
روز چهارم محرم سال ۱۳۲۵ قمری/ ۲۷ بهمن ۱۲۸۵ خورشیدی، مجلس شورای ملی دوره اول، شاهد قرائت نامهای بود که جمعیت حاضر بار رنج و ذلت آن را تحمل نکردند و همه، از نماینده و مستمع، به تلخی گریستند.
نامه از ایرانیان مقیم عشقآباد واصل شده و خطاب به صدراعظم وقت بود که ظاهرا در مقام انکار فروش دختران و زنان ایرانی به ترکمانان برآمد و نپذیرفت که در سایه خودپرستی و استبداد چه بر سر فرزندان ایران رفته است و میرود.
ناظمالاسلام کرمانی متن تلگراف مذکور را که سیدمحمدتقی هراتی آن را در صحن مجلس خواند، در کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» ضبط کرده که فرازی از آن چنین است: «جناب وزیر اگر طالب علمالیقیناند، لهذا ما به عینالیقین دیدهایم که برادران و خواهران و نوباوگان وطن عزیز ما را که فرزندان ایران بودند، در سال قبل در عشقآباد و اطراف، مثل حیوانات به تراکمه (ترکمانان) فروختند.»
اینبار ناموس ایرانی به غارت میرفت، نه در هجمه ویرانگر ترکمانان شمال اترک، بلکه در معاملهای بیشرمانه که در آن بیناموسی با وطنفروشی درآمیخته بود و در زشتترین چهره و کریهترین حالت ممکن، ننگینترین واقعه تاریخ معاصر ایران را رقم میزد.
حکایت فروش دختران خراسان به ترکمانان، تدبیر منحوس غلامرضاخان آصفالدوله بود؛ آن والی بیوجود که در ۱۳۲۳ قمری/ ۱۲۸۴ خورشیدی، حکومت خراسان را به چنگ آورد و وعده تحصیل مال فراوان به دربار داد.
ولایت خراسان در آن روزگار، ولایتی آباد و پرثروت شناخته میشد و معروف بود که «خودش مملکتی» است. اما آن مملکت آباد از موج هجمه ملخ و خشکسالیهای پیاپی کمر خم کرده بود.
یکی از طلاب مشهدی در نامهای به روزنامه «حبلالمتین» (مورخ ۱۸ رجب ۱۳۲۳ قمری) مینویسد: «چند سال است که در صفحات خراسان ملخ بروز کرده و هر سالی به یک طرف هجوم نموده زراعات را ضایع و تلف میکند... سه سال است اهل بجنورد به بلای قحط و گرانی گرفتارند و جمعی کثیر از رعایای فلکزده بیچاره هر چه داشتند از ملک و مال فروخته، صرف معیشت خود و مالیات دیوان نموده [اند].»
ماجرای مالیاتهای کمرشکن آصفالدوله «قوز بالای قور» بود. دولت مرکزی به والی اجازه گرفتن پنج تومان را میداد و او بیست تومان مالیات میگرفت. این رقم در سالهای پرمحصولی هم خارج از توان مردم بود، چه رسد به سالهای قحطی و خشکسالی. مالیاتها در خراسان، برخلاف بیشتر نقاط ایران، سرانه تعیین میشد؛ یعنی پولی که از مردم میگرفتند، بخشی از درآمد آنها نبود که به واسطه قحطی و... نقصان پیدا کند؛ آنها باید به ازای هر نفر، مبلغ مقطوعی پرداخت میکردند که در خوشی و ناخوشی روزگار، تغییری در میزان آن به وجود نمیآمد.
اما مالیات همه ماجرا نبود؛ به غیر از آصفالدوله، زیردستان او هم سهم میخواستند. مثلا مالیات سرانه در ناحیه قوچان خانواری هشت قران بود، اما گاه از چند تومان هم فراتر میرفت تا مأموران محلی هم از این سفره حرام، بیبهره نمانند. آصفالدوله که برای به دست آوردن حکومت خراسان مبلغ معتنابهی پیشکش کرده بود، حالا میخواست در دوران حکومتش چند برابر برداشت کند و کاری به این نداشت که بر رعیت بدبخت چه میگذرد.
حاکم خراسان تقریبا سبیل همه پایتختنشینان را چرب کرده بود تا بر سر راهش مانعی ایجاد نشود و نشد. شاید اگر نهضت مشروطیت به پیروزی نمیرسید، فریاد فروخفته آن نوباوگان و نوامیس وطن نیز در قعر چاه ویل تاریخ گم میشد. به این ترتیب، آن نامردان مردنما در اقدامی شرمآور، رعیت را واداشتند تا عزیز دلش را به بیگانه بفروشد و مالیات معلومشده را بپردازد.
در بهار و پاییز سال ۱۲۸۴ خورشیدی، با میدانداری آصفالدوله و تکاپوهای پسرش، امیرحسینخان (والی قوچان)، و سالار مفخم (حاکم بجنورد)، محشر کبرایی بهپا شد. دختران خردسال و نوجوان را به اسارت میبردند و به ترکمانان میفروختند تا وجه مالیات را تأمین کنند.
حدود دو سال بعد، حاجیملاحسن ذاکر خایرودی، روضهخوانی ساده از اهالی مشهد، در نامهای مفصل به روزنامه «ندای وطن» (شماره سوم جمادیالاول ۱۳۲۵ قمری)، پرده از جنایتی هولناک برداشت؛ جنایتی که شهرتش برای سیاستمداران مشروطهخواه ناآشنا نبود.
این گزارش نشان میداد که نهفقط آن سه نفر، بلکه عوامل اجرایی آنها و نیز حاکمان و خوانین محلی هم به این کار شرمآور رو آوردهاند؛ «حاصل عرض اینکه از سه سال قبل تا حال که منصورالملک حاکم درهجز میباشد، یکصدوشصت وسه زن و دختر، به جهت تعدی منصورالملک و اجحاف و جریمه او، بیچارههای رعیت به ترکمانان و ارامنه و ... فروختهاند.»
حکایت فروختن دختربچههای سهچهارساله، تلختر و مصیبتبارتر بود؛ آنها را در خواب میبردند تا بیتابی نکنند و از مالکانشان مادر و پدر نخواهند.
با آنکه روایت مشهور تاریخی بر فروش دختران ناحیه قوچان دلالت دارد، اما بهواقع، گستردگی فاجعه بسیار وسیعتر از یک ناحیه محدود بود. طولی نکشید که این عمل دهشتناک، در میان جمعی بیوطن و بیناموس عمومیت یافت و اسباب کسب درآمد آنها شد.
هفتهنامه خورشید در یکی از صورتجلسات انجمن ایالتی خراسان، در بهار ۱۲۸۶ خورشیدی، اعلام کرد که نامهای از یک مادر و دختر لرستانی اسیر در بند ترکمانان دریافت کرده است که هنگام سفر به مشهد، در شاهرود مرد خود را از دست دادهاند و کاروانسالار بیمروت آنها را به ترکمانان فروخته است. شیوع فراگیر این عمل قبیح را یکی از دلایل آغاز نهضت مشروطیت و مبارزه با استبداد میدانند.
رسیدگی به موضوع فروش دختران و زنان قوچان و شمال خراسان به ترکمانان، یکی از نخستین پروندههایی بود که مجلس شورای ملی، در نخستین دوره خود، بررسی کرد و در صورتجلسات آن منعکس شد.
غلامرضاخان آصفالدوله شاید از بیم زندان و مجازات، خود را به دیوانگی زد. عینالسلطنه در روزنامه خاطراتش به این موضوع اشاره میکند و معتقد است که آصفالدوله نقش بازی میکند. او تا پایان عمر بر همین وضعیت باقی بود.
در میان اسناد مربوط به ماجرای فروش زنان و دختران به ترکمانان، اشعار و تصنیفهایی که در همان زمان ساخته شده است درخور مطالعه و بررسی هستند. دکتر افسانه نجمآبادی که بهدلیل تحقیق گستردهاش بر روی این موضوع شهرت دارد، در کتاب خود با نام «حکایت دختران قوچان»، از کنسرتی خبر میدهد که در «کافه شانتان» تفلیس (گرجستان) برگزار شد و محتوای آن، مسئله فروش دختران نگونبخت خراسانی بود.
فروش دختران و زنان قوچان و شمال خراسان به ترکمانان، یکی از اولین پروندههایی بود که مجلس در نخستین دوره خود، بررسی کرد
مطلع آواز این کنسرت چنین بوده است: «بزرگان جملگی مست غرورند/ خدا کسی فکر ما نیست». در آن دوران، شعر بهعنوان رسانهای کارآمد و همهفهم میتوانست نقش مهمی در تنویر افکار عمومی داشته باشد. بههمیندلیل، مرور و شناسایی اشعار مربوط به این واقعه، میتواند نقش مهمی در بازشناسی جزئیات آن ایفا کند.
بهتازگی و هنگام بررسی اوراق روزنامه مخفی خراسان که در دوره استبداد صغیر توسط سیدحسین اردبیلی و با همکاری جوانان پرشور مشهدی آن دوران، مانند ملکالشعرابهار منتشر میشد، به شعر مفصلی برخورد کردم که گویا برای اجرا در کنسرت تدوین شده است، اما متن آن را به نقل از زنان و دخترانی آوردهاند که کمی پیش از انتشار روزنامه خراسان، به اسیری فروخته شدهاند.
این شعر مفصل با عنوان «نگو هرگز نمیشه، سیاه قرمز نمیشه» در شماره۹ این جریده، مورخ اول ربیعالثانی ۱۳۲۷ قمری/ دوم اردیبهشت ۱۲۸۸ خورشیدی و پیش از فتح تهران توسط مشروطهخواهان انتشار یافته است.
محتوای شعر، به اسارت و فروخته شدن دختران و زنان منطقهای به نام «نوخندان» در نزدیکی درگز و مجاورت مرزهای شمالی اشاره دارد و در آن از «صیدعلیخان» و «یوسفخان» نام برده میشود؛ افرادی که ظاهرا از خوانین محلی هستند. این دو در متن شعر متهم به بیغیرتی و تلاش برای فروش ناموس ایرانی میشوند. بد نیست با هم فرازهایی از این شعر را که سندی کمتردیدهشده در این زمینه است، مرور کنیم.
«زنان و دختران نوخندان بعد از خرابی خانه و غارت اسباب در هنگام فروخته شدن به ترکمانان تصنیفی ساخته و بهطرز گروپ (بهصورت گروهی) همآواز شده برای صیدعلیخان و یوسفخان خواندند:
چرا از دین و ایمان چشم پوشید
چرا در کینه و بیداد کوشید
ز کین کشتید اگر مردان ما را
چرا ما را به دشمن میفروشید
...
بیا سردار یوسفخان خدا را
به خیل ترکمان مفروش ما را
ببر ما را به مشهد تا بگیریم
در آنجا دامن شاه رضا را
...
بگو باد صبا با اهل ایران
که «نوخندان» شد از بیداد ویران
اگر باشد مسلمانی در آنجا
کند رحمی به حال ما اسیران
...
به ترک ترکمانان ما سواریم
به عشقآباد ویران رهسپاریم
بگوای باد با اهل خراسان
که ما بیچارگان هم زآن دیاریم»
ظاهرا روستای نوخندان، به هر دلیل، هدف هجمه خوانین داخلی واقع شده و آنها در این هجوم وحشیانه، مردان را کشته و زنان را به اسیری بردهاند؛ اسیرانی که در نهایت به ترکمانان فروخته شدند. متن شعر، بیگمان ساخته و پرداخته ذهن یک شاعر تواناست که از استعداد موسیقایی مناسبی هم برخوردار بوده است.
ظاهرا شعر را به این منظور در روزنامه منتشر کردهاند که در ذهن مردم بهعنوان یک تصنیف نهادینه شود. به همین دلیل، تردیدی نمیتوان کرد که در همان ایام، متن تصنیف با آهنگ ویژه آن، در میان مردم مشهد شایع بود و احتمالا برای یکدست کردن شعر، انتشار آن ضرورت پیدا کرد. اینکه مصنف اشعار فوق چه کسی بوده است، به تحقیق معلوم نیست.
بیشتر اشعار موجود در جریده خراسان عصر مشروطه، حاصل طبع ملکالشعرابهار بود؛ اشعاری مانند «کار ایران با خداست» و به همین دلیل، هیچ بعید نیست که این شعر نیز از آثار آن مرحوم باشد؛ اثری که فیالحال بهعنوان سندی تاریخی میتوان از آن بهره برد.
نکته دیگر اینکه جریده خراسان عصر مشروطه که در مطبعه طوس و توسط «میرمرتضی موسوی روئینتن» منتشر میشد، تنها چهار صفحه داشت که حدود یکونیم صفحه از شماره۹ آن به انتشار این شعر اختصاص پیدا کرد؛ شعری که دربارهاش خبر یا مطلبی در روزنامه آن روز منتشر نشده و کاملا بیمقدمه انتشار یافته بود؛ بنابراین، میتوان چنین فرض کرد که یا در آن ایام اتفاق خاصی در این زمینه و در مشهد به وقوع پیوسته بود یا اینکه حکایت چنان اشتهار داشت که گردانندگان روزنامه نیازی به درج خبر یا مقدمه درباره آن نمیدیدند.
***
صفحه۲ روزنامه خراسان شماره۹، مورخ دوم اردیبهشت ۱۲۸۸ با مطلب «مگو هرگز نمیشه، سیاه قرمز نمیشه» شعر مورد بررسی این نوشتار را در بیش از یکونیم صفحه منتشر کرده است.
* این گزارش شنبه ۳ خردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۴۴۹۶ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.