محمود سیستانی درآمد. طولی نکشید که این نیروها، با‌توجه‌به توان و تدارکات نظامی، عرصه را بر باباقدرتی تنگ کردند و او با وجود مقاومت اهالی زشک -که ظاهرا با وی قرابت و خویشی داشتند- تصمیم گرفت با ملک‌محمود از باب آشتی و تسلیم درآید.

غافل از اینکه او سیاست‌مداری است که اگر خطری از جانب کسی احساس کند، در کشتن وی درنگ نخواهد کرد. باباقدرتی با امان محمدبیگ مروی تسلیم نیرو‌های ملک‌محمود شد، اما وقتی او را نزد ملک آوردند، به آن اَمان وقعی ننهاد و دستور کشتن باباقدرتی را صادر کرد.

جلادان سر از بدنش جدا کردند و پیکر او را برای عبرت طرف‌دارانش و نیز اوباش شهر، در میدان «سرسنگ» (جایی در حدود حمام مهدیقلی‌بیگ امروزی) در معرض دید عموم قرار دادند. به این ترتیب، پهلوان حاجی‌محمد باباقدرتی که می‌خواست

«غوره نشده، مویز» شود، با پایان دردناکی روبه‌رو شد و ملک‌محمود تسلط خود را بر مشهد تا حمله نهایی نادرقلی‌افشار حفظ کرد.

 

* این گزارش سه‌شنبه ۱۳ آبان‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۴۶۱۸ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44